در رابطه با آن نوع هندسهی فکری که ضرورت دارد عزیزان مدّ نظر قرار دهند تا در بستری که انقلاب اسلامی فراهم نموده همچون سربازی در راستای تحقق اهداف متعالی آن بکوشند و از خطر انحراف و تحجر و سیر قهقرایی مصون باشند، مواردی عرض میشود.[1]
انقلاب اسلامی یک گرایش حزبی سیاسی نیست، یک مکتب است بر مدار اسلام ناب محمدی(ص)و مبتنی بر اصولی که حضرت روحاللهخمینی«رضواناللهتعالیعلیه»مطرح فرموده است. این اصول میتواند میزانی برای تعیین اندازهی مسلمانی هرکس به معنی واقعی آن باشد زیرا ما معتقدیم امروزه نمیتوان ادعای مسلمانی داشت ولی نسبت به راهی که حضرت امام مطرح فرمودهاند بیگانه بود و لذا نباید انقلاب اسلامی و شخص حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»را در حد یک جریان سیاسی در نظر داشت.مقام معظم رهبری«حفظهالله» در رابطه با این که اندیشه امام یک مکتب است می فرمایند: «مکتب امام به عنوان راه روشن و خط روشنِ حرکت عمومى و همگانى ملت ایران است؛ یک راهنماى نظرى و عملى است که کشور و ملت را به عزت و پیشرفت و عدالت میرساند.مکتب امام یک بستهى کامل است، یک مجموعه است، داراى ابعادى است؛ این ابعاد را باید با هم دید، با هم ملاحظه کرد. دو بُعد اصلى در مکتب امام بزرگوار ما، بُعد معنویت و بُعد عقلانیت است»[2]
با اندک تأمل در شخصیت حضرت امام میتوان دریافت دین و دنیای امروز ما در افقی که حضرت روحالله«رضواناللهتعالیعلیه»نمایاندهاست به شکوفایی میرسد و این سلوکی است که حضرت امام به همه نمایاندند و شهداء بهتر از بقیه آن را فراگرفتند و به آن بلوغ و رشادت روحانی و معنوی دست یافتند و ماوراء احزاب چپ و راست، راه را تشخیص دادند، زیرا متوجه راهی شدند که انسانها را به «وقت حضور» دعوت مینمود و از افق ظلمانی غرب آزاد مینماید.در هندسهی فکری که می توان به آن پرداخت دو نکته مورد نظر ماست. یکی شخصیت اشراقی حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» است و دیگری رجوع به اندیشهی حضرت امام در راستای رجوع به حضرت ولیعصر(عج) است که به ترتیب به آنها میپردازیم.
1- شخصیت إشراقی امام خمینی«رضوان الله تعالی علیه»
حضرت امام صادق (ع)میفرمایند: رسول خدا (ص) فرمودند:«یَحْمِلُ هَذَا الدِّینَ فِی کُلِّ قَرْنٍ عُدُولٌ یَنْفُونَ عَنْهُ تَأْوِیلَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَحْرِیفَ الْغَالِینَ وَ انْتِحَالَ الْجَاهِلِینَ کَمَا یَنْفِی الْکِیرُ خَبَثَ الْحَدِید»؛[3]برای این دین در هر قرن و زمانیانسانهای متعادل و عدولی است که آن دین را حمل نموده و از آن هرگونه تأویلِ اهل باطل و تحریف افراطیون، و ادعاهای جاهلین را دور میگردانند، همانطور که کورهی آهنگران، پلیدی و چرکی آهن را پاک میکند.
این افراد که حضرت در روایت فوق متذکر میشوند کسانی هستند که خودشان در مقام ثبات دینی قرار دارند و تحت تأثیر ظلمات زمانهی خود قرار نمیگیرند و لذا میتوان آنها را «ثابت عصر» نامید، به این معنا که در هر عصری انسانهایی هستند که بر حقیقت دین، ثابت و پایدارند و تحت تأثیر روزمرّگیها قرار نمیگیرند.
حضرت امام رضا(ع) میفرمایند:«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ»و اگر خداوند بندهای از بندگانش را جهت امور مردم انتخاب کرد، سینهی او را گشاده میگرداند. تا در مدیریت خود کوچکترین لغزشی نداشته باشد و امور بندگان را با وسعت نظر سر و سامان دهد.«فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ»در نتیجه آنچنان توانا میشود که در جوابگویی به هیچ نیازی در نمیماند و غیر از صواب از او نخواهی یافت و به خوبی مصلحت مردم را در نظر میگیرد.«فَهُوَ مُوَفَّقٌ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ» (تحف العقول،ص443)
پس او در کار خود موفق و محکم و مورد تأیید الهی است. و این راز اقتدار زعمای جوامع اسلامیِ شیعه است که نمیتوانند نسبت به مسائل کشور و جهان بیتفاوت باشند. زیرا به همان دلیل که خداوند بر اساس حکمت خود پیامبری را میپروراند تا قلب او محل پذیرش وَحی الهی شود و از این طریق نیاز مردم به پیامبر را بیجواب نمیگذارد و در همین راستا امامان را پروراند تا مردم از تبیین وَحی توسط امامان معصوم محروم نباشند، به همان دلیل در زمانِ غیبت امام زمان(عج) فقیهی را میپروراند که بر اساس وَحی الهی و سیره و سخنان امامان بتواند زعامت جامعهی اسلامی را به عهده گیرد و جامعهی اسلامی را سر و سامان دهد.
بنا به شواهدی که عرض خواهد شد، حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در عصر حاضر شخصیتی است که خداوند قلب ایشان را - در بستر دین اسلام -مستعد اشراق حقایقی دانسته که افق آینده بشر را به صورتی همهجانبه روشن میکنند. با توجه به این امر هر شخصی و جریانی که در ذیل شخصیت ایشان قرار گیرد و به طور جامع و همهجانبه به ایشان رجوع داشته باشد، آن هم رجوع تفصیلی، مورد توجه و استقبال ما است و نصاب حیات دینی و اخوت ایمانی در چنین دستگاهی تعریف میشود.
پس اولاً:لازم است گروه ها و مجامع فرهنگی جایگاه خود را در چنین حوزهای مشخص کنند. ثانیاً:ضرورت دارد که به همدیگر متذکر جامعیت مکتب فکری امام شویم، تا در عمل در چنین بستری حرکت کنیم و عمل خود را با آن مبانی ارزیابی نمائیم. با توجه به این اصلکه جایگاه شخصیت حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»خارج از احساسات شخصی، به عنوان یک مکتب به طور کامل پذیرفتهایم، رابطهی خود را با سایر جریانها تعیین مینماییم و به همان اندازه که آنها نسبت خود را با امام«رضواناللهتعالیعلیه»روشن کردهاند، نسبت ما با آنها روشن خواهد بود. و با توجه به اینکه حضرت امام نمونهی متعیَّنِ حیات توحیدی این عصراند و گفتار و کردار ایشان راهنمای سلوکی ما در مسیر الیالله میباشد و با توجه بر این فرض که گفتار و کردار ایشان یک دستگاه کامل سلوکی است، میتوان جایگاه هر فرد و گروه را در رابطه با «توحید» عصر خود معنی کرد.
مقام معظم رهبری«حفظهالله»با علم به اینکه امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»یک حقیقت زنده و جاوید در دنیای معاصر میباشند نسبت خود را با امام مشخص کردند و با طرح اینکه از چه زاویهای به حضرت روح الله نظر دارند تکلیف هر جریانی را نسبت به خود روشن نمودند. لذا هرکس هر اندازه که امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»را در آن تعریف پذیرفت، به همان اندازه میتواند نسبت خود را با مقام معظم رهبری روشن کند و از این طریق بسیاری از جریانهای انقلاب در ذیل شخصیت رهبری جای گرفتند. ایشان پس از رحلت امام«رضواناللهتعالیعلیه» میفرمایند: «امام خمینى، شخصیتى آنچنان بزرگ بود که در میان بزرگان و رهبران جهان و تاریخ، بهجز انبیاء و اولیاى معصومین(ع)، به دشوارى مىتوان کسى را با این ابعاد و این خصوصیات تصور کرد.آن بزرگوار، قوّت ایمان را با عمل صالح، و ارادهى پولادین را با همت بلند، و شجاعت اخلاقى را با حزم و حکمت، و صراحت لهجه و بیان را با صدق و متانت، و صفاى معنوى و روحانى را با هوشمندى و کیاست، و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعیت، و ابهت و صلابت رهبرى را با رقت و عطوفت و خلاصه بسى خصال نفیس و کمیاب را که مجموعهى آن در قرنها و قرنها به ندرت ممکن است در انسان بزرگى جمع شود، همه و همه را با هم داشت. الحق شخصیت آن عزیز یگانه، شخصیتى دستنیافتنى، و جایگاه والاى انسانى او، جایگاهى دور از تصور و اساطیرگونه بود».[4]
اصولگرایی حقیقی
ممکن است بعضی از گروهها در عین آنکه در ذیل شخصیت امام و رهبری قرار دارند، در ارتباط با بعضی از موضوعات با همدیگر تفاوت سلیقه داشته باشند ولی در پذیرفتن اندیشهی جامع حضرت امام در رجوع به فقه و فلسفهی صدرایی و عرفان و تأکید بر حاکمیت اسلام و عبور از غرب و ستیزه با استکبار، مشکلی نداشته باشند، اینها همه پذیرفتنی هستند و همه با هم جامعهی متحد اسلامی را تشکیل میدهند. این همان اصولگرایی حقیقی است که مقام معظم رهبری«حفظهالله» در تبیین آن میفرمایند: «ایمان وهویت اسلامی و انقلابیِ روشنبینانه، دوری از خرافه و سستاندیشی وتمنای دائمی عدالت از یک سو و ایمان به آینده، برخورداری از روحیهی مجاهدت علمی، اعتقاد به آزاداندیشی وکرامت انسانی، بهکارگیری اصل تصحیح روشها در مدیریت و تلاش برای شکوفایی اقتصادی-اجتماعی کشور، ایمان به مردم، ایمان به خود، ایمان به استقلال و وحدت ملّی از سوی دیگر، از مهمترین شاخصها در اصولگرایی است»[5]. این نوع اصولگرایی تنها از طریق سلوک در ذیل شخصیت حضرت روحالله«رضواناللهتعالیعلیه»محقق میشود زیرا بیش از آنکه ارادهای معطوف به قدرت و منصب در آن مطرح باشد ارادهای معطوف به فرهنگ در آن مطرح است و هدف آن است که تاریخ ملت را جلو ببرد و به اهداف متعالیاش نزدیک کند و در راه رسیدن به آن اهداف در امور فرهنگی ریلگذاری میکند و از حرکت در سطح زد و بندهای سیاسی بهشدت حذر مینماید.
حرکت به سوی اهداف متعالی تشیُّع و سلوک همهجانبه به سوی آن اهداف متعالی بیش از آنکه نیاز به صاحب منصب داشته باشد، نیاز به انسانهایی دارد که احیاءگر روحیهای باشند که امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»در کالبد ملت دمید و آنها را احیاء نمود. در این راستا باید پای در میدان گذارد و با همان شیوه تاریخ را جلو برد تا طعم عبور از لایههای باقیمانده از عهد غربی و عهد شاهنشاهی ملت را شیرین کند و روحیهی خدمتگذاری به ملت را که قسمتی از سلوک الیالله است، متذکر شود.
وقتی روش اصولگرایی حقیقی تفکری است مشخص و روشن شد این نوع اصولگرایی از هرکسی بر نمیآید و کسانی را میطلبد که نظر به حکمت متعالی دوخته و در فضای اصالت وجود، نظر به حقیقیترین حقایق عالم وجود یعنی اهلالبیت(ع) داشته باشند و در مبارزه با نفس، «جهادی» عمل کنند و با تمام انانیّت خود درگیر شوند و به هیچ منفعتی از منافع شخصی و قبیلگی و حزبی فکر نکنند تا تفضل الهی سرازیر شود و قلبشان او محل تجلی اشراقات الهی گردد، جایگاه مکتب حضرت روح الله«رضواناللهعلیه» در این عصر روشن میگردد.
در رابطه با نقش اشراقی و توحیدی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»لازم است که دلایل تاریخی، فلسفی، روایی ارائه شود تا بدانیم امام در زندگی دینیِ امروز ما که سراسر با مسائل اجتماعی گره خورده، یک استادکاملِ سلوکی محسوب میشوند[6]. این به همان معنایی است که در عرفان میگویند باید استاد سلوکی پیدا کنید تا به بیراهه دچار نشوید، منتها حضرت امام استاد سلوکی در امور فردی و اجتماعی و به صورتی همهجانبه هستند. اگر مرحوم قاضی در آن شرایط -که بیشتر عرفان فردی مطرح است-میفرمایند:چنانچه نصف عمر خود را برای پیداکردن استاد صرف کردید، ضرر نکردهاید. در سلوکی که امروز باید طی کرد حضرت امام همان استاد است که ما را وارد توحید تاریخی همهی انبیاء میکنند که در انتها به حضرت مهدی(عج)میرسد و بهترین شکل شکوفائی در زندگی توحیدی را به ما عرضه میدارند و بنا به تجربهای که تاریخ در اختیار ما قرار داده میتوان عرض کرد واقعاً اگر بتوانیم در زندگی دینیِ امروزمان آن قطبی را که باید پیدا کنیم حضرت روحالله«رضواناللهتعالیعلیه»قرار دهیم، در حیات همهجانبهی اسلامی پرواز خواهیم کرد. نهتنها به همهی مقاماتی که عرفا در سلوک فردی نایل شدند وصل میشوید، عملاً به سلوک همهجانبهای دست مییابید که بیشتر شبیه روحانیت انبیاء است که حیات معنوی آنها وسعتی اجتماعی و تاریخی داشته تا سراسر عالم را خدایی کنند.
تفاوت تعقل و اشراق
اگرخوب مبرهن شود که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»یک حقیقت زنده برای تاریخ معاصر ما هستند که با اشراقی که بر قلب ایشان شده انقلاب اسلامی را شکل دادهاند، معنی رجوع به ایشان معنی خاص خود را خواهد یافت. زیرا وقتی یک حقیقت به صورت اشراقی تجلی کرد تمام زوایای حقیقت را در همان حد و مرتبه با خود به همراه دارد و انسان را به بصیرتِ همهجانبه میرساند. فرق موضوعِ اشراقی که بر قلب تجلی میکند با موضوعِ فکریکه عقل متوجه آن خواهد شد این است که فکر، انسان را در موضوعِ خاصی جلو میبرد ولی در اشراق،تجلیِ نوریِ حقیقت است که به صحنه آمده - با همهی جامعیتی که حقیقت با خود دارد- موضوعی که از طریق تفکر بهدست میآید مثل رجوع به نور سبز است در نور بیرنگ، ولی موضوعی که در اشراق به دست میآید مثل تجلی نور بیرنگ است به نازله. در فکر، موضوعِ مورد تفکر را شما گزینش میکنید ولی در اشراق موضوع از بالا میآید و چون موضوع از بالا و از حضرت الله که جامع جمیع کمالات است، میآید قلبِ آن کسی که منور به اشراق میشود تمام زوایای حقیقت را در همان حد و مرتبهینازله میبیند و مینمایاند[7]بر این اساس در رابطه با حضرت امام و انقلاب اسلامی تعبیر اشراق را به کار میبریم و در عمل هم هرچه زمان گذشت بیشتر روشن شد که اندیشه امام همه جانبهنگر و اشراقی است. مقام معظم رهبری«حفظهالله» با توجه به همین امر در رابطه با چگونگی به وجود آمدن بسیج میفرمایند: «این دل نورانیِ امام بزرگوار ما بود که به این حقیقت دست یافت و به الهام الهی و به کمک الهی این را تحقق بخشید و زمینهی عظیمِ منور مردم مؤمن، یک چنین محصولی را به انقلاب داد. بسیج این است.»[8] ملاحظه بفرمایید ایشان نگاهشان در مورد شخصیت امام«رضواناللهتعالیعلیه»این است که حقایق به قلب امام الهام میشده حتی موضوعی مثل تشکیل بسیج.
آیندهنگری انقلاب اسلامی
تمام حرف این است که باید بفهمیم انقلاب اسلامی یک اشراق و الهام الهی است که به قلب حضرت امام اشراق شده وبه همین جهت است که انقلاب اسلامی تمام مشکلات آیندهیخود را از قبل میشناسد و توان عبور از آنها را دارد و نظام اسلامی براساس آموزههای امام، ناخودآگاه طوری موضعگیری میکند که مشکلات آینده به خوبی در درونش هضم میشود. نمونه های عجیبی در تاریخ انقلاب اسلامی داشتهایم که دشمنان فکر نمیکردند انقلاب بتواند از آنها عبور کند ولی طوری پایهی انقلاب گذاشته شده که فتنههایی را که دشمنان اسلام با هزار زحمت تهیه کردهاند،بهخوبی در خود هضم میکند و جلومیرود. مقام معظم رهبری«حفظهالله»این اشراق را در شخصیت امام میشناسند و لذا نگاه رهبری به انقلاب اسلامی و به امام«رضواناللهتعالیعلیه»نگاهی نیست که معتقد باشند حضرت امام صرفاً فکر کردهاند و فرمان تشکیل بسیج را دادهاند، میگویند: به الهام الهی این کار صورت گرفت.
جنس نگاه اشراقی به عالم آن است که صاحب آن نگاه به نهادهای معمول دنیایِ ظلمانی هیچ توجهی ندارد و به آن ها امیدی نمیبندد، او به مردم رجوع میکند وبه همین جهت جز تشکیل بسیج مردمی در منظرش نمیآید. در سایر امور نیز از کارهای سطحی و از مشهورات بیپایه و اعتباریات خالی از نفسالأمر، پرهیز دارد.
از اجمال به تفصیل
در واقع یک جریان فکری و فرهنگی وقتی در ذیل شخصیت امام قرار میگیرد که بتواند اجمال مکتب امام را به تفصیل درآورد. این سخن بر این مبنا است که عموماً یک حقیقتِ اشراقی همیشه در ابتدای امر به صورت جامع ظهور میکند، مثل نور جامع اسماء الهی که به قلب آدم خورد و قرآن در وصف آن میفرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا»[9]و خداوند به آدم تمام اسماء را آموخت. کلمه «کُلَّهَا» دلیل بر جامع بودن آن اسماء است و یا آنجایی که رسول خدا(ص) در هنگام احتضار به گفتهی حضرت علی(ع)، کلید هزار باب از علم را به حضرت علی(ع)میدهند.[10]مسلّم آن علم به صورت اجمال بوده و حضرت علی(ع) آن را در طول زندگیِ خود به تفصیل در آوردند. همینطور که گفته میشود: توحید حقیقتی است «اجمالی در عین کشف تفصیلی». همهی اینها حکایت از آن دارد که باید با توجه به اجمالیبودن حقایق برای تفصیلدادن آنها به اندازهی کافی سرمایهگذاری کرد. جهت روشنشدن چگونگی به تفصیلآوردن امر اجمالی چند نمونه از آیات و روایت ارائه میشود.
الف: حضرت حق می فرمایند: حضرت موسی(ع) فهمید پیامش -که به صورت اجمال ظهور کرده- باید از طریق شخصیتی تفصیل داده شود لذا از خداوند تقاضای همراهی حضرت هارون را کرد. قرآن می فرماید حضرت موسی(ع) گفت: «وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ»[11]و برادرم هارون از من فصیحتر است پس او را همراه من بفرست تا سخنان مرا تأیید کند، نگرانم که مرا تکذیب کنند. اینکه حضرت میفرمایند: هارون فصیحتر از من است به این معنا است که او خوب میتواند مطالب را بازکند. معلوم است که حضرت موسی(ع) در ارائه وحی ناتوان نیستند ولی حقیقت وَحی در قلب موسوی به طور اجمال است و باید نور هارونی آن را به تفصیل در آورد تا آن حقیقت با گستردگی بیشتری برای انسانها تبیین شود. در راستای تفصیلِ سخن رسول خدا(ص) حضرت به امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»[12] نسبت تو به من مثل منزلت هارون است برای موسی الاّ اینکه بعد از من پیامبری نیست. با اینکه پیامبر خدا(ص)سرآمد فُصَحاء عرب هستند باز به جهت اجمالی بودن وَحی الهی، باید علی(ع) و اهل بیت(ع)به میدان بیایند تا آن حقیقت الهی را تفصیل ببخشند و هرچه بیشتر آن را کاربردی کنند. همان کاری که رسول خدا(ص) نسبت به وحی الهی به عهده دارند، آنجا که خداوند به ایشان میفرمایند: «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[13]و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است تبیین کنی و امید که آنان بیندیشند. در این آیه رسول خدا(ص) جدای از وَحی الهی، مسئولیتی به عهده دارند و آن تبیین و تفصیل وَحی است و این نشان میدهد که حقایق اشراقی اولاً: همیشه به صورت اجمالاند. ثانیاً: باید توسط انسانهایی که آن حقیقت اشراقی را میشناسند به تفصیل و تبیین در آید وگرنه وارد زندگی انسانها نمیشود و جامعه و تمدنی مبتنی بر آن پدید نمیآید.
ب: حضرت امیرالمومنین(ع)در تبیین جایگاه خود در اسلام به جناب سلمان و اباذر میفرمایند: «صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الْجَمْعِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النَّشْرِ»[14]محمد صاحب مقام جمع گردید و من صاحب مقام نشر و تفصیل گردیدم.
زیرا همانطور که عرض شد حقایق همیشه در مقاماولیهی خود به صورت جامع هستند، باید شرایطِ تفصیل آنها را فراهم کنیمتا قابل دسترس مشتاقان حقیقت قرار گیرند و بتوانند از آن در ساختار زندگی فردی و اجتماعی استفاده کنند وگرنه به چیز دیگری رجوع خواهند کرد، همانطور که در صدر اسلام از این مسئله غفلت شد و اسلام از متن امور اجتماعی، سیاسیِ جامعه به حاشیه رفت، زیرا ندانستند باید به کسانی که میتوانند قرآن را به زبان آورند رجوع نمایند، یعنی بدون حضرت علی و فرزندان آن حضرت(ع)اسلام عقیم میماند.[15]
در هر شرایطی که حقیقت ِاشراقی دوران از مقام جامعیت به تفصیل در نیاید آن حقیقت عقیم می ماند و جامعه مجبور است به تئوریهای دیگری روی آورد. بنابراین مسکوت گذاردن اندیشهی اشراقی حضرت امام«رضواناللهعلیه» خسارتِ رجوع به اندیشههای دیگری را در بردارد که جواب حقیقی نیازهای این نسل نیستند و انواع بحرانها در نظام آموزشی و تربیتی و هنری جامعه ظهور میکنند. کافی است متوجه باشیم شخصیت حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه»در تمام آثار مکتوب و سیرهی عملی خود ، راهی است برای سعادت همهجانبهی این مردم، پس باید با همت کافی به کتابهای آن مرد بزرگ رجوع نمود و اگر در ابتدای کار چنین امری مقدور نیست مقدمات آن را فراهم کرد، در آن صورت میفهمیم چگونه خداوند از طریق آن مرد الهی نظام آموزشی و تربیتی و هنری ما را مشحون از تعالی و پیشرفت میکنند.
سیرهی ائمهی معصومین(ع) شاهد بر این مدعاست که قرآن در مقام اجمال است و باید آن عزیزان قرآن را به تفصیل در آورند، همان چیزی که حضرت موسی(ع)متوجه هستند که لازم است کنار آنچه از وحی الهی بر قلب مبارک آن حضرت میرسد، حضرت هارون(ع)قرار گیرد تا آن اندیشه عقیم نماند، این مهم در مورد آثار مکتوب و سیرهی عملی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»- آن پروریدهشده توسط خداوند- نیز لازم است.
نور بیرنگ،جامع است و در عین آن که هفت نور با رنگهای مختلف را در خود دارد ولی در مقام جامعیت، هیچ ظهوری ندارد تا چشمها بتوانند به راحتی به آن بنگرند در حالیکه اگر آن را از منشور عبور دادیم نورهای رنگارنگی از آن ظاهر میشوند که راحتتر میتوان آنها را حسّ کرد.
کار منشور تفصیلدادن به نور بیرنگ است، در عینِ عدم انقطاعِ نورهای رنگارنگ از نور بیرنگ. همینطور که اسماء الهی در عین ظهور به صفات مختلف، همه به «اسمِ اَلله» رجوع دارند که در مقام جامعیت است، قرآن میفرماید: «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ»[16]آن خدایی که اعلا و کبیر است، همان الله است که در صفت اعلا و کبیر ظهور کرده. یا میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ»[17]او که رزاق است، همان الله است. یعنی با نظر به مقام جامعیتِ اسماء الهی به تفصیل آن مقام نظر دارد و نه منقطع از آن، به همین جهت حضرت موسی(ع) میفرمایند:«فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی»هارون را به همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند، نمیگوید او را بفرست، میگوید او را همراه من بفرست که اجمالِ مرا تفصیل کند و در ارتباط با حقیقتی که در اختیار من قرار دادهای کار را ادامه دهد.
وقتی حقیقتی از مقام جامعیت به تفصیل در آمد و توسط عقل انسانها تصدیق شد و آنها توانستند شکل عملی آن را لمس کنند، آن حقیقت تمدنساز و حرکتآفرین میشود و ارزش واقعی آن در ساختن تاریخ ملت معلوم میگردد.
در دعای ندبه پس از آنکه با اعتقاد کامل متوجه هستید عاقبت از آنِ متقین است و وعدهی خدا تخلفبردار نیست و حتماً خداوند امامان معصوم را حاکم بر امورات جامعه میکند، اظهار میدارید: «فَلْیَبْکِ الْبَاکُون» باید آنهایی که اهل اشک و گریهاند، گریه کنند و برای آنچه پیش آمده بیتابی نمایند زیرا «اَیْنَ الْحَسَنُ اَیْنَ الْحُسَیْن» کجایند امام حسن و امام حسین«علیهماالسلام» و فرزندان امام حسین(ع). آیا این ندبه و اشک برای آن نیست که مانع شدند اسلام به تفصیل آید و امامانی را که میتوانستند چنین کار بزرگی را انجام دهند از صحنه بیرون کردند؟ دعای ندبه پیامی است به تاریخ که مردم متوجه باشند هنوز زمانه ظرفیت رسیدن به امیرالمومنین(ع)را ندارد زیرا مردم متوجه نیستند حقیقت وَحیِ محمدی(ص) باید به تفصیل در آید و این کار فقط در فرهنگ اهل بیت(ع)- که قلبشان محل تماس با حقیقت قرآن است - محقق میشود. شیعه متوجه است اگر یک فکر بخواهد جایش را در تاریخ باز کند، ساز وکارخاص خود را میخواهد و نباید به جهت این که شرایط تاریخی آن فکر فراهم نیست آن را به عنوان یک آرمان به فراموشی سپرد. شیعه دعای ندبه را هر جمعه تکرار میکند، برای اینکه تفکرِکاربردی اسلام و نگاه تفصیلی که شیعه به آن معتقد است، جای خود را بازکند.
در مورد تفصیل مکتب حضرت امام«رضواناللهعلیه» باید مثل کاری که در دعای ندبه انجام میدهیم، کار کنیم تا اولاً: معلوم شود آرمان ما جهت اصلاح امور خود، تفصیل فکر حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» است و ثانیاً: در هیچ شرایطی از عزمِ تفصیلدادن به آن فکر دست برنمیداریم وگرنه از رمز و راز حیات حقیقی خود دست برداشتهایم. در مورد به تفصیلآوردن اندیشهی عرفانی، معرفتی، سیاسی، فقهی حضرت امام باید راهکاری اندیشه شود یا لااقل کاری کنیم تا فراموش نشود که برای عبور از ظلمات دوران و قرارگرفتن در سلوکی فعّال، باید به اندیشهی حضرت روح الله«حفظهالله» رجوع داشت و آن را به تفصیل در آورد تا آن فکرِ بزرگ در دست سیاستزدگان نیفتد و بخواهند با آن معاملهی سیاسی کنند و به اسم ارادت به حضرت امام، جامعه را گرفتار سیاسیبازی نمایند و انقلاب اسلامی را در آن حدّ تقلیل دهند که آرمان ما ژاپن اسلامی شود و با ایجاد نیازهای تصنعی، چیزی در حدّ احزاب سیاسی به مردم تحمیل شود.[18]
دعای ندبه، روش رساندن پیام حقیقتِ تفصیلی اسلام است به تاریخ و ابتدا به شروع آن حقیقت که توسط حضرت آدم(ع) ظهور کرد چشم میدوزد و تاریخ نوریِ انبیاء و ائمه(ع) را مرور میکند تا به مهدی(عج) میرسد، زیرا تا این اندازه تفصیل حقایق آسمانی اهمیت دارد و اگر ما نیز نسبتِ خود را با تاریخِ ظهور حقیقت نتوانیم مشخص کنیم و به ادامهی آن از طریق تفصیلِ هرچه بیشتر، فکر نکنیم از ادامه راه باز میمانیم و نمیفهمیم اگر حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» از یک جهت تفصیل تاریخ نوری انبیاء الهی و امامان معصوم(ع) است، از جهتی دیگر در مقام جامعیتی است که باید به تفصیل در آید.
اکثر گروههایی که در همراهی با انقلاب اسلامی ناکام شدند به جهت آن بود که متوجه وظیفهی خود در تفصیل دادن حقیقت اجمالی امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» نبودند، در حالیکه رهبر انقلاب«حفظهالله» در راستای تفصیل حقیقت انقلاب اسلامی کاملاً موفق بودند، به همین جهت حرف برای گفتن و پیشنهاد برای رفتن دارند. تنها مسئولانی در نظام اسلامی موفق خواهند بود و انقلاب را به شکوفایی میکشانند که سعیشان آن باشد تا در امور اجرایی و فرهنگی، حقیقت امام را به تفصیل در آورند. دولتهایی که از این کار غفلت کنند و متوجه نباشند حقیقت انقلاب اسلامی یک حقیقت اجمالی است که بر قلب حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» اشراق شده و باید آن را به تفصیل آورد، در امور اجرایی گرفتار رجوعِ به غرب میشوند و از تفصیلِ غربی استفاده مینمایند و از مسیری که خداوند برای ملتهای مسلمان تقدیر کرده بیرون میافتند، در این حالت باید خود را ملامت کنیم نه مردمی را که نظر به مکتب امام«رضواناللهتعالیعلیه» دارند.
فلسفه و عرفان مرده
باید متوجه بود همانطور که سیاستِ منهای رویکرد امام به سیاست، سیاستی مرده و منفعل است، فلسفه و عرفانی هم که تفصیل اندیشهی اجمالی حضرت روحالله«رضواناللهتعالیعلیه» نباشد، فلسفه و عرفان مرده و بیخاصیت خواهد بود. اگر عزیزان در ذیل شخصیت امام به معارف اسلامی رجوع کنند از برکات مخصوص به آن برخوردار میشوند وگرنه در بیرون تاریخ خواهند ماند.
با توجه به نکات فوق تأکید میکنیم وحدت جامعهی اسلامی در صورتی تحقق مییابد که ملاک وحدت رجوع به حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»باشد برای آنکه حقیقت انقلاب اسلامی به تفصیل در آید و هر گروه و فرقهای که از این مسیر بیرون است، حجاب اسلام و انقلاب اسلامی و مانع ظهور نور حضرت صاحب الأمر(عج) است و جایی برای وحدت با نظام اسلامی برای خود نگذاشتهاند. آنهایی که حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» را فقط در حدّ یک فقیه کنار سایر فقها قرار دادند و هیچ امتیاز دیگری برای ایشان قائل نیستند جامعه را در حال حاضر در ذیل چه مکتب و سلوکی قرار میدهند؟
امروز نسبت ما با افراد باید بر این اساس باشد که آیادر ذیل شخصیت حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» هستند یا نه، آن هم در ذیل شخصیت امام با تمام جامعیتی که ایشان دارد، پس کسی که فقط به جنبه فقهی حضرت امام رجوع دارد این فرد به حضرت امام رجوع نداشته است و معلوم نیست میخواهد جامعهی امروز ما را در کدام مسیر سوق دهد.
عدهای حضرت آیتالله خامنهای«حفظاللهتعالی» را متهم میکردندکه از فلسفه وعرفان جدا هستند و جایی در نظام اسلامی برای فلسفه و عرفان قائل نیستند. ولی ملاحظه فرمودید،نهتنها در سفری که به شهر مقدس قم داشتند بر فلسفه و عرفان تأکید کردند حتی در سالهای 87 که اعضای بنیاد حکمت صدرا خدمت ایشان رفتند چندین بار در موقعیتهای مختلف بر حکمت صدرایی تأکید نمودند.[19] این نشان میدهد وقتی کسی به حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»رجوع میکند اگر خودش هم به ظاهر متخصص فلسفه نیست میداند که با عقل امام باید جامعه اسلامی اداره شود و چون حضرت امام عارف و فقیه و فیلسوف و اندیشمندِ قرآنی و روایی و شدیداً ضدّ تجدد و مدرنیته، به معنای واقعی آن بودند، رجوع به امام جهت تفصیل آن تفکر باید با نظر به همهی این معارف باشد وگرنه به حضرت امام رجوع نشده و انقلاب در حجاب میرود.
تفصیل وَحی، عامل اثبات حقانیت آن
آنچه جای تأسف دارد غفلت از شخصیت جامع حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» است و تأسف بیشتر از اینکه مراکز علمی ما متوجه چنین غفلت و آثار و تبعات آن نیستند، اینها تصور میکنند خداوند راهی غیر از این راه جهت هدایت این نسل مقدّر کرده است. شخصیتها گاهی بلندتر از آناند که زمانه بتواند به راحتی پیام آنها را بگیرد،ولی راهِ چاره چیست، دعای ندبه میگوید باید از چنین رویدادی متأسف بود که تاریخ، امام حسن و امام حسین(ع)را نفهمید، بعد در ادامه میگوید از این مهمتر اینکه «بقیت الله» را هم نمی فهمد، اظهار میدارید: «أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ» کجا است آن بقیت اللهی که ادامهی عترت هدایتگران است. این انتظار همراه با امید، اساسیترین برخوردی است که باید با انسانهای قدسی و حقایق اشراقی آنها داشت، چون معتقدید تاریخ باید به مرحلهای برسد که انسانهای قدسی جای خود را در جوامع انسانی باز کنند. باید بسیار متأسف بود از این نقیصه و اشک ریخت، اما اشکی جهتدار و تعریفشده، آنهم به جهت وقوع ظلماتِ نفهمیدن حقیقت فرهنگ اهل البیت(ع).
معلوم است که روح زمانه ابتدا پیام حضرت موسی(ع) را نمیفهمد ولی با تفصیل آن فرهنگ توسط حضرت هارون(ع)، تاریخ در همان راستا ساخته شد. امروز هم به نحوی از انحاء در عمل تفکر اشراقی حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»تکذیب میشود ولی با به تفصیل درآوردن آن فکر زمینهی رجوع به آن فکر تا حدّی فراهم میگردد. همینطور که حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»با تفصیلِ نسبیِ فرهنگ اهل البیت(ع)، زمینهی رجوع به فرهنگ اهلالبیت(ع) را فراهم کردند و تسلیم جوّ سنگین زمانهای که مدرنیته ایجاد کرده بود، نشدند.
حضرت موسی(ع) میدانند تکذیب میشوند و به همین جهت به خداوند عرضه میدارند:«إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ»[20]من نگرانم که تکذیب شوم، ولی به امید تفصیلِ حضرت هارون(ع) کار را شروع میکنند. قرآن به پیامبر(ص) میفرماید: «وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب»[21]کافرانمىگویند: «توپیامبرنیستى!» بگو: «کافى استکه خداوندو کسى که علم کتاب نزد اوست،میان من و شماگواه باشند!» بسیاری از راویان شیعه و سنی اذعان میکنند که منظور از کسی که علم کتاب نزد اوست حضرت علی(ع) است. و این میرساند راهِ چارهی جبران تکذیب، تفصیل آن پیام است توسط کسی که مسئولیت تفصیل حقایق به عهدهی اوست. و این که در آیه میفرماید آن کسی که علم کتاب نزد اوست شهادت میدهد که من از طرف خدا چنین سخنانی را آوردهام، حکایت از آن دارد که حضرت علی(ع) میتوانند چنین نقشی را داشته باشند که با تفصیل حقیقت وَحی، موجب اثبات حقانیت وَحی الهی شوند.
از سخن حضرت موسی(ع) برمیآید که با تفصیل حقیقت، حقیقت تصدیق میشود و بر همین مبنا لازم است سعی بر این داشته باشیم تا آنچه را حق میدانیم تبیین نماییم زیرا اگر حقیقت درست تبیین شود قلبهای سالم و صادق بدون هیچ مقاومتی آن را میپذیرند. ملاحظه فرمودهاید که عموماً در کتابها و مباحثی که خدمت عزیزان عرضه شده است برای اثبات وجود حضرت صاحب الامر(عج) استدلال نمیشود مگر در مواقعی که لازم است شبهاتِ خصم دفع شود، به جای استدلال در حقانیت یک روایت، اگر تلاش شود روایت تبیین شود، نورِ روایات جای خود را باز میکنند و تصدیق میشوند. تلاش کنید جایگاه روایات را روشن نمایید زیرا روایات با چنین تفصیلی تصدیق خود را به همراه دارند، باید با مثال و نمونهدادن، موضوع را تبیین کرد، مثلاً به جای این که وجود نفس ناطقه را با تفکر فلسفی و به روش انتزاعی اثبات کنیم، روشی را دنبال کنیم که مخاطب ما با نفس خود روبهرو شود و آن را در نزد خود احساس کند، آیا دیگر جایی برای انکار نفس ناطقه برای انسان میماند؟ در سایر امور نیز باید همین روش را به کار برد، در معرفی جایگاه انقلاب اسلامی همین روش بهکار برده شده است. این روش موجب میشود تا تفکر شروع گردد و موضوعِ مورد بحث مدّ نظر قرار گیرد. آنچه ما را تهدید می کند این است که دوستان فکرکنند وقتی بنده و امثال بنده چیزی را به عنوان شروع تفکر مطرح میکنیم به معنی آن است که سخن نهایی آن فکر گفته شده. اگر بنا بود در مباحث معرفت نفس، نهاییترین نظر داده شود هرگز بحث شروع نمیشد. همینطورکه بحثهای «حقیقت نوری» و «حبّ اهل البیت(ع)» به این امید شروع شد که نسبت به این موضوعات و به موضوع انسان کامل تفکر شروع شود.
شروع تفکر
وقتی بتوانیم درست به موضوع بنگریم، تازه فکر شروع میشود. بسیار پیش آمده که بعد از جلسه تفسیر بعضی از رفقا نکاتی را مطرح میکنند که در رابطه با آیهی مورد بحث، نکات ارزشمندی است که ممکن بود به ذهن بنده نرسیده باشد، در صورتی که اگر قبل از بحث روی آن آیه از آنها میپرسیدی این آیه چه میگوید هیچ کدام از آن نکات را در فکر خود نداشتند، بعد از آنکه امکان تفکر روی آیه فراهم میشد برداشتهایی آنچنان زیبا ظهور میکند، با توجه به این امر بنده خوشحال میشوم که توانسته باشم کاری انجام بدهم که تفکر شروع گردد تا آنجایی که حتی به سخنان بنده اشکال گرفته شود، این است معنی شروعِ فکر و جلورفتن در تاریخ آینده.
پس از طرح موضوعاتی که مورد بحث قرار میگیرد باید منتظر نقد یا طرح برداشتی دیگر از طرف دوستان بود، زیرا با تفصیل حقایق است که انسانها به فکر وارد میشوند، وقتی فکر شروع شد عقلها و قلبها راه خود را به سوی حقیقت پیدا میکنند و جهتگیریهای اساسی و منطقی شکل میگیرد و اگر غیر این باشد یک نوع مریدپروری است که اندیشهها را فلج میکند و آینده را تیره مینماید.
با توجه به اینکه امیرالمؤمنین(ع)میفرمایند: «صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الْجَمْعِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النَّشْرِ» و روشن میکنند مقام نبیّ الله(ص) مقام جمع است و مقام ایشان مقام نشر و تفصیل، اگر انصافاً اسلامی را که امیرالمومنین(ع)در نظر و عمل نشان میدهند در معرض دید بشرِ امروز قرار دهیم آیا نمیپذیرد؟ حضرت در نهج البلاغه تلاش میکنند که نحوهی حضور خداوند را تبیین کنند و به تفصیل در آورند و قلبها را با آن آشنا کنند تا قلبها آن را بپذیرند، مسلّم اگر در توحید - به جای روش انتزاعی- به روش حضرت -که روش حضوری است- تأسی بجوییم به بهترین نحو موفق خواهیم بود تا قلبها را با خداوند آشنا کنیم. در رابطه با نحوهی حضور خداوند در عالم میفرماید: «مَعَ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ»[22]خداوند با هر چیز هست اما عین آن چیز نیست و غیر هر چیز است امام نه جدای از آن چیز. این جمله بدون آنکه بهخواهد به روش استدلالی خدا را اثبات کند، خدا را به انسانها میشناساند و اگر درست تبیین شود، انسانها حتماً چنین خدایی را قبول دارند. حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» در رابطه با همین جمله به اولین کنگرهی نهج البلاغه پیام دادند:ابعاد عرفانی و فلسفی و اخلاقی و تربیتی همین یک سطر را برای مردم روشن کنید زیرا دلهای مردم با تبیین و تفصیل توحید، جذب میشود و از تکذیب دست برمیدارند.[23] آیا میتوان از نقش تفصیل غافل بود و آیا مسئولیت تفصیلِ نور اشراقی حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» را میتوان زمین گذاشت؟
عرض بنده تا حال این است که اندیشه و شخصیت حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»یک اندیشه جامعِ نوری است که در تاریخ معاصر شروع شده و میطلبد که آن اندیشه به جهت جامعیتش به تفصیل در آید وگرنه شکست میخورد،در حالی که آن اندیشه راه نجات بشریت از ظلمات دوران است تا انسانها در همهی ابعاد شکوفا شوند. از اینکه آن اندیشه در ابتدای امر به صورتی جامع ظهور کرده، گریزی نیست زیرا بنیانگذار یک اندیشه باید همهی آن اندیشه را در قالب جامعیت بیان کند تا همهی آن اندیشه را بیان کرده باشد و پس از آن است که آن اندیشه به مرور جلوههای تفصیلی خود را ظاهر میکند. در زمان قبول قطعنامه در سال 1367 فرمودند: «خدامىداندکه راه ورسم شهادت کورشدنى نیست؛واین ملتهاو آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتداخواهندنمود.»[24] اگر ما در آن زمان که این جمله را فرمودند در صدد تفصیل آن برمیآمدیم برای جهتدهی به انقلابهای کشورهای اسلامی طوری برنامهریزی میکردیم که فعلاً نگران آن نباشیم که آمریکا ممکن است انقلابهای مردم را به نفع خود مصادره کند، زیرا ایشان درست در زمانی که به ظاهر ایران را مجبور کردند قطعنامه را بپذیرد ما را متوجه آیندهای میکنند که ملت ما در آن آینده حضوری فعّال دارند و آیندگان به شهدای ما اقتدا میکنند.
اگر پذیرفتیم مقام حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»از نظر هدایتگری، مقامی است که میتواند زمانه را به صورتی جامعهدایت کند، باید متوجه بود که آن مقام، مقامی است جامعِ انوار الهی که تفصیل میطلبد. اگر بخواهیم جایگاهمان جایگاه مناسبی در مسیر إلیالله باشد باید در قلب و فکر و عملِ خود، به تفصیلِ آن حقیقتِ جامع مبادرت ورزیم تا معنی خود را در این زمان از دست ندهیم و از اشراق آن حقیقت بیبهره نگردیم.
اگر بتوانیم - نمیگویم حتماً میتوانیم-اندیشهی امام«رضواناللهتعالیعلیه» را تفصیل بدهیم توانستهایم قدمی برای تعالی حیات معنوی خود برداریم یعنی وارد دعای ندبهایشدهایم که خط انبیاء را ازآدم شروع میکند تا به حضرت صاحب الزمان(ع) برساند و ما نیز به لطف الهی در گوشهایاز آن خطِ نورانی قرار میگیریم.
حقیقیترین حقایق
2- دومین نکته از هندسهی فکری که در این زمان باید بر آن تأکید شود رجوع به اندیشهی امامخمینی«رضواناللهتعالیعلیه»در راستای رجوع به حضرت ولی عصر(عج)است که مظهر جامع اسماء الهی است و اساساً در این راستا است که بحث تفصیل پیش میآید.
در راستای رجوع به مهدی(عج) و انتظار آن حضرت چارهای نیستکه به سه مهم توجه شود که آن سه مهم عبارتند از:«شناخت وجودیِ خود»؛«شناخت غرب» و «شناخت هدیهی بزرگ حضرت امام یعنی انقلاب اسلامی».
فرهنگ انتظار، که فرهنگ رجوع به حقیقت «وجود» است، در هر مرحلهای بهترین اندیشه و عمل را به همراه میآورد.[25]
فرهنگ انتظار و نظر به امام منتظَر بر این اساس است که معتقدیم مقام حضرت، مقام واسطهی فیض و «سَببُ الْمُتصل بَیْنَ الاَرضِ و السّماء» است. این مقام یک حقیقت وجودی است که تمام عالم پرتو تجلیِ وجودِ جامع آن مقام است. ماهیت نمیتواند تجلّیکند، «وجود» است که تجلی دارد. اولین چیزی که باید در تفصیل اندیشه حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»، در بستر حکمت متعالیهی صدرایی، مورد توجه قرار گیرد، این است که حقیقت حضرت صاحب الأمر(ع)یک حقیقت وجودی است وتمام عالم پرتو تجلّی وجود مقام آن حضرت است[26] و از این منظر معتقدیم باطن حضرت مهدی(عج)- به عنوان واسطهی فیض-یک حقیقت است که مظهر آن حقیقت، شخص حضرت صاحب الأمر(عج) میباشند. برای اینکه این حقیقت را ماهیت نپنداریم میگوییم «حقیقت وجودی» وگرنه خودِ حقیقت یعنی وجود.
مقابل حقیقت، ماهیت است که حدّ وجود است و تعریفی ذهنی از موجود میباشدکه رجوع به خارج ندارد و به ذهن برمیگردد، مثل آتش در ذهن که هیچ گرمایی از آن به ما نمیرسد. وقتی میگوییم میز، به هیچ حقیقت خارجی رجوع نکردهایم، آنچه در خارج است، عالم ماده است، میز صورت یک نسبتی است از عالم ماده با ما که مثل همهی نسبتها در ذهن ما جای دارد. از این جهت میتوانید از فلسفهی صدرایی استفاده کنید و جایگاه ماهیت و وجود را تفکیک نمایید و انصافاً حکمت متعالیه از این جهت به خوبی میتواند زبان آدم را بازکند تا فکرها در این امر جلو برود.[27]
حقیقتاً «انتظار» که فرهنگ رجوع به حقیقت «وجود»حضرت صاحب الأمر(عج)است، در هر مرحلهای بهترین اندیشه و عمل را به همراه میآورد و این فرهنگ بهخوبی در متن انقلاب اسلامی محقق میشود و با توجه به اینکه باید رجوع ما رجوعی وجودی باشد، از طریق معرفت نفس - که نظر به وجود نفس ناطقه دارد - بستر لازم برای رجوع به «وجود» هموار میگردد.
تمام زندگی حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»به لطف الهی با تحقق انقلاب اسلامی به ثمررسید، آن وقت ایشان میفرمایند صاحب این انقلاب، حضرت صاحب الأمر(ع)است إنشاءالله بیایند تا ما امانت را به او تسلیم کنیم.[28]این نشان میدهد هیچ عملی، عمل نیست و هیچ اندیشهای، اندیشه نیست مگر این که آن اندیشه و آن عمل، به حضرت صاحب الأمر(عج) رجوع داشته باشد، زیرا حضرت یک حقیقت متعیَّن در عالم هستی میباشند که انسان با رجوع به آن حضرت - به عنوان انسان کامل- به آرمانیترین نحوهی وجودِ خود رجوع کرده است. در همین رابطه بزرگان فرمودهاند: «رجوع به وجود، فکر و ذکر میآورد.» این سخنی است کاملاً منطقی زیرا مقابل «وجود»، ماهیت است،رجوع به ماهیت رجوع به وجود نیست و از آنجایی که حقیقیترین حقایق در عالم امکان وجود مقدس واسطهی فیض است، پس تنها اندیشه و عملی، اندیشه و عمل است که رجوع به آن حضرت باشد، البته رجوعِ وجودی به حقیقت آن حضرت.
مبنای ما این دو نکته است، اولاً: رجوع به حقیقت یا وجود، تنها رجوعِ حقیقی برای انسان است که منجر به پوچی نمیشود، ثانیاً:رجوع به حقیقت یا وجودِ مطلق که همان رجوع به حضرت حق است در عمل تنها با رجوع به امامان(ع) که صورت متعیَّن اسماء الهی هستند، محقق میشود که در حال حاضر عبارت است از رجوع به حضرت حجت(عج). بر این اساس تأکید میشود اگر به حضرت صاحب الأمر(عج)رجوع شود، بهترین اندیشه و عمل به سراغ انسان میآید و در مقابل، هر اندازه رجوعِانسان به ماهیت باشد به بدترین اندیشه و عمل گرفتار میشویم. زیرا از حقیقت به مجاز نظر کردهایم و روشن خواهد شد همهی غرب رجوع به مجاز است.
وقتی روشن شد «انتظار»، فرهنگِ رجوع به حقیقت وجود است و در هر مرحلهای بهترین اندیشه و بهترین عمل را به همراه دارد،معنی نظر به انقلاب اسلامی جای خود را مییابد زیرا ما انقلاب اسلامی را چیزی میدانیم که توسط بنیانگذارش به حضرت مهدی(ع) هدیه شده وبا نظر به مهدی(ع) شکل گرفته، یعنی انقلاب اسلامی از نور خودِ حضرتشروع شده و به حضرت برمیگردد، به همین جهت هم اگر در برههای از زمان بعضی از مدیریتها زاویههایی نسبت به مبانی انقلاب پدید آوردند انقلاب اسلامی توانست آنها را در کورهی خود ذوب کند و با قدرت بیشتر به راه خود ادامه دهد زیرا انقلاب اسلامی دارای ذاتی است که در آن ذات، رجوعِ به حضرت مهدی(عج) نهفته است.[29]
رجوع به خدا بدون نظر به مظاهر اسماء الهی، رجوع به مفهوم انتزاعیِ خدا است و تفکر انتزاعی با حقیقتِ موضوع ارتباط ملموس پیدا نمیکند[30] و اگر تصور کنیم میتوانیم مستقیماً - بدون نظر به مظاهر اسماء الهی-به خدا رجوع کنیم باید بدانیم در آن صورت به فکر خودمان از خدا رجوع کردهایم و نه به خدای واقعی.[31]قرآن در رابطه با رجوع به حضرت حق در خارج از ذهن میفرماید: «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا»[32]برای خدا اسماء حسنایی هست، او را به آن اسماء حسنا بخوانید. در همین رابطه حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَاب»[33] مائیم آن اسماء حسنایی که وقتی از خدا با رجوع به آن اسماء تقاضا شود، جواب داده میشود. خداوند میفرماید میخواهید خدا را بخوانید او دارای اسماء حسنا است و با آن اسماء او را بخوانید و امام صادق(ع) میفرمایند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»[34]. نتیجه اینکه رجوع به وجود مطلق از طریق اسماء و تجلیات نوری او ممکن است و رجوع به تعیّن انسانهای کامل و سیره و کلام آنها، رجوع عملی به خداوند است که در حال حاضر آن تعیّن در وجود اقدس حضرت صاحب الزمان(عج) محقق است.معرفت به مقام حضرت صاحب الزمان(عج) معرفت به مظهر کامل حضرت «الله» است و موجب میشود تا انسانها خدا را بشناسند و از آن طریق او را عبادت کنند و وقتی او را عبادت کردند عباداتشان مورد قبول قرار میگیرد.
معرفت نفس، راه ارتباط با «وجود»
در راستای رجوع الی الله که با رجوع به حضرت مهدی(عج) تحقق عملی مییابد، درک حضوریِ «وجود» لازم است تا به بهانهی رجوع الی الله به خدای انتزاعی و به مفهوم خدا رجوع نشود. برای چنین امری باید بتوانیم «وجود» را احساس نمائیم و معرفت نفس متکفل این امر است و بستر لازم جهت رجوع به وجودِحضوری را برای ما فراهم میکند. زیرا در مباحث معرفت نفسی تأکید بر احساس نفس ناطقه است و نه آگاهی از نفس ناطقه. در این راستا است که حضرت علی(ع)میفرمایند: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعَارِف»[35]معرفت نفس نافعترین معارف است. زیرا انسان را با وجودِ خود که آینهی نظر به وجود مطلق است، مرتبط میکند.
اولین چیزی که میتوانید به عنوان «هست» یا«وجود»-آزاد از ماهیات-با آن روبهرو شوید، هستِ خودتان است، چون شما فقط هستید، اما نه از آن نظر که در فکرتان هستید.تفکر و تعقلِ شما نسبت به خودتان، مفهومی است از خودتان. فکر و تعقل نسبت به خودتان خبر از چیستی شما میدهد، ولی نظر به خودتان با علم حضوری، وجود شما را به شما متذکر میشود و با«هست» یا «وجود»تانروبهرو میشوید. این کار، کار آسان و در عین حال سختی است.سخت است چون همان لحظه که میخواهیم با علم حضوری با خودمان ارتباط برقرار کنیم، برداشتِ فکر و تعقل از خودمان و چیستیمان به میان میآید و مفهومی که در مورد خود داریم میگوید «من» را میگوید. باید متوجه باشید آن «منِ» حصولی، «منِ» واقعی نیست، منِ حضوری، منِ واقعی است.وقتی از منظر علم حصولی از خود بپرسی من چه کسی هستم؟منِ حصولیِ مفهومی؛ میگوید تو فرزند فلانی هستی، مدرک تو این است و جنسیت تو مرد یا زن است. در حالی که همه اینها حدّ ذهنی مَن از خودم است و جنبهی عدمی دارد و نه جنبهیوجودی.یعنی نیستهای من میآیند جای هستِ من، خود را مینمایانند تا عملاً ارتباط خودم را با خودِ حقیقی که همان منِ وجودی است، قطع کنند.
توجه داشته باشید؛ اگر از طریق جنبهی وجودیِ خود با«وجود» یا «هست» آشنا نشوید، با جنبهی وجودیِ هیچ چیز و هیچ حقیقتی آشنا نمیشویم. حضرت امیرالمؤمنینعلی(ع)میفرمایند:«لا تَجْهَلْ نَفْسَکَ فَاِنَّ جَاهِلَ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ جَاهِلٌ بِکُلِّ شَیْءٍ»[36]مواظب باش به خود جاهل نباشی،زیراهرکس به خود جاهل بود، به هر علم و معرفتی جاهل است و هیچ چیزی را درست نمیشناسد. یعنی انسان با غفلت از شناخت وجودیِ خود، راه ارتباطِ صحیح با «وجودِ» بقیهی حقایق را گم میکند. اگر انسان نشناسداین خودش چه خودی است، هیچ واقعیتی را نمیشناسد. مسلّم آن خودِ وجودی، خود واقعی او است، وگرنه شناخت چیستی خودش که پسر فلانی است و اهل فلان شهر است، نه سخت است و نه مهم. این که انسان بتواند خود را - فارغ از هرگونه حجابِ چیستی- پیدا کند، راهی است غیر از راهی که ماهیتِ خود و سایر اشیاء را میشناسیم، باید جهت جان را تغییر داد و خود را از ماهیتبینی آزاد کرد، تا با خودی روبهرو شویم که فقط هست. گفت:
وه چه بیرنگ و بینشان که منم..... کی بدانم مرا چنانکه منم
شعرفوق؛ شعر بسیار عمیقی است، میگوید وقتی با وجود خودم روبهرو شوم مییابم که چقدراز این چیستیها پاک و جدا هستم، میگویم:«کی بدانم مرا چنان که منم» چه موقع و در چه منظر و ساحتی میشود خودم را آن طور که هستم بنگرم. این جاست که انسان میبیند برای ارتباط با وجودِ خود باید از چه مرزهایی بگذرد و چگونه به جایی برسد که وجودِ خود و وجود حقایق را ماوراء اسمها و رسمها بنگرد و در آن حال قصه انسان چنین میشود که گفت:
بس بلا و رنج بایست و وقوف..... تا رهد آن روح صافی زین حروف
ذاتبینی: باید قلب را وارد مقام «وجودبینی» و «ذاتبینی» کرد تا روح از شکلها و حرفها آزاد شود و با وجودْ مرتبط گردد. اگر این نیستیها را نیست ببیند، آن طرفش، یعنی «هست»، رخ مینمایاند.زیرا جنبهی وجودی شما پیش شما حاضر است و میتوانیداز طریق آن جنبه، با «وجود» روبهرو شوید. چیستیهایی مثل جنسیت، مدرک، شهرت و... حجاب ارتباطِ وجودی با خودتان شده است، حجاب که مرتفع شد، وجودِ حضوری ما خود را مینمایاند. مَنِ وجودی، تجلی آن وجود مطلق است و چیزی جز عینِ ربط به وجود مطلق نیست، تمام وجودش همان اتصال به باطنش است.
به گفتهی حضرت روح الله«رضواناللهعلیه»:«نظر در ذات برای اثبات وجود توحید و تنزیه و تقدیس آن، غایت ارسال انبیاء و آمال عرفا بوده و قرآن کریم و احادیث شریفه مشحون از علم به ذات و کمالات اسماء الهی است و کتب معتبرهی اخبار مثل «اصول کافی» و «توحید صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... لیکن مصیبت در آن است که در قرون اخیر بعضی جاهلان در لباس اهل علم پیدا شده که ندیده و نسنجیده و از کتاب و سنت عاری و بری بوده، مجردِ جهلِ خود را دلیل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، برای رواج بازار خود، نظر در معارف را که غایتِ مقصد انبیاء و اولیاء(ع)است و سر تا پای کتاب خدا و اخبار اهل بیت(ع) مشحون از آن است حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتی را از اهل آن دریغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقهیکلمه و شتات جمعیت مسلمین گردیده و اگر سؤال شود که اینهمه تکفیر و تفسیق برای چیست؟ متشبث شود بر حدیث «لا تَتَفَکَّروُا فِی ذاتِ الله». این بیچارهی جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: یکی آنکه گمان کرده حکماء تفکر در ذات میکنند، با آنکه تفکر در ذات را و اِکْتِناهِ آن را ممتنع میدانند و این خود یکی از مسائل مبرهنهی آن علم است. و دیگر آنکه معنی حدیث را ندانسته گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نباید اسمی برده شود».[37]آیا میتوان شخصیت سیاسی امام خمینی«رضواناللهعلیه» را جهت عبور از غربزدگی پذیرفت و شخصیت فکری او را جهت عبور از معارف نیمه جان موجود در مجامع آموزشی و حوزوی نادیده گرفت؟
اتصال هستها به هست مطلق: اگر با آن «مَنِ» بیرنگ و بینشان روبهرو شوید می بینید عجب! چقدر آن «مَن» به نحوی دقیق، به خداوندمتصل است. پس اگر شما به هستها برسید میبینید چه اندازه هستها عین اتصال به هستی مطلقاند، اساساً انفکاکی در عالمِ وجودنیست،به همین جهت اهل دل میگویند اگر کسی چیزی را در عالم،به طور استقلالی دید، هنوز در شرک است. عالم یک دریا وجود است با ظهورات مختلف، و برای ارتباط با «وجود»، از طریق توجه به وجودِ خود، میتوان ره صد ساله را یک شبه طی کرد.
در راستای ارتباط با «وجود»، با نظر به «وجودِ خود» شروع میکنیم تا آرامآرام با رفع حجابهای علم حصولی، هرکس متوجه شود فقط هست. در واقع هستی پیش شماست، این که شمایید، همان «هست» است. در بحثهای آشتی با خدا،[38]باب این موضوع باز شده است و از طریق سلبیآن روشن شد که تو فقط هستی، بقیهات نیستی است، سواد تو، جنسیت تو، محلهی تو، همه و همه نیستی است.
از طریق نظر به هستِ خود میتوانید با «هست» آشنا شوید، در آن صورت آرامآرام از عدمها آزاد و با هست مطلق مرتبط میگردید و دیگر روشن میشود همه چیز از اوست و جهان سراسر او را مینمایاند.در نتیجه در رویارویی با عالم، یک لحظه از ارتباط با هستِ مطلق غافل نمیشوید و هیچچیز نمیتواند حجاب بین شما و حضرت حق بگردد.عرفا تعبیر «وجه الله» را به وجود برگرداندهاند، چنانچه حضرت علی(ع) در تفسیر وجهالله میفرمایند: «هذا الوجود کلّهِ وجهالله»[39] این وجود تماماً وجه الله است. گفت:
دوربینان بارگاه اَلَسْتْ..... بیش از این پی نبردهاند که هست
یعنی؛ وجود، ظهور و تجلی اعظم هویت غیب است.حق؛ وجودی است که آنچه هست و آنچه باید باشد در او متحد است.
در مقدمهی کتاب «جامع السعادت» یا کتاب «معراج السعاده» بحث از معرفت نفس آمده ولی حضرت امام«رضواناللهعلیه» ما را به آن جا رجوع ندادند، به جلد 8 و9 اسفار رجوع دادند، چون در مقدمات کتابهای جامعالسعادات و معراجالسعادت، معرفت نفس به صورت علم حصولی مورد بحث قرار گرفته در حالیکه در روش حکمت متعالیه اگر با مقدمات حصولی شروع میشود ولی خواننده را نسبت به نفسِِ خود به حضور میبرد،به طوری که رجوع شما به وجودِ نفس خواهد بود و نه به مفهومِ نفس. حضرت امام جهت ورود به عرفان در توصیه به دوستان مطالعهی جلد هشتم و نهم اسفار را پیشنهاد کرده بودند، زیرا موضوع عرفان، خداست و با معرفت نفس به طریق حضوری، «وجودی» را احساس میکنیم که عین ربط به حضرت حق است و نظر انسان تماماً به حضرت حق معطوف میشود. وقتی متوجه شدیم تشکیک در مظاهر است، رجوع به وجود عین رجوع به خدا خواهد بود.[40]
علت آنکه در موضوع رجوع الی الله باید مباحث معرفت نفس را مدّ نظر قرار داد یکی از آن جهت است که عرض شد و دیگر اینکه فرهنگ انتظار که رجوع به «سبب متصل بین الارض والسماء» است،از طریق رجوع به «وجود» محقق میشود. زیرا حضرت در آن مقام یک حقیقت وجودیاند و از این جهت واسطهی فیض میباشند. در چنین نگاهی است که زمینهی ظهور آن حضرت فراهم میشود وگرنه تا مردم مقام آن حضرت را یک مقام اعتباری بدانند و نه وجودی، همان برخوردی را با حضرت میکنند که با سایر ائمه(ع)انجام دادند. به همین جهت باید برای تبیین هر چه بیشتر مقام وجودی حضرت از طریق رجوع به «وجود»، حجاب چنین نگاهی را شناخت و آن را در نظر و عمل نفی کرد. آری! در معرفت نفس طریق رجوع به وجود را در خود پیدا میکنیم و از آن طریق میتوانیم به حقیقیترین وجود در عالم امکان نظر کنیم و با امام زمان خود آشنا شویم و از زندگی و مرگ جاهلیت نجات یابیم.
حجاب سوبژکتیویته
در مباحث متعددی خدمت عزیزان عرض شده که غربزدگی و سوبژکتیویته، حجاب رجوعِ حضوری به وجود است که لازم است به عنوان ظلمات آخرالزمان مورد توجه قراربگیرد[41]. ضروری است با تمام وجود احساس کنیم که رجوع به وجود با حجاب بزرگی به نام غربزدگی روبهروست و غربزدگی یعنی سوبژکتیویته.واژهی سوبژکتیویته تقریباً ترجمه ناپذیراست. «سوژه» از نظر لغت چیزی است که در ذهن است، سوبژکتیویته یعنی نگاهی به عالم و آدم که ذهنیت انسان بر آن حاکم است، تجسم عینیِ سوبژکتیویته در زندگی عملی،«نومینالیسم» است. از طریق مثال، بهتر میشود این واژهها را تبیین کرد.در فارسی واژههایکه مطابق روح این واژهها باشدنداریم، این به جهت آن نوع پوچی است که در فرهنگ غربی هست و این واژهها گویای آن نوع پوچی است. وقتی معنی رجوع به وجود را در خود احساس کردید و زیبایی و عظمت آن را درک نمودید میفهمید انسانهایی که با ذهنیات خود بهسر میبرند، بدون آنکه عزمِ رجوع به وجود داشته باشند، در چه شرایطی هستند، چنین نگاهی را سوبژکتیویته گویند. حاصل چنین نگاهی آن میشود که افراد نهتنها عزمی جهت رجوع به حقیقتی در خارج ندارند بلکه میپذیرند که موجودات دارای ذات نیستند و تعریفهایی که از موجودات دارند به گوهر موجودات باز نمیگردد بلکه برداشتهایی هستند که خودمان آنها را در مورد چیزها و امور مطرح کردهایم و این یعنی نومینالیسم.[42]
وقتی روشن شد تجسم عینیِ سوبژکتیویته در زندگیِ عملی، نومینالیسم است که در آن هرگونه حقیقت مجردی نفی میشود، متوجه میشویم چرا با رجوع به معرفت نفس امکان عبور از چنین ظلماتی فراهم است و در این راستا است که نظر به شخصیت فکری حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» که با روح اشراقی خود از یکطرف متوجه وجود حقایق شدهاند و از طرف دیگر در مقابل آن متوجه همهی زوایای ظلمات مدرنیته گشتهاند، لازم میآید وگرنه باز در نوعی از تفکر انتزاعی متوقف میشویم.
زندگی در مجاز
شخصی به نام دیویدهیوم در غرب پیدا شد و همهی غرب را تحت تأثیر خود قرار داد تا آنجایی که شخصیتی مثل کانت میگوید: هیوم مرا بیدار کرد. تا کسی تفکر هیوم را درست نشناسد، نه ظلمات غرب را میشناسد و نه چگونگی عبور از آن را خواهد فهمید و نه اینکه متوجه میشود در عبور از هیوم به کدام مقصد باید رجوع داشته باشد تا بهواقع از هیوم عبور کند. از عظمت علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» این است که هیوم را خوب فهمیده و شکاکیتی را که هیوم مطرح میکند بهخوبی میشناسند. اگر روشن شود فرهنگ غرب و مدرنیته تماماً انعکاسی از تفکر هیومی است و ریشهی همهی پوچیهای جهان غرب مربوط به آن تفکر است، آن وقت روشن میشود چگونهظلمات آخرالزمان با تفکر هیوم غلیظ میشود و به فعلیت خود میرسد و تنها علماییکه به نورحضرت صاحب الأمر(عج)رجوع دارند میتوانند جهان را از این ظلمات نجات دهند.
هیوم آنچنان در شکاکیت خود فرو رفته که حتی منکر وجود خود میشود. عدهای ممکن است بگویند: نفس انسان یک پدیده مادی است ولی هیوم در این حدّ هم واقعیت نفس را قبول ندارد، او میگوید سلسله ادراکات پی در پی، «مَنِ»انسان را میسازند. دکارت قبول میکند نفسی دارد که گرفتار شک است و معتقد است آن کسی که شک میکند واقعیت دارد و نمیتوان به آن شک کرد. ولی هیوم هیچ واقعیتی برای احساسی که نسبت به «منِ» خود دارد قائل نیست. معتقد است منِ شما ادراکات پی در پی این دیوار و آن میز است،با توجه به این فرض که از نظر هیوم، هیچ اطمینانی نداریم که این دیوار وجود داشته باشد، پس وجود ما یک حال ذهنی است و لا غیر و او تمام زندگی را یک حالی میداند که هیچ رجوعی به هیچ واقعیتی ندارد و برای باقیماندن در آن حال، کتابهایش را زیبا مینویسد و زیبا سخن میگوید، اما نه آن زیباییهایی که نظر به واقعیت دارد. کتابها و سخنان او شبیه کتابها و سخنان دکتر سروش است و حقیقتاً اندیشهی سروش تماماً همان اندیشهی هیوم است، اینها به زیباییها خوشاند ولی زیباییهای خیالی و با چنین نگاهی است که دکتر سروش به مثنوی میپردازد و یا قرآن میخواند، در حالی که معتقد نیست قرآن وَحی الهی است، معتقد است قرآن آثار زیبائیِ خیال حضرت محمد(ص) است.
تمام غرب جز این «حال» که هیوم مدّ نظر دارد، نیست و هرچیزی به اندازهای که انسان را در این حالِ خوش قرار دهد، ارزش دارد. آقای فردید که متوجه روح تفکر غربی است تذکر میدهد: غرب را با این دید بنگرید که به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و در همین راستا به مرحوم شهید مطهری«رحمةاللهعلیه» تذکر میدهد که تا غرب از این جهت شناخته نشود فلسفهی غرب و کانت و امثال کانت شناخته نمیشود. بیمعنیترین سؤال از تفکر غربی آن است که سؤال کنید آنچه بدان معتقدی، هست یا نیست، انسان غربی به هست و نیست آنچه با آن بهسر میبرد کاری ندارد، به اینکه میتواند با آن سرگرم باشد و «حال» خود را حفظ کند کار دارد. ممکن است سؤال بفرمایید: در این صورت معنی به کلیسا رفتن آنها چه میشود؟ جواب میدهند برای آن که حال خوشی به ما دست میدهد. دکتر سروش که میگوید حضرت محمد(ص) پیامبر نیست و بعضی رفقایش میگویند:ما از همان اول یعنی قبل از انقلاب متوجه شدیم سروش همین است که حالا علنی شده و از همان اول معتقد بود قرآن کلماتی است که ذهن خوش پیامبر ساخته است و حضرت محمد(ص) فکر میکرده پیامبر است. میپرسیم آقای سروش شما نماز میخوانید؟جواب میدهد آری، قرآن هم میخوانم! بیایید راز شخصیت سروش را بفهمید تا راز بسیاری از افرادی که در ذیل غربزدگی زندگی میکنند روشن شود. این افراد و به طور کلی انسانهای غربی، اگر عباداتی هم انجام میدهند به جهت آن است که این کارها برای روح آنها خوش است. اگر این حل میشد که در فرهنگ غربی این نحوه بودن، یک نوع زندگی است،متوجه خواهیم شد آن راهی که ما باید طی کنیم که در این ظلمات نیفتیم، کدام است؟ و علت تأکید ما بر روی معرفت نفس و پیرو آن رجوع به فرهنگ اهل البیت(ع) روشن میگردد.
کانت با اینکه فیلسوف توانایی است ولی به اقرار خودش تحت تأثیر هیوم است و به همین جهت معتقد است زندگی یک حال درونی است، مکتب اخلاقی خود را نیز با همین رویکرد پایهریزی میکند. کانت در موضوع اخلاق میگوید اگر اراده کنی برای خدا کار اخلاقی کنی، کار تو اخلاقی نیست، باید برای خودِ اخلاق، آن کار را انجام دهی، اگر اراده کنی برای قیامتِخود این کار اخلاقی را انجام بدهی، آن کار تو اخلاقی نیست، یک معامله است. ظاهراً حرف خوبی است ولی اگر عنایت بفرمائید اخلاقی که او توصیه میکند، رجوع به هیچ چیز جز همان حال اخلاقی ندارد و این همان نومینالیسم است با ظاهری آراسته.
غفلت از این نکته موجب شده که محمد علی فروغی در کتاب «سیر حکمت در اروپا» کانت را در حدّ پیغمبر خدا ستایش کند. وقتی روشن شود در فلسفهی کانت اینهمه توصیهی اخلاقیبر روی هیچی بنا شده میفهمیم غرب یعنی چه و چرا میگوئیم مدرنیته یعنی «زندگی در مجاز». و جایگاه سینما و تئاتر و کامپیوتر - که نظر به دنیای مجازی دارد - را باید در اندیشهی کانت پیدا کرد. خوب است عزیزان باب این موضوع را در اندیشه خود بازکنند که موضوع زندگی در مجاز در فرهنگ مدرنیته تا کجا رفته است و چه تبعاتی داشته است. اگر کانت را فهمیدیم و بعد متوجه شدیم تمام غرب تحت تأثیر کانت است و کانت میگوید هیوم مرا نجات داده است،میفهمیم چرا یک ملتی نسبت به حقیقت، هیچ حساسیتی ندارد. آیا ظلمات از این بالاتر که یک تمدن به هیچی رجوع دارد؟
شیشهی عمر فرهنگ غرب
حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه»با این فرهنگ در افتاده است و خوب میداند با چه چیزی درگیرشده و چگونه شیشهی عمر این غول میشکند و چرا اگر بر حقیقت و «وجود» تأکید شود همهی غرب دود میشود و بر هوا میرود. اگر این موضوع برای عزیزان روشن شود که جای مکتب حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه»در رابطه با فرهنگ مدرنیته در کجاست و امام با چه مبنایی با غرب درگیر شده به حقیقت بزرگ و با برکتی رسیدهاید. فکر میکنم فهم مکتب امام در این رابطهمثل همان است که رسول خدا(ص)امیرالمومنین(ع) را درآغوش گرفتند و هزاران دریچه از علم را بر قلبشان گشودند تا از یک طرف حق برایشان روشن شود و از طرف دیگر جایگاه باطل را بفهمند.
فرق امیرالمومنین(ع)با بعضی از اصحابِ نمازخوان و قرآن خوان رسول خدا(ص) در این بودکه امیرالمومنین(ع) تماماً اسلام را باورکرده بودند و زندگی خود را در غرق اسلامیشدن میدانستند و جان خود را آماده کردند تا از نور رسول خدا(ص) بر قلب مبارکشان تجلی کند و در فضای اشراقی نور محمدی(ص) قرار گیرند. ولی بقیه، اسلام را در کنار زندگیشان قرار دادند و آنطور که باید به حق رجوع نکردند و به همان اندازه به ماهیات مشغول شدند و گرفتار پوچیها گشتند. ما هم تا وقتی برای بهداشت روان و تخلیهی روحقرآن میخوانیم ناخودآگاه در روح غربی زندگی میکنیم و از انوار اشراق قرآنی که نظرها را به حق معطوف میدارد، محروم هستیم.
راه رجوع به «وجود» از طریق معرفت نفس راه بسیار حساسی است، اگر کوتاه بیاییم ما هم جهت بهداشت روان و تخلیهیروح عبادت میکنیم و عبادت ما ناخودآگاه رجوع به مقاصد مجازی خواهد بود. رجوع به وجود و یقینیترین وجود که هیچ شکی نمیتوان در آن کرد، خودمان هستیم، حال اگر این رجوع را از دست بدهیم ممکن است خداشناس باشیم ولی معلوم نیست سایهی نومینالیست از ذهن شما زدوده شود.
وقتی با رجوع به «وجود»، تفکر به معنی واقعی آن شروع شد و حجاب سوبژکتیویته و نومینالیسم احساس شد جایگاه اندیشهی حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه»جهت عبور از آن حجابها روشن میشود، در آن صورت است که متوجه خواهید شد سایهی سوبژکتیویته چگونه ذهنها را به خود مشغول کرده و از اینکه مخلوقات چیزی جز تجلیات حقیقت وجود است، غافل شدهایم. آری عالم تماماً یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاده است، اندیشهای که اصالت را به وجود میدهد - در صورتی که رجوعِ آن به ذات وجود باشد و نه مفهوم وجود- از این تقسیمبندیهای ذهنی عبور نموده و فلسفه صدرایی را نیز با این رویکرد مینگرد به همین جهت ما نیز تأکید داریم در ذیل نگاه امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»باید حکمت متعالیه را مطالعه نمود وگرنه باز سایهی تفکر «ذهنی» و «عینیِ» دکارتی مانع ارتباط با وجودی میشود که آن فلسفه متذکر آن است.
نظر به حکمت متعالیه در ذیل نگاه امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»به آن، زمینهی رجوع به مهدی(ع) را در سیر «الیالحق» فراهم میکند و نهتنها انسان را از دوگانگی «ذهنی» و «عینی» بلکه از دوگانگی علت و معلول نیز آزاد میکند. به تعبیر حضرت روحالله«رضواناللهعلیه»:
«انبیاء و اولیاء قدمشان برهانی نبوده، آنها برهان را میدانستند، اما قضیه، قضیهی اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سیدالشهداء(ع) میفرمایند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَراکَ»[43]چه موقع غایب بودی تا اینکه نیاز باشد با دلیلی تو را نشان داد، چشمی که نمیبیند تو حاضری، کور است... در سببیت و مسببیت، یک تمایزی که مقتضی ذات حق تعالی نیست، مطرح است... من در کتاب و سنت یادم نیست که علیّت و یا سببیت به این معنا باشد، تعابیری مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلی» مطرح است».[44]
در فلسفهی صدرایی، عالمِ شهود و غیب داریم، یعنی «هستی» یک حقیقت است با جلوات مختلف در حالیکه اندیشهی غافل از فرهنگ شهودی، عالم غیب و شهود را به عالم خارج و عالم ذهن تبدیل کرده و موضوع ثنویتِ «ذهن و عین» را پیش میکشد[45] و عملاً با این کار بشریت از اندیشیدن محروم میشود. موضوع مجردبودن ملائکه و ماده بودن این کوه و این درخت را پیش کشیدند و عملاً نظر به اسماء الهی و مظاهر اسماء از منظر انسانها در حجاب رفت. ممکن است بفرمائید در کلمات حکیمان گذشته و از جمله حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» هم مفاهیمی مثل مجرد و ماده مطرح است، آری ولی اگر عنایت داشته باشید در کلمات آنها ماده و مجرد به معنای دو ظهور از حقیقتِ وجود است نه تفکیک عینی و ذهنی،آنطور که دکارت میگوید، ما ممکن الوجود را آیاتی از آیات الهی میدانیم و وقتی به درخت مینگریم آن را مظهر حیات مییابیم نه آنکه تفکیکی قائل شویم و یکی را غیر روحانی و دیگری را روحانی بدانیم. وقتی با قلبِ متوجه به حق با بعضی از جملاتِ امروز بشر روبهرو شوید متوجه خواهید شد این جملات و یا واژهها به هیچ حقیقتی رجوع ندارد و اگر با نگاه اشراقیِ حضرت امام به عالم و آدم بنگرید، مثل ایشان میبینید که «عالم محضر خدا است» و با این نگاه به همه چیز مینگرید و از این منظر تشکیک در وجود و تشکیک در ظهور برایتان رخ مینمایاند، چیزی که در آثار فلسفی و عرفانی حضرت امام همواره مدّ نظر ایشان است.[46] با نظر به حضرت حق جایگاه فرهنگ مدرنیته و ظلمانیبودن آن ظاهر میگردد زیرا مدرنیته رجوع به وجود نیست، رجوع به وَهمیات است و در مقابل فرهنگ مدرنیته، فرهنگ مهدویت قرار دارد که رجوع به واقعیترین واقعیات در عالم امکان است و انقلاب اسلامی فرهنگ عبور از ظلمات وَهمیات غرب به سویحضرت مهدی(عج)است که امامی است حیّ و حاضر.
مَنِ وَهمی
مسلّم است که «منِ» جداشده از خدا، یک مفهوم وَهمی است و تصوری است غیرحقیقی، حال هرچه گِرد این «من» بگردیم و هرچه به اهداف آن تن دهیم و هرچه آن را در این فضا ارتقاء بخشیم، نیستی را ارتقاء دادهایم، و نیستی، نیستی میآورد. چون حقیقت انسان مثل هر موجود دیگری عین ربط به حق است و هر تصوری که انسان از خود داشته باشد و در آن تصور، احساس تعلق به حق دیده نشود، یک تصور وَهمی است. ولی مَنِ بندِ به حق - در حالیکه حق عین وجود و حضور است- یعنی منی که بنده است، منی که متوجه است بودنش عین ربط به حق است و عدم ارتباطش، مساویِ عدم وجودش خواهد بود، آن مَن، یک مَن واقعی است. هرچه انسان این چنین به خود بنگرد، به واقعیتی که عین نیاز و ربط به حق است نگریسته است، چنین انسانی از این جهت، وصلِ به هستی است و معلوم است که هستی، هستی میآورد و این، همهی حرف است. باید «منِ» خود را بنده دید و بقیه را نیز متوجه این حقیقت کرد. و معنی رجوع به وجود و سیر الی الحق جز این نیست، هرچند این سیر ساز و کارهای مفصلی دارد ما در حدّ توان به آن ساز و کارها میپردازیم و به طور مختصر جایگاه مباحث را در این رابطه اظهار میداریم. [47]
در رجوع «الی الله»- در بستر بندگی خداوند-معلوم است که مقصد، رجوعِ به حق است و در راستای رجوع به حق باید به اسماء الهی نظر کرد که مظهر کامل آن اسماء اهل البیت(ع)اند که به طور مشخص در این زمان حضرت مهدی(عج) است.
در راستای رجوعِ به حق باید نظر به حقیقتِ «وجود» داشت و نه به مفهوم آن که روشن شد مباحث معرفت نفس نظر به «وجود» را ممکن میکند.
در راستای رجوع به مهدی(عج)، موضوع اثبات انقلاب اسلامی و نفی غرب در میان میآید. زیرا غرب حجاب رجوع به حضرت مهدی(عج) است و مباحث نقد غرب با این رویکرد مطرح شده که حجاب نور مهدی(عج) شناخته شود تا امکان عبور از آن فراهم گردد و از آن طرف انقلاب اسلامی مقدمهی ظهور مهدی(عج) است و مباحث مربوط به انقلاب اسلامی و امام خمینی«رضواناللهعلیه» را با توجه به این امر دنبال میکنیم.
از آنجایی که کلیهی مباحث با نظر به شخصیت علمی و عرفانی حضرت امام«رضواناللهعلیه» در طول سالهای متمادی مطرح شده میتوان تمام مباحث را در دستگاهی منسجم گنجاند.
به عنوان مثال مباحثی مثل «برهان صدیقین» و «حرکت جوهری» و «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» و «اسماء حسنا؛ دریچههای نظر به حق» کمک میکنند تا تصور صحیحی از حضور حضرت حق در هستی داشته باشیم و از آن طرف مباحث سلوکی و اخلاقی کمک میکنند تا رجوعِ به حق عملاً وارد زندگیِ ما شود، زیرا تا انسان معرفتی صحیح و سجایایی شایسته نداشته باشد رجوعی به حضرت حق نخواهد داشت. همچنان که در مورد رجوع به اهل البیت و حضرت مهدی(ع) مباحثِ مربوط به اهل البیت و مهدویت قرار میگیرند.
در راستای عبور از ظلمات غرب،شناخت غرب موضوع بسیار حساسی است. شناخت ذات غرب در حالی که ما فعلاً در عالَم غربی قرار داریم مثل دیدن هوا است در حالیکه تمام اطراف ما را فرا گرفته، با توجه به این امر اولاً: سعی شده از طریق کتابهایی مثل «فرهنگ مدرنیته و توهم» و «گزینش تکنولوژی از دریچهی بینش توحیدی» و «علل تزلزل تمدن غرب»، فرهنگ غربی فهمیده شود. ثانیاً: تبیین شود که غرب چه چیزی را از ما گرفته و عالَم غیر غربی در ذیل اسلام چه عالَمی است، که کتابهایی مثل «تمدنزایی شیعه» و «کربلا؛ مبارزه با پوچیها» و «زن؛ آنگونه که باید باشد» و «عالَم انسان دینی» متکفل آناند. در مباحث مربوط به انقلاب اسلامی، نهتنها متوجه حیات فعال خود خواهیم شد که چگونه از طریق انقلاب اسلامی از یک طرف به تاریخ انبیاء گذشته متصل شویم و از طرف دیگر انقلاب مهدی(عج) را در منظر خود قرار دهیم، علاوه بر آن، جایگاه تاریخی خود را به عنوان جایگاه عبور از غرب نیز احساس مینمائیم و از این جهت میتوان مباحث انقلاب اسلامی را نحوهای دیگر از نقد غرب و عبور از آن دانست.
از آنجایی که تمام تلاش ما آن است که عالَم مخاطبان به سوی حق تغییر کند و معارف دینی در فضای ابژکتیویتهی حاکم بر اندیشهها طرح نشود، مجبور شدهایم در کتابهای متعدد و مثالهای فراوان عالَمِ مدّ نظر خود را در افق مخاطبان قرار دهیم و مخاطبان نیز باید با چنین رویکردی مطالب را دنبال نمایند تا إنشاءالله حقیقت رخ بنمایاند.
کلیهی مباحث را میتوان در عنوانهای زیر قرار داد:
1- رجوع به حضرت «الله» به عنوان حقیقتی که هم مبدأ همهی عالم است و هم مقصد همه.
2- نظر به ائمهی معصومین(ع) به طور خاص و نظر به حضرت مهدی(عج) به طور اَخص، زیرا که آن ذوات مقدس وسیلهی رجوع به حقاند از طریق اسماء الهی و اسماء الهی در آنها متعیّن است و نظر به حضرت مهدی(عج) بهعنوان واسطهی فیض الهی و حقیقیترین واقعیات در عالم امکان.[48]
3- نظر به معرفت نفس جهت شناخت «وجود» و گشایش راهِ رجوع به حضرت حق که در راستای رجوع به حضرت حق با مقام حضرت مهدی(عج) روبهرو میشویم.
4- نظر به انقلاب اسلامی و ولایت فقیه و اندیشهی امام خمینی«رضواناللهعلیه» بهعنوان مرحلهی گذار در زمان غیبت جهت رجوع به حاکمیت امام معصوم. در این راستا به جامعهای نظر داریم که جامعهی منتظِر است و تفاوت آن با جامعهی آرمانیِ ما آن است که در جامعهی آرمانی امام معصوم حاکم است و ساختار خاص خود را دارد ولی در جامعهی منتظِر حاکمیت با ولی فقیه است و مدخل جامعهی آرمانی و بهترین شرایط برای زندگی در زمان غیبت است.
5- نقد مدرنیته، مدرنیتهای که حجاب ظهور حقیقت خواهد بود و مانع تجلی ظهور حقیقتِ انقلاب اسلامی میشود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- امیدوارم عزیزان انتظار نداشته باشند در رابطه با موضوعی که مربوط به عالَمی است که در آن زندگی میکنیم، با تفکر انتزاعی کار را جلو ببریم. بحث در مورد جایگاه انقلاب اسلامی است که همچون هوا همهی اطراف ما را در بر گرفته و به همین جهت بدون آنکه بتوان مثل دیوار به آن اشاره کرد باید در ساحتی قرار گرفت که بتوانیم آن را احساس نمود.
[2- 14/3/1390
[3- بحارالأنوار، ج2، ص: 93.
4]- مقام معظم رهبری«حفظالله» در اولین پیام خود در تایخ 18/3/1368
[5]- بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار مسؤلان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی 29/3/1385
[6]-در دو کتاب «جایگاه اشراقی انقلاب اسلامی در فضای مدرنیسم» و «امام خمینی وخودآگاهی تاریخی» سعی شده است مطالبی در این زمینه ارائه شود.
[7]- انسانهایی که از طریق اشراق قلبی به بصیرت برسند، عقل و سمع آنها نیز در ذیل شعور قلبی قرار میگیرد و از آن طریق منور میشود. قرآن در آیهی 46 سورهی حج میفرماید: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا» آیا منکران حقیقتِ نبوی در زمین سیر کردهاند و سرنوشت منکران نبوت را ملاحظه کردهاند تا در اثر آن سیر، قلبهایی پیدا کنند که به کمک آن تعقل کنند و گوشهایی بهدست آورند که به کمک آنها حق را بشنوند؟
[8]- 4 / 9/ 1388.
[9]- سورهی بقره، آیهی 31.
[10]- ابن عباس میگوید:«سَمِعْتُ مِنْ عَلِیٍّ (ع) حَدِیثاً لَمْ أَدْرِ مَا وَجْهُهُ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَسَرَّ إِلَیَّ فِی مَرَضِهِ وَ عَلَّمَنِی مِفْتَاحَ أَلْفِ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ یَفْتَحُ کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب»(بحارالأنوار،ج40،ص216) از علی(ع) حدیثی شنیدم که حلّ آن را نفهمیدم و آن را انکار هم نکردم. از او شنیدم که فرمود: پیامبر(ص) در بیماریاش کلید هزار باب از علم را به من پنهانی آموخت که از هر بابی هزار باب باز میشد.
[11]-سورهی قصص،آیهی 34.
[12]- الإرشاد، ج1،ص 8 .
[13]- سورهی نحل، آیهی 44
[14]- بحارالانوار، ج 26، ص 4.
[15]- حضرت علی(ع) در مورد قرآن میفرمایند:«فَاسْتَنْطِقُوه» آن را به نطق در آورید( نهج البلاغه، خطبه158)
[16]- سورهی حج، آیهی 62.
[17]- سورهی ذاریات، آیهی 58.
[18]-مقام معظم رهبری«حفظهالله» در جمع دانشجویان در کرمانشاه فرمودند: "ما با تحزب مطلقا مخالفتی نداریم و معتقدیم تحزب با وحدت جامعه منافاتی ندارد؛ به شرط آنکه با نگاه درست ایجاد شود. اگر حزبی برای کانال کشیوکادرسازی و هدایت فکری جامعه در زمینههای سیاسی، دینی، عقیدتی و دیگر عرصهها به وجود آید و قصد خود را در دست گرفتن قدرت قرار ندهد، کاری خوب و مورد تأیید است که البته اینگونه احزاب، اگر در رقابتهای سیاسی هم وارد شوند، به طور طبیعی برنده میشوند ولی برخی احزاب مانند احزاب کنونی غرب در واقع باشگاههایی برای کسب قدرت هستند و سعی میکنند از هر طریق از جمله زد و بند سیاسی به قدرت برسند که ما اینگونه تحزب را تأیید نمی کنیم اما اگر کسانی با همین نگاه دنبال تشکیل حزب باشند، جلوی آنها را نمی گیریم."
[19]- مقام معظم رهبری میفرمایند: «فلسفهی اسلامی فقه اکبر است، مبنای معارف دینی در ذهن و عملِ انسان است و باید گسترش و استحکام یابد»(دیدار بااساتید فلسفه و کلام حوزهی علمیه قم 29/10/82.) و نیز در رابطه با حکمت متعالیه میفرمایند: «... به گمان ما فلسفهی اسلامی در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشهی انسان این روزگار میجوید و سرانجام آن را خواهد یافت ...». میفرمایند: «فلسفهیصدرایی - که خود او به حق آن را حکمت متعالیه نامیده- در هنگام پیدایش خود نقطهی اوج فلسفهی اسلامی تا زمان او، و ضربهای قاطع بر حملات تخریبیمسلکان و فلسفهستیزانِ دورانهای میانهی اسلامی بوده است، ... در فلسفهی او از فاخرترین عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، شهود عرفانی و وَحی قرآنی در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانی، ذوق و مکاشفهی عرفانی و تعبد و تدین و اُنس با کتاب و سنت با هم دخیل گشته ...». رهبر معظم انقلاب«حفظهاللهتعالی» راه ارتباط میان فلسفه و معنویت را تقویت فلسفهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه»میدانند[19] و میفرمایند: «... من به آقایان جوادی و مصباح و برخی آقایان معروف فلسفهدان قم مکرر در بارهی اینکه نگذارید درس فلسفه و فضای فلسفی در حوزه متروک و ضعیف شود، سفارش کردهام...». (پیام به مناسبت همایش جهانی بزرگداشت صدرالمتألهین 1/3/78.) می فرمایند:«امام«رضواناللهتعالیعلیه» چکیده و زبدهی مکتب ملاصدرا است، نه فقط در زمینهی فلسفیاش، در زمینهی عرفانی هم همینجور است».8/9/1386
[20]- سورهی شعرا، آیهی 12.
[21]-سورهی رعد،آیهی 43
[22]- نهج البلاغه، خطبهی 1.
[23]- صحیفهی امام، ج 14، ص 349
[24]-صحیفهیامام،ج21،ص: 92
[25]- در کتاب «بصیرت و انتظار فرج» می توان این موضوع را دنبال کرد.
[26]- حضرت مهدی(عج) میفرمایند: «نَحْنُ صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنَائِعُنَا...»(شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص: 285)ما ساخته و پرداختهی خداوند هستیم و خلق در مرتبهی بعد ساخته و پرداختهی ما میباشند.
[27]- یکی از رویکردهای کتابهای «از برهان تا عرفان» و «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود»، در همین رابطه است.
[28]- صحیفهی امام، ج 15، ص 385
[29]- مقام معظم رهبری«حفظهالله» در تاریخ 12/5/1388 میفرمایند: ««بعضى از مدیریتها در بخشى از برهههاى این سى سال زاویههائى با مبانى انقلابداشتند؛ اما ظرفیت انقلاب توانست اینها را در درون خود قرار بدهد؛ آنها را درکورهى خود ذوب کند؛ هضم کند و انقلاب بر ظرفیت خود، بر تجربهى خود بیفزاید و باقدرت بیشتر راه خود را ادامه بدهد. آن کسانى که میخواستند از درونِ این نظام، بهنظام جمهورى اسلامى ضربه بزنند، نتوانستند موفق بشوند. انقلاب راه خود را، مسیرمستقیم خود را با قدرت روزافزون تا امروز ادامه داده است و همهى کسانى که باانگیزههاى مختلف در درون این نظام قرار گرفتهاند، خواسته یا ناخواسته، بهتوانائىهاى این نظام کمک کردند. به این حقیقت بایستى با دقت نگاه کرد؛ این ظرفیتعظیم، ناشى از همین جمهوریت و اسلامیت است؛ از همین مردمسالارى دینى و اسلامى است؛این است که این ظرفیت عظیم را بهوجود آورده است. و راز ماندگارى و مصونیت وآسیبناپذیرى جمهورى اسلامى هم این است و این را جمهورى اسلامى در ذاتخود دارد وإنشاءالله آن را همواره حفظ خواهد کرد.»
[30]- به کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل بیت(ع)» رجوع شود.
[31]- در رابطه با رجوع به خداوند از طریق مظاهرِ متعیّن آن حتی عرفایی که متوجه اهلالبیت(ع) نیستند، سعی میکنند قطبی را مدّ نظر داشته باشند تا رجوع به خداوند صِرفاذهنی نباشد، در حالیکه باید بدانند قطب مورد نظر آنها نهایتاً مظهر چند اسم از اسماء الهی است آنهم به صورت نازله و تا به امامان معصوم(ع) که مظهر جامع همهی اسماء الهی به صورت کامل هستند، رجوع نداشته باشند به حضرت «الله» رجوع نکردهاند.
[32]- سورهی اعراف، آیهی 180.
[33]-بحارالأنوار،ج27،ص: 38
[34]-الکافی،ج1،ص: 144
[35]-غررالحکمودررالکلم،ص: 232
[36]- «غررالحکم»، ص233.
[37]- «چهل حدیث»، حدیث شماره 12، باب تفکر.
[38]- کتاب «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین».
[39]- جامعالأسرار، ص 211
[40]- بحث تشکیک در مظاهرِ وجود و تفاوت آن با تشکیک در مراتبِ وجود را در شرح کتاب «از برهان تا عرفان» دنبال بفرمایید. عمده آن است که بدانید در بحث تشکیک در مظاهر، سالک به اندازهای که از خود نفی انانیّت کرده است حجاب بین او و خداوند رفع میشود و بیشتر به لقاء الهی نایل میگردد.
[41]- به شرح کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» رجوع شود.
[42]- نومینالیسم یعنى اعتقاد به اینکه آنچه در عالم وجود دارد، نامهاست و مجردات، داراى وجود واقعى نبوده و واقعیت ندارند و آنچه به جهان تعلق دارد تنها کلمه است و تنها فرد و منفردات، وجود واقعى دارند، و نامها به آنها تعلق مىگیرد. مکتب نومینالیسم بیشتر با فلسفه ماتریالیسم و آمپریسم وفق دارد، یکى از مشهورترین نومینالیستهاى قرون وسطى گیوم دو کام است. بلومن برگ در کتاب «مشروعیت عصر جدید» در مورد نقش نومینالیسم در فراهمآوردن زمینهی مدرنیسم و تفکر مدرن معتقد است که نومینالیسم به طور غیر مستقیم در شکلگیرى تفکر مدرن نقش داشته است، از دیدگاه او نومینالیسم که مطلقکردن و نهایتاً بىمعنا و بىربطساختن مفاهیم الهیات مسیحى است، زمینه را براى ظهور تفکر مدرن فراهم آورد، تفکر مدرنی که با وَهمیات خود زندگی میکند.
[43]- «مفاتیحالجنان»، دعای عرفه امام حسین(ع)
[44]- «تفسیر سورهی حمد»، امام خمینی«رحمةاللهعلیه»، جلسهی چهارم.
[45]- «ثنویت ذهن و عین» گرچه قبل از دکارت هم مطرح بوده است، ولی از زمانی که دکارت تفکر جدیدِ عقلانی را طرح کرد، به صورت واضحتری مطرح شده است. دوگانگی ذهن و عین به این معناست که همواره یک ذهن شناساگر وجود دارد که جهان عینی را به عنوان ابژه در برابر خود قرار میدهد و آن را از بیرون شناسایی میکند. این ذهن است که فعالانه با موضوع برخورد میکند و ابژه به صورت منفعل در اختیار ذهن قرار میگیرد. جهان، خود را به ما نمیشناساند؛ بلکه ذهن است که بهطور مستقل و از درون خود آن را به تصویر میکشد. استقلال وجه این ذهن (سوژه) از واقعیت عینی (ابژه)، مسئلهای معرفتشناختی است که علم جدید بر همین پایه پدید آمد. کانت هم همین تفکر را توسعه داد و این ثنویت در وجوه متعددِ تفکر مدرن دیده میشود. مدتهاست که ما هم در این چارچوب میاندیشیم و بسیاری از متفکرین و نویسندگان روشنفکر ما هم این را پذیرفتهاند. وقتی هم راجع به دین بحث میکنند در چارچوب همین ثنویت میاندیشند.عمدهترین نارسایی عقلانیتِ مدرن همین است که تنها ذهنِ شناسا را فعال میداند و موضوع شناسایی را منفعل و غیرفعال تلقی میکند. باید به این نکته توجه کنیم که در عقلانیت علمی تنها به فهم روابطی کمی و صوری میان پدیدهها اکتفا میشود و به مشاهده و تفکر در روابط کیفی (مناسبات ارزشها) توجه نمیشود. غفلت از این جنبه مهم از واقعیت هستی باعث شده که جهان در عقلانیت مدرن، از هر معنا و ارزش تهی فرض شود و به جهان به عنوان منبعی از ذخایر مادی و انرژی نگریسته شود که باید با کمک علم و تکنولوژی برای مقاصد سودجویانه در بالاترین حد مورد بهرهبرداری قرار گیرد. مبنا و منشأ معرفتشناختیِ خشونتهای داخلی، تضادها، جنگها و رقابتهای بیرحمانه بر سر قدرت و جهانخوارگی در این تمدن، همه به این نقیصه اساسی در عقلانیت مدرن مرتبط میشود. اما عقلانیت وَحی توصیه میکند که آدمیان رابطه خود را با طبیعت و با یکدیگر بر اساس فهمی وجودی و حقیقی از یکدیگر و با توجه کامل به چگونگی عمل ارزشها و اهمیت آنها در حفظ بالندگی هستی، سامان بخشند.
آنچه امروز به عنوان علوم جدید معروف استطرح دکارت میباشدکه مستلزم شکاف عجیبی میان آگاهی انسان و جهان خارج است، یعنی شکاف عظیمی بین ذهن و عین. دکارت در فلسفه خود دو نوع جوهر را از هم متمایز می کند. به نظر او جوهر یا مادی است و یا روحانی، وذهن انسان یک جوهر روحانی است.
ذهن برای اینکه به هدفهای کمّی دست بیابد، یعنی حتی برای اندازهگیری و محاسبه و دستکاریِ طبیعت و تصرف در آن، طرحهای کلی و اجمالی از طبیعت تهیه میکند و در همان حال که آگاهی انسان مشغول این کار است، فاعل یا شناسندهی انسانی، در مقابل با طبیعت قرار میگیرد. در نتیجه ثنویت یا دوگانگیِ چشمگیری بین ذهن و جهان خارج بهوجود میآید و به عبارت بسیار سادهتر همین که بخواهیم طبیعت را بشناسیم، من چیزی جدای از طبیعت هستم. من یک چیزم، آگاهی و طبیعت چیز دیگری است و این دوگانگی است ؛ پس هرگاه انسان بخواهد طبیعت را بشناسد، ذهن یا انسان در مقابل طبیعت قرار میگیرد. در حالیکهاگر بخواهیم عالم را آزاد از ثنویت ذهن و عین بشناسیم اینگونه نیست که یک منی جدای از عالم یا جهان وجود داشته باشد، بودن یا هستی با وجودِ من در جهان گره خورده است.
[46]- به عنوان نمونه بحثی که ایشان در تقریرات خود بر اسفار در رابطه با علم دارند را به طور مختصر مطرح میکنیم تا ملاحظه شود حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» در نگاه خود به عالم به چهچیز اصالت میدهد و خوانندهی آثار خود را به کجا میبرد.
[47]-آیهی 35 سورهییونسراه رسیدن به حقایق را جلوی پای ما میگذارد،این آیه از آیاتی است که ائمه(ع) برای اثبات حقانیت خود بدان احتجاج میکردند. میفرماید:«أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى»آیا کسی که به حق هدایت میکند شایسته است که از او تبعیت شود،یا کسی که هدایت نمیکند مگر این که هدایتش کنند.
ملاحظه فرمائید که این آیه دو موضوعی را روبهروی هم قرار داده که کار را خیلی دقیق میکند، وقتی از شما میپرسند از عالم پیروی کنیم یا از جاهل؟ جواب ساده است، اما در این آیه میخواهند ما را متوجه چیزی بالاتر از اینها بکنند و لذا میپرسد آیا از کسی پیروی کنیم که راهی نمیشناسد مگر این که او را راهنمایی کنند، یا از کسی که «یَهْدِی اِلَی الْحَق»به حق هدایت میکند؟ در این سؤال میخواهند ما را متوجه دو نوع علم بکنند. مسلّم شما در جواب خواهید گفت از کسی که به سوی حق هدایت میکند باید پیروی کرد. ولی جریانی را روبهروی آنقرار میدهد که انسان جاهلی نیست، بلکه کسی است که هدایت نیافته مگر به واسطة هدایت غیر. معلوم است که سؤال کننده از طریق استفهام، همیشه یک طرف جمله را نفی میکند، مثل این که میپرسیم:«حسن درس خواند یا نخواند؟» یا میپرسیم؛ «حسن درس را شروع کرده یا هنوز مغرور به خود است؟» پس طرفِ دوم جمله این است که اگر بخواهد درس بخواند باید مغرور به خود نباشد. در قسمت اول آیه هدایت به حق را بدون هیچ قیدی آورده و مسلم است که در این حالت پیروی از کسی که به حق هدایت میکند لازم و ضروری است. حالا مقابل این جمله حتماً کسی است که به حق هدایت نمیکند. بنابراین استفاده میشود «کسی که هدایت به حق نیافته است مگر به واسطهیهدایت غیر، هدایت به حق نمیکند» و نیز چون در مقابل جمله «کسی که خودش هدایت نیافته است مگر به هدایت غیر»، کسی است که هدایت ذاتی یافته است، پس نتیجهاش این میشود که کسی که به حق هدایت کند کسی است که ذاتاً هدایت یافته و علمش لدنّی و حضوری است.
از طرفی ارائه طریق و خبردادن از آدرسِ حقایق،آن هم به صورت مفهومی، از هر کسی ساخته است، چه امام باشد و چه امام نباشد و چه ذاتاً به حقایق راه یافته باشد،و چه از طریق غیر هدایت یافته باشد. پس مرادِ آیه از هدایت به حق، به معنی ایصال به مطلوب است و این میرساند تنها راهی که انسان بتواند با حقایق تماس بگیرد راهی است که اهل بیت(ع) ارائه میدهند و لذا حضرت باقر(ع) در مورد آیه فوق فرمودند:«آن کسی که به حق هدایت میکند محمد وآل او هستند...»و حضرت سجاد(ع) در مورد آیه فوق فرمودند: «نَزَلتْ فِینَا»آیه درباره ما نازل شده است. چون اینها با خودِ حق مرتبطاند و نه با مفهوم حق. فرهنگی که حق را مییابد میتواند از همان طریق،جان بقیه را در مقامی قرار دهد که حقبین شوند. همان فرهنگی که در آن فرهنگ علی(ع)میفرمایند:«مَا رَأیْتُ شَیئاً اِلاّ وَرَأیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه»من هیچچیز را ندیدم الاّ اینکه قبل ازآن چیز، با آن چیز، و بعد ازآن چیز، خدا را دیدم.
[48]- آنچه مقصد و مقصود همهی موحدین است، رجوع إلیالله میباشد، منتها انسانهای بصیر متوجهاند اگر بخواهند از طریق قلب به خداوند رجوع کنند باید او را در آینهی مظاهر بنگرند، آنهم مظاهری که تمام اسماء الهی را بنمایانند و چون رجوع به خداوند بدون رجوع به انسانهای معصوم، جنبهی انتزاعی دارد و نه جنبهی قلبی حضرت باقر(ع) میفرمایند:«مَنْ سَرَّهُ أَنْ لا یَکُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ فَلْیَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ کَذَلِکَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه»(المحاسن، ج1، ص: 60)هرکه میخواهد که بین او و خدا حجابى نباشد تا خدا را بیند و خداوند او را مشاهده کند باید آل محمّد(ع)را دوست بدارد و از دشمنانشان بیزار باشد، اگر در چنین شرایطی قرار گرفت خداوند به او نظر میکند و او نیز به خدا مینگرد.
حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» در رابطه با آیت کبریبودن امامان معصوم(ع) میفرمایند: انسان کامل مثل اعلاى الهى و آیت کبراى او و نباء عظیماست و اوست که بر صورت حق آفریده شده و کلید معرفت خداوند است. هر کس او را بشناسد، در حقیقت خداى سبحان را شناخته است، زیرا انسان کامل با هر یک از اوصاف و جلوههاى وجودى خود آیتى از آیات الهى است.(شرح دعای سحر، ص 125)
قسمتی از کتاب ارزشمند " سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(رحمه الله)" از استاد طاهرزاده
لینک دانلود کل کتاب بصورت pdf از
اینجا