مناظره ای مکتوب در مقوله تفکر دینی عصر جدید

تفکر مطهری... عبور یا توقف؟!

گفتگویی بین چند نفر از دوستان در مورد تفکر شهید استاد آیت الله مرتضی مطهری در شبکه های مجازی شکل گرفته و بالتبع به مسایل دیگر هم کشیده شده است که بدلیل عمیق بودن بحث لازم دیدم که آن را اینجا باز نشر کنم، شاید که مورد استفاده خوانندگان عزیز قرار بگیرد و بتوانند در راه تفکر به نقطه ای روشن برسند.
 
تذکر: اسم چند نفر دوستان عزیزمان که به بحث پرداخته اند بدلیل حساسیت بعضی از خوانندگان به آن افراد عوض شده است. چند گفتگو، قبل از شروع گفتگوی اول بوده است که بدلیل پراکنده گویی حذف شده و از متن سومِ گفتگو آغاز شده است. متن اول از جناب علیرضا بوده که منشا آغاز بحث است.
 
 
علیرضا:
عرض ادب به تمامی دوستان اعم از آنان که به نحو مصرح و یا مضمر به عرایض این حقیر نقد داشتند و آنانی که از در موافقت و تشکر در آمده بودند و نیز تمام کسانی که ممکن است در آینده این سطور را از مد بصر شریف بگذرانند. مایلم چند خطی در پاسخ برادر محمد بنگارم.
 
ایشان چند نکته را خاطر نشان ساختند که از نظر حقیر نیاز به بررسی بیشتر داشت:1- نوشته بودند لازم است که گفت و گوها از یک نقطه عزیمت آغاز شود و پراکنده نباشد.عارضم که البته برای هر دیالوگ علمی و مباحثه یک نقطه عزیمت ضروری است و سخن این نیست که بحث را بر هیچ مبنایی بنا ننهیم. بلکه تمام سخن این جاست که آیا نقطه عزیمت یک بحث میتواند نقطه ای باشد که از همان ابتدا موجب خاتمه یافتن بحث شود؟! مثالی بزنم: همگان از نظر آیت اللهخمینی و رهبری نظام پیرامون نظام فکری می دانند.آیا اساساً این کار عقلایی و منطقی است که نقطه عزیمتِ گفت و گو پیرامون تفکر مطهری را نظرات رهبری فعلی و فقید انقلاب اسلامی ایران بگذاریم؟!

آیا این کار به معنای پایان دادن به گفت و گوی علمی در همان بدو امر نیست؟!
در حقیقت به نظر حقیر، این منتقدان تفکر آقای مطهری نیستند که باب گفت و گو را منسد کرده اند، بلکه از قضا شما دوست بزرگوار و سایر دوستان، ولو ناخواسته خود موجب انسداد گفت و گو پیرامون تفکر آقای مطهری هستید. زیرا اساساً تفکر مطهری را به مثابه یک امر قدسی و غیرقابل چون و چرا تلقی فرموده و اساساً بحث در باب آن را جایز تلقی نمی فرمایید. دلیل این مدعای اخیر تعبیر خود شما مبنی بر"تابو شکنانه بودن" نقد منتقدان به تفکر مطهری است. گویی به نزد شما و سایر دوستان، نقد مطهری، فی المثل امری نظیر بیان سخنان جنسی و سکسشوال در جمع عمومی است! یعنی همچنان که آن امر یک تابوی اخلاقی است، نقد مطهری هم یک تابوی فکری است.

واضح است که اساساً این تلقی نسبت تفکر مطهری خود بزرگترین مانع گفت و گو در باب آن است و آن چه مانع از گفت و گو می شود این تلقی است و نه طفره رفتن منتقدان تفکر مطهری از گفت وگو. بلکه ازقضا منتقدان تفکر مطهری چون، می بینند درچنین فضایی اساساً امکان سخن گفتن نیست، گاه ترجیح می دهند که سکوت پیشه کنند و حتی از مدعای خود نیز دست بکشند.(چنان که برادر مجید نیزهمین رویه را در پیش گرفتند)

مسلما بیان این مطالب بلافاصله با این پاسخ مواجه خواهد شد که نقد تفکر مطهری، در حکم مخالفت با نظر رهبری و موسس انقلاب اسلامی است. اما مسأله این است که رهبری و بنیانگذار انقلاب تأکید داشته اند که مطهری خوانده شود و نقد مطهری از سوی این حقیر و احتمالاً سایر دوستان به معنای ناتمام دانستن تفکر وی است و نه به این معنا که نباید مطهری را خواند. بلکه به این معنا که نباید به مطهری اکتفا کرد و اساساً میان سخن منتقدان و نظرات رهبری فعلی و فقید تعارضی نیست و نیز پرسش از امکان نقد تفکر مطهری به نوبه خود به این پرسش منجر می شود که آیا اساساً نظرات ولی فقیه را میتوان در موضوعات و مباحث فکری دارای ارزش و اعتبار دانست و موضوع نقد تفکر مطهری، یعنی پرسش از ماهیت یک تفکر، و پرسش از ماهیت تفکر و اشیاء در حوزه علوم حقیقی است و نه در ساحت مباحث اعتباری. یعنی اساسا با استناد به ولایت فقیه نمی توان هیچ نظریه علمی و بحث فکری را اثبات یا رد کرد و دلیل این امر نیز به موضوع ولایت فقیه باز می گردد. البته شما می توانید خو د را به نظرات آیت اللهخمینی درباب ولایت فقیه ملزم ندانید.که در این صورت به طریق اُولی این باب بر منتقدان اندیشه مطهری باز خواهد شد که خود را در این زمینه به نظرات آیت الله خمینی ملزم نداند.
 
جواب محمد:
سلام علیکم
.بله. ضروریه برادر.
بنده برام سؤاله که چرا به حضرت امام راحل - رضوان الله تعالیٰعلیه - ، «امام»نمی گید؟! چرا حضرت امام خامنه ای - مدّ ظلّه العالی - رو تکریم نمی کنید؟! من ظاهر بین نیستم. در قید الفاظ هم نیستم. إن شاء الله . ولی این طرز از ادبیات، ادبیات رادیو بی بی سی است.در صفحه خصوصی هم از محضر شریفتون این پرسش رو کردم ولی پاسخی ندادید.
نقطه عزیمت در همین جاست. راه نجات ما فیضیه، حجره بیست است.
 

علیرضا :
لحن و لسان شما بیش از این که به یک پرسش علمی تشابه داشته باشد، به یک تفتیش عقاید شبیه می ماند. یعنی گویی شما مناظره و مباحثه را با دادگاه و محاکمه خلط کرده ایداین که حقیر بنا به چه دلیلی از تعبیر آیت الله خمینی استفاده می کنم، یک پرسش علمی نیست. بلکه یک استفهام توبیخی است و اگر در خصوصی پاسخ شما را ندادم، به این دلیل بود که مایل بودم پاسخ عرائض حضرت عالی را در موطن کنونی ادا کنم. البته این جانب نیز برای حل این مشکل یک پیشنهاد ساده دارم و آن این که یک مباحثه علمی، و نه یک محاکمه، میان منتقدان و موافقان نظام فکری استاد مطهری شکل بگیرد. البته با همان شرایط محتوایی که عرض کردم. یعنی اساساً نمی توان بحث در باب تفکر مطهری را مبتنی بر نظرات رهبری آغاز کرد و این کار یک مصادره به مطلوب آشکار از سوی شماست

و نکته پایانی این که اگر حقیر، فیضیه را راه نجات میدانستم که اساساً به نقد از اندیشه مطهری نمی پرداختم. تمام حرف این است که فیضیه، به تمامیتِ راه خود رسیده. درست از روزی که در حیاط فیضیه کوزه مصطفی خمینی را به این دلیل که آیت الله خمینی فلسفه و عرفان تدریس می کند آب کشیدند. یعنی آن روز روز مرگ فیضیه بود و نه حجره بیست، بلکه تمام حجراتش.

یک عرض، کوچک دیگر این که اگر بی بی سی، و  وی او ای  یا هر رسانه صهیونیستی و غیرصهیونیستی دیگر از خمینی به تعبیر آیت الله یاد کنند دلیل نمی شود که چنین کاری از نظر عقلایی یا شرعی باطل باشد. چنان که اگر اداره کنندگان بی بی سی روی دو پا راه بروند، دلیلی ندارد برای آن که اثبات کنیم که منتقد، مخالف یا حتی دشمن آنان هستم، این حقیر به خاطر مخالفت خود روی دو دست خویش راه بروم و اساساً مگر معیار بی بی سی است که عمل و نظر خویش را با قول و فعل آن باید تنظیم کرد؟!
 
محمد :
 مخالفت با استاد علّامه شهید مطهری - رضوان الله تعالیٰعلیه - امروزه، نقطه مشترک و نماد تجدّد طلبان از نوع غربیشه. در این گروه، دانسته یا ندانسته، داره به این طرز تفکّر دامن زده می شه. خواهشمندم برای هر عنوانی که به استاد علّامه شهید مطهری - رضوان الله تعالیٰعلیه - ایراد دارید، از کلام ایشون، مستنداً نقل بفرمایید و سپس نقد و ایراد رو ارائه بفرمایید.

نمی شه صرفاً به علّت این که در بین دوستان عزیز و گرامیتون به یک جمع بندیی رسیده اید، این نتایج رو به صورت خام در گروه مطرح بفرمایید و بدون استناد به حتیٰیک خط از متون استاد شهید مطهری - رضوان الله تعالیٰعلیه - به اشکالاتتون مبنی بر نارسایی محتوای آثار ایشان، اصرار بورزید.

بنده از منتقدان محترم، سؤال پرسیدم. به استناد کلام گهربار حضرت امام - رحمة الله علیه - و حضرت امام خامنه ای - مدّ ظلّه العالی -.  امّا به جای پاسخ، فرافکنی می شه!! چرا؟! بنده منتظر یک پاسخ قانع کننده هستم. لطفاً ارائه بفرمایید. ممنون خواهم بود.

در فرهنگ ما ایرانیان، چه انقلابی و چه ضدّ انقلاب، به بنیان گذار جمهوری اسلامی، چنین عنوانی اطلاق می شه:« امام خمینی ».شما چرا مثل شبکه های فارسی زبان انگلیسی از لفظ آیت الله استفاده می کنید؟این فقط تنظیم الفاط دیپلماتیک نیست بلکه مربوط می شه به همون نقطه عزیمت ولی با اسم انتقاد به استاد علّامه شهید مرتضیٰمطهری - رضوان الله تعالیٰعلیه -. ایشان قربانی این قضیه هستند. همون طور که عَلَم کردن عزیزانی چون شهید آوینی - رحمة الله علیه - استاد میرباقری - زید عزُّه -، بهانه ای است کم رنگ کردن اسم استاد شهید مطهری - رضوان الله تعالیٰعلیه -.منتقدان، کافیه که حتیٰبه سیّد شهیدان اهل قلم ، سیّد آوینی - رضوان الله تعالیٰعلیه - هم معتقد و ‌ملتزم باشند. آن گاه، دفاع از مدرنیته و نقد شهید مطهری و به کارگیری الفاظی چون آیت الله برای حضرت امام - رضوان الله تعالیٰعلیه - از فرهنگ و قاموس دیالوگ علمی شان پاک می شد.

منتقدان گرامی، به یک جمله و فقط یک جمله از آثار استاد شهید علّامه مرتضیٰمطهری - رحمة الله علیه - استناد کنند که: فلان جمله ایشان، در حدّ پاورچین رفتن است و برای دوندگی کردن منتقدان به درد نمی خوره .منتظر شاهد مثال می مونم!

آیا امثال استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - کهنه شده اند یا حضرت امام - رضوان الله تعالیٰعلیه - یا این که حضرت امام خامنه ای - مدّ ظلّهالعالی - اقتضاآت این انقلاب اسلامی رو به اندازه منتقدان درک نمی کنند یا این که باید همه این ارزش ها رو به علت کهنگی و نخ نما شدنشون کنار بزنیم؟ آیا حکومت دین داران دکتر سروش که ماهیت تجدّد رو از بُن دندان درک کرده؟ آیا حکومت ولایت مطلقه فقیه، حرف ناپخته ایه؟ چه کارش کنیم تا با ماهیت تجدّد آشنا و همراه بشه، خوبه؟! این ها، نماد و جهت افکار یک منتقد رو نشون می ده. صرفاً لفظ و گفتار محاوره ای نیست. مثلاً: بلا تشبیه عزیزان منتقد ما که برادران دینی و ایمانی ما هستند، مثل کسی می مونه که اصرار داشته باشه به رژیم غاصب صهیونیستی بگه: دولت اسراییل یا به انگلیس بگه: بریتانیای کبیر. این ها همون نقطه های عزیمت ماست . هنوز هم میگویم که  راه نجات ما فیضیه حجره بیست است.
 
علیرضا:
 شما دوست عزیز اساساً پرسشی ندارید. بلکه همه مسائل را حل شده تلقی می فرماییدو کسی که همه مسائل را حل کرده چه نیازی به گفت و گو دارد؟! گفت و گو برای شنیدن است و شنیدن فرع بر این است که بپذیریم چیزهایی نمی دانیم وگرنه کسی که همه حقیقت را به چنگ خود گرفته نیازی به گفت و گو ندارد.
مناظره، فرع بر این است که شرایط مناظره فراهم شود. اعم از شرایط صوری و محتوایی. مثلاً نمی شود در یک بیابان سرد که گرسنگی و تشنگی غلبه کرده، به بحث علمی پرداخت. یعنی شرایط صوری باید فراهم باشدکه عرض شد برای فراهم کردن این کار، می توان یک بازه زمانی خاص که هر دو طرف آمادگی و فراغ بال لازم را داشته باشند گرد هم آمد و سخن گفت.

در مورد نظرات دکتر سروش، مگر بنده اظهار نظری کردم؟! و از کجا حضرت عالی به این برداشت رسیده اید که این حقیر موافق نظر ایشان در باب حکومت دموکراتیک دینی هستم؟! اساساً حقیر به شکل جدی منتقد نظر سروش در باب ماهیت تجدد هستم و به طریق اُولی آشتی میان دموکراسی و اسلام را نمی پذیرم و حکومت دموکراتیک دینی را امری نظیر دایره پنج ضلعی می دانم. آیا امکان ندارد که این حقیر یا هر بزرگوار دیگر در عین حال که از نظرات مرحوم آوینی بهره برده باشد، اما در عین حال به دلیل ناتمام بودن اندیشه ایشان، و نارسابودن زبان ایشان، مایل نباشد که با زبان آوینی سخن بگوید؟!
آیا چنین کاری منع عقلایی و شرعی دارد؟!
آیا کسی پیشنهاد کرد که مطهری را کنار بگذاریم؟!
آیا اساساً می توان مطهری را کنار نهاد؟!
آیا ما می توانیم متفکرین خود را نادیده بیانگاریم؟!
البته می توانیم چنین کاری انجام دهیم. اما این کار خود مستلزم پشت کردن به تفکر است یعنی تنها کسانی می توانند ادعا کنند که مطهری را باید به کلی نادیده انگاشت که با تفکر آشنایی و انس ندارند.
اما آیا مطهری کافی است؟!
اگر می فرمایید کافی است، شما دلیل خویش را بفرمایید.چرا همواره مدافعان مطهری، دلیلی برای سخنان و مدعاهای فراوان خود بیان نمی کنند و طلب دلیل از منتقدان می کنند؟!
چرا مطهری خواندن و کافی بودن مطهری را بدیهی و مفروغ عنه از پرسش و نقد تلقی می فرمایید؟!
شما بفرمایید که مطهری بنا به چه دلیلی توانسته تجدد را بشناسد. شما فکت و مصداق ارائه بفرمایید. این که مطهری سیر حکمت در اروپای فروغی را خوانده می تواند اثبات کند که مطهری غرب را شناخته؟!
اگر سیر حکمت در اروپای فروغی، انسان را در شناخت تجدد توانا می کند، بنده از مطهری تواناترم، تنها به این دلیل که این حقیر ده ها منبع کامل تر و عمیق تر در باب ماهیت تفکر فلسفی غرب را خوانده ام.
 
محمد:
 بازم هم عزیران منتقد، نتونستند یا نمی خواهند به کلامی از استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - استناد کنند. تالار اجتماعی هم اگر بنا باشه بدون سند و مدرک، صرفاً محیطی باشه برای ارائه نطرات بدون پشتوانه، راه به جایی نخواهد برد.خوش حالم که نقطه عزیمت رو درست تشخیص دادم! اساساً مشکل اصلی همون علوم حوزوی است. اگر اسلام و انقلاب تا کنون حفظ شده، به برکت همون فیضیه است. از منتقدان عزیز، خواهشمندم که برای به روز رسانی اطلاعات خود، در دروس فلسفه و عرفان فیضیه شرکت کنند و فیض ببرند. اون موقعی که خلایق در کوزه آب می نوشیدند، زمانی بود که رضا قلدر ملعون، پا پتی به روضه می رفت!!! الآن سال سی و ششم از انقلاب اسلامی است.آثار استا‌د علّامه شهید مطهری - رحمة الله علیه - مربوط به اوائل انقلاب اسلامی است. ما هم عرض نکردیم که باید به آثار ایشون اکتفا کنیم ولی به ناکارآمدی آثار ایشان هم اعتقاد نداریم.

اگر هم به فرمایش ولیّ امر مسلمین جهان - حفظه الله تعالیٰ- استناد کردیم، چون در ابتدا، هر چه درخواست استدلال کردیم برای مدّعاهای ارائه شده، چیزی دریافت نشد. البته تا کنون هم، چنین است. حدس زدم شاید استناد به فرمایش های حضرت امام - رحمة الله تعالیٰعلیه - بتونه نقطه عزیمت باشه که نمایان شد که اساساً به حوزه ای که ایشان در او رشد و نمو یافته اند، اعتقادی وجود نداره. بنا بر این، لازمه که نقطه عزیمت رو - هم چنان که قبلاً عرض شد - به قهقرا ببریم و بر مسأله عصمت و غیبت و نیابت از ولایت در عصر غیبت بحث کنیم. هر چند می شه فهمید که مشکل، بسی پنهان تر و عقب تر از این نهان است.

مثلاً این که : آیا واقعاً ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله - صلوات الله علیه و آله و سلّم- است؟!
آیا همه اعتباریات ، منقطع از حقیقیات هستند؟
فرق ولایت فقیه با ولایت امر در چیست؟
چرا حضرت امام - رحمة الله علیه - در پایان کتاب حکومت اسلامی شان، از ادامه و تعمیق بحث، دست و قلم کشیدند؟
چرا امامت برای نایت امام زمان - علیه السلام - در نظر منتقدان، گران آمده؟!
منتقد، صاحب ادّعاست.
"البیّنة للمدّعی"
 ادّعایی فرموده اید، با نقل از آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - ، به ذکر نقد بپردازید. مثلاً : بفرمایید که ایشان در فلان کتاب، ماهیت تجدّد رو این گونه تعریف کرده اند : « .... ».و ما نیز به عنوان منتقد، این گونه به نقص فهم ایشان پاسخ می دهیم: « .... ».و فرضاً که ایشان از شناخت صحیحی درباره ماهیت تجدّد برخوردار نباشند؛ اساساً بفرمایید که به چه دلیل شناخت صحیح از ماهیت تجدّد، نشانه کارآمدی یک اثر می تونه باشه و عدم معرفت به این مقوله، نشانه اسلام ناشناسی اون اثره؟

به چه دلیل شناخت ماهیت تجدّد، ملاک حقّ و باطل قرار داده شده؟
 یا به چه دلیل، ملاک برای ناکارآمدی یک اثره؟
چه کسی این ملاک رو وضع کرده؟و اگر این شناخت، ملاک قضاوت نیست، پس بفرمایید ملاک کارآمدی یک اثر چیست؟
گذشت سی سال زمان؟حوزوی بودن؟شستن کوزه؟قدیمی بودن آجرهای فیضیه؟به چاپ رسیدن آثار کوییلو...
ملاک منتقدان گرامی بر ناکارآمدی آثار ایشان چیه؟

لطفاً از کلمات استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - مثال بزنید. لطفاً به امام ما هم احترام بذارید و ایشان رو آیت الله خطاب نکنید.اصرار شما بر این امر، برای ما به مثابه یک توهینه. خواهشمندم باسوادتر بودنتون نسبت به استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه - رو با نقد کلمات ایشون ثابت بفرمایید. بنده هم اظهار علم و درک و سواد نکردم. چون اون رو مساوی با بی سوادی و حماقت می دونم. منتظر نقل کلام از آثار استاد شهید علّامه مطهری - رحمة الله علیه - و نقد منتقدان گرامی بر اون نقل هستم.
ممنونم.
 
علیرضا:
 1- از قضا بر خلاف شما، این حوزه نیست که اسلام را حفظ کرده.بلکه اسلام است که حوزه را حفظ کرده و نیز این فیضیه نیست که اسلام را حفظ کرده. بلکه اگر حوزه و فیضیه هنوز زنده اند و به حیات نباتی خویش، ادامه می دهند از صدقه سر اسلام است. و این که اکنون سی و شش سال از انقلاب اسلامی ایران، می گذرد درست مؤید این ادعاست که حوزه علمیه از یک حیات نباتی ای بیش برخوردار نیست.

زیرا بعد از گذشت سی و شش سال هنوز که هنوز است که حوزه علمیه از پرورش یک مطهری جدید عاجز است. یعنی اگر حوزه علمیه عقیم نبود، باید جوانانی که در سال 56، یا 57 به فیضیه رفتنه بودند، اکنون بعد از سی و شش سال بتوانند به اندازه مطهری رشد کرده باشند. البته هنوز که هنوز است تفکر مطهری قدرت دارد. اما قدرت تفکر مطهری نشان از حیات حوزه نیست. بلکه نشانه رو به مرگ بودن حوزه است.

اساساً اگر در فضای کنونی، حوزه و حوزیان را از جامعه بگیریم، آیا خلا فکری ای برای مردم ما پیش می آید؟!

ما حتی بعد از گذشت پنجاه سال، هنوز می توانیم از تفکر مطهری درس بیاموزیم؟ اما حوزه علمیه اکنون چه سخن آموزنده ای دارد؟! آیت الله جوادی آملی و مصباح یزدی در آستانه هشتاد سالگی هستند و این بزرگواران نیز تربیت شده حوزه سی و شش سال اخیر نیستند. برای این که ببینیم حوزه علمیه چه وضعی دارد، کافی است به همان پرسش فوق بیاندیشیم.

آیا حذف تاریخچه سی و شش سال عملکرد حوزه علمیه، اساساً موجب میشود چیزی را از دست بدهیم؟!
آیا بود و نبود حوزه فرقی می کند؟!
چه دستاورد بدیعی حوزه در این سالها به جامعه عرضه کرده؟!
آیا توانسته به فهم و عمق بیشتری از مطهری برسد؟!
یا از زبان بهتر و به روزتری استفاده می کند؟
اساساً علت این که دوستان مدافع مطهری، این گونه و با این اصرار و بلکه با این تحکم بر مطهری اصرار می کنند، این است که حوزه عقیم شده است و امکان پرورش متفکری نظیر مطهری را ندارد و چون حوزه نمی خواهد این واقعیت تلخ و ضعف و انحطاط خویش را بپذیرد، از سر تحکم بر مطهری اصرار می کند. اصرار بر مطهری، برای فراموش کردن پوچ بودن وجود حوزه در چهل سال گذشته است.

 2- چرا باید مدرنیته را شناخت؟
این پرسش در فضایی مطرح شده که پرسشگر خود را کاملاً آزاد و رها انگاشته.گویی مباحث و موضوعات فکری اموری تفریحی و تفننی هستند.که هرکس مایل باشد باید بدان بپردازد و از آن روگرداند.گویی این انسان است که می تواند متعلق تفکر خود را تعیین کند. اما برخلاف این باور موهوم این ما نیستیم که تعیین می کنیم باید به چه چیز فکر کرد. بلکه اشیاء خود هستند که ما را به تفکر و پرسش از خود فرامی خوانند.

چرا باید مدرنیته را شناخت؟!
تنها به این دلیل ساده که در یک جهان مدرن زندگی می کنیم. البته می توان به مدرنیته نیاندیشید. و به بحث و تفکر و تأمل در باب آن نپرداخت. اما مدرنیته وجود دارد و تکنولوژی، سبک زندگی، اقتصاد، فرهنگ، سیاست، جنگ و فلسفه و فکر جهانی را تحت تأثیر خود قرار داده. البته می توان وجود مدرنیته را نیست انگاشت و اهمیت پرسش از آن را انکار کرد. اما مدرنیته با تأیید و موافقت ما نیامده که با مخالفت و بی اعتنایی ما برود.

ما در دنیای مدرن به دنیا آمده ایم. ما به دنیای مدرن پرتاب شده ایم. هم چنان که در محله خاص، شهر خاص، کشور خاص به دنیا آمده ایم. ما از صبح تا شام انیس تکنولوژی هستیم و اگر کسی بگوید من به نسبت تکنولوژی جدید، با فرهنگ و از آنجا با تفکر جدید، کاری ندارم، اشکالی ندارد. اما چنین کسی نمی تواند ادعای تفکر کند و درست به همین دلیل و به دلیل اهمیت تاریخ جدید غربی، مطهری به تفکر در باب تجدد و شناخت آراء غربی تمایل داشت وگرنه مطهری نیز می توانست بگوید تجدد چه اهمیتی دارد و در پستوی خود بنشیند و در نزاع میان سیبویه و اخفش شرکت کند و در استصحاب کلی قسم سوم که البته حجت هم نیست بحث کند.
این که مطهری تلاش داشت که افق فهم خود را از جهان حوزوی آزاد کند به دلیل شناختی بود که از جهان یافته بود وگرنه می توانست مانند سایر بدنه حوزه به تکرار و تقلید از پیشینیان بپردازد و همان گویی کند.

البته مطهری در شناخت تجدد شکست خورد و این شکست، لزوماً ناشی از ضعف فکری او نبود. بلکه اساساً شرایط و زمانه مطهری مستعد و آماده شناخت تجدد نبود. در زمانه مطهری، حتی یک ترجمه از متون اصیل تفکر فلسفی غرب، در ایران وجود نداشت و حتی آثار متفکران یونانی نیز در دهه چهل و پنجاه به فارسی ترجمه شد. پس از این حیث نمی توان مطهری را ملامت کرد. ملامتی اگر هست- که هست- متوجه کسانی است که هنوز می خواهند با افق فهم گذشته، حال و آینده را درک کنند.

3- گویی از بیانات این حقیر این برداشت حاصل شده که این جانب مدافع فلسفه اسلامی و یا عرفان نظری هستم و انتقاد حقیر به حوزه این بوده که چرا مجال پرداختن به تفکر فلسفی و یا بحث نظری در باب عرفان را نداده. در صورتی که این برداشت از نگاشته های حقیر حاصل آمده باشد، مایلم این نکته مهم را خاطر نشان سازم که نقد این حقیر به حوزه علمیه این نبوده که چرا مجال تفکر فلسفی را نداده. بلکه لبه نقد این حقیر به حوزه این بوده است که اساساً با تفکر مخالف است. حوزه علمیه اساساً با هر تفکر و پرسش و طرح جدید و فهم جدید از دین مخالف است و اساساً با هر نوع پرسشگری، تفکر، تأمل و سخن نو مخالف و بلکه دشمن است. در حوزه تنها چیزی که جایز است تکرار سخن پیشینیان است و به همین دلیل جدی ترین منتقد نظریه ولایت فقیه در بدو امر نه روشنفکران بلکه بدنه حوزه علمیه بود. تنها به این دلیل که نظریه ولایت فقیه یک تکرار از سخنان پیشینیان نبود. بلکه آیت الله خمینی با حرکت و اقدام عملی خود از یک سو و بحث نظری و علمی خود در باب ولایت فقیه از دیگر سو، فهم جدیدی از دین به ما عرضه کرد. اهمیت کار آیت الله خمینی در طول تاریخ تفکر شیعه به حدی است که باید تاریخ شیعه را به دو بخش پیش از انقلاب اسلامی ایران و بعد از انقلاب اسلامی ایران تقسیم کرد. یعنی آیت الله خمینی تنها فرعی بر فروع فقهی و بحثی بر بحثهای علم اصول اضافه نکرد. بلکه فهم ما از دین را به کلی تغییر داد .ما به مدد آیت الله خمینی و انقلاب اسلامی، یک شیفت پارادیمی در فهم دینی پیدا کردیم و حوزه علمیه ی اسیرِ انحطاط، چنین کاری را روا نمی دید. به همین دلیل آن قدر فضا در سالهای حضور آیت الله خمینی در نجف بر ایشان تنگ بود که هنگام عزیمت به پاریس گفته بودند که این فشارهای نجف خیلی برمن سنگین بوده.

نجف چه کسانی بودند؟   شاه بود؟!   روشنفکران بودند؟   خیر.  بدنه سنتی حوزه علمیه بود و بعدها و در پیام های آخر عمر خویش موسوم به منشور روحانیت تأکید کرد که خون دلی که از اعمال و افکار جریان حوزوی خورده است از هیچ جریان و شخصی نخورده.

4-دیگر این که چنان که مشخص شد، اساساً امکان پرداختن به تفکر مطهری و بحث و گفت و گو در باب آن نیست. بلکه باید بحث را در لایه های پایین تر پیگیری کرد. زیرا آن گونه تصریح کرده اید که برای ولایت فقیه عصمت قائل هستید. این تفسیر از ولایت فقیه، البته فی نفسه اشکالی ندارد. اما با نظریه ولایت فقیه آیت الله خمینی تعارض آشکار دارد. ایشان ولایت فقیه را امری اعتباری می دانست و امور اعتباری گرچه از امور حقیقی جعل و تأسیس می شوند، اما تنها در حدود جعل و اعتبار حجیت دارند و ولایت فقیه نیز تنها در حدود جعل خود معتبر است. ولایت فقیه امری اعتباری است که از ولایت تکوینی پیامبر و اهل بیتش، جعل شده و مستند این جعل شرعی نیز روایت حجت بن الحسن است و حدود آن هم نه در مسائل نظری و فکری و شناخت ماهیت اشیاست، بلکه امور عملی است.

کسی نگفت مطهری را نخوانیم تا با دستورات رهبری تعارض داشته باشد. بلکه گفته شد، مطهری در شناخت تجدد شکست خورده و در شناخت دین نیز دچار ضعفهای جدی بوده. یعنی اساساً ساحت بحث ساحت دستور و نسخه عملی نبود و البته چنان که اشاره شد اگر کسی ولی فقیه را معصوم بداند، فی نفسه اشکالی ندارد. اما اولاً چنین کسی نمی تواند این ادعا را به پای آیت الله خمینی بنویسد و صرفاً نظر اوست و دلیلی ندارد که دیگران هم به سخن او ملتزم باشند. ثانیاً اینکه ولی فقیه معصوم است، ادعای شماست و البینه علی المدعی! و نیز در باب تفکر مطهری، ظاهراً این شما هستید که مطهری را کافی و کارآمد می دانیم و باز هم البینه علی المدعی و ما در کافی بودن مطهری تردید داریم و تردید دلیل نمی خواهد. یقین دلیل می خواهد.
 
محمد:
برادر!
چرا این قدر عصبانی می شید؟
خب، چرا این همه ادّعا کنار هم می چینید؟
خواهش کردم که یک جمله از استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه- بیارید و نقد بزنید و ثابت کنید که ایشون ماهیت تجدّد رو نفهمیده اند.
درباره این که اسلام و حوزه از هم قابل تفکیک هستند یا خیر، بعداً صحبت می کنیم و این که اگر منتقدان عزیز، اسلام رو از حوزه نگرفته اند، پس از کجا گرفته اند؟ همچنین درباره علم اصول که فقط بخش الفاظش، همه ی هرمنوتیک تجدّد طلبانه منتقدان رو می ارزه و همچنین حجّیت قسم سوّم در استصحاب که البته اون هم بستگی به تعریف شما از ماهیت داره.

 اما این که چرا اصرار دارید، حضرت امام خمینی - رحمة الله علیه - رو آیت الله بدونید، ظاهراً یا از ایشون دل چرکین هستید و یا خود رو از ایشون عالم تر می دونید. در فرض اوّل، از خداوند متعال، برای همه دل چرکین ها نسبت به این دردانه عزیز، طلب عفو و هدایت می کنم و در فرض دوم، وجود ذی جود جناب عالی، بهترین دلیل بر این خواهد بود که حوزه هم چنان بهتر از مطهری و امام - رحمة الله علیهما- رو داره تربیت می کنه که یک نمونه اش، حضرت عالیه. شعار تجدّد و رُعبی که منتقدانی از این دست از تجدّد در دل دارند، در کلمات حضرت عالی مشهوده.  امیدوارم که روزی این ترس از دل منتقدان عزیز خارج بشه!

تجدّد اگر در زمینه حکمت نظری و در رأس اون ها، علم فلسفه است، با بیانی از آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - کوتاهی بیان ایشون رو ثابت کنید و اگر منظور از تجدّد، علوم مهندسیه، تأثیر اون رو در تربیت انسان، بدون این که در ورطه ماشینیزم بیفتید، ثابت کنید و از کلام حضرت استاد، جمله ای برای کوتاهی ذهن ایشان بیارید و نقد بزنید. اگر منظورتون از تجدّد، حکمت عملی و اخلاق و سیاست و تدبیر منزل و مدیریت و امثال این دست از قوانینه، خب، چرا کوتاهی کلام حضرت استاد رو با ذکر مثال ثابت نمی کنید؟ آخه بیانات پا در هوا که چیزی رو ثابت نمی کنه برادر!تشریف بیارید روی متن آثار تا اون جا بحث کنیم.  خواهشمندم وارد متن بشید و این قدر از خارج از متون به ادّعا نپردازید. لازم هم نیست که عصبانی بشید. بنده، عرض نکردم که ولیّ فقیه معصومه. ولی عصمت اکتسابی رو هم که نمی تونید انکار کنید! بحث ولاء در تصرّف رو الحمدلله در کتاب ولاء ها و ولایت های استاد شهید علّامه مطهری - رحمة الله علیه - خونده اید؟ شرح کتاب شیعه از حضرت علّامه طباطبایی - رحمة الله علیه - هست. حتماً واقفید. این نمونه ای می تونه باشه که ایشون اسلام رو فقط نمی دونند بلکه با معارف هم آشنایی دارند. باز هم خوبه که آشنایی ایشان با اسلام رو قبل تر تأیید فرموده بودید ولی الآن چرا انکار کردید، می تونه از روی تناقض گویی باشه یا از روی این که نهان های قلبی رو به تدریج نمایان می فرمایید. از این که هر چه بیش تر می گذره، شفاف تر می شید؛ خوش حالم.

خلاصه:
۱- اگر حوزه رو قبول ندارید، پس چرا ملاصدرا و علامه طباطبایی- رحمة الله علیهما - تبلیغ می کنید؟ آیا از روی تقیه بوده؟  اگر حوزه رو قبول ندارید، پس شما اسلام رو در کجا آموخته اید؟ به کدام قرائت از اسلام ایمان دارید؟یعنی همون اسلام منهای روحانیت رو پذیرفته اید؟! اگر - خدای ناکرده - این طور باشه که به همون وصیت نامه سیاسی - الهی حضرت امام- رضوان الله تعالیٰعلیه - مراجعه بفرمایید. اخیراً هم حضرت امام خامنه ای- روحی فداه - سه مقوله رو محور مسائل اصلی اسلام دانسته اند که یکیش شناخت اسلام ناب و اسلام آمریکایی است. حضرت عالی، اسلام ناب خودتون رو از کجا دریافت کرده اید؟

۲- کسی مانع انتقاد منتقدان نیست. فقط ادّعاهای بی سند هستند که ملالت خاطر میاره و گرنه ادّعا کردن که مؤونه ای نداره. لطفاً هر وقت تصمیم گرفتید، با ذکر کلمات از آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - به نقد بپردازید.

۳- لطفاً بدون توهین و عصبانیت.
 

علیرضا:
سپاس از عنایتی که داشتید
1- واقعیت این است که در هنگام نگارش نظر پیشین عصبانیتی در وجود این جانب تجلی نکرده بود و بعد از خوانش مجدد عرایض خویش باز هم درنیافتم که چرا و به چه دلیل چنین برداشتی حاصل شده. لحن و لسان بنده اگر محدودیتی دارد، ارادی نیست که بخواهم با اراده خود آن هم فی المجلس اصلاحش کنم. پس تحمل آن، زحمتی است که بزرگواران باید آن را به جان بخرند و البته لزومی به تحمل آن هم نیست، چون این حقیر می توانم برای این که دوستان به زحمت نیافتند، از ادامه بحث کناره گرفته، و به عنوان مستمع از بیانات دیگران درس بیاموزم. چنان که در این ایام نیز مستمع گفت و گوهای دوستان بودم و تلاش می کردم از بیانات برادران و خواهران استفاده کنم.

2- این برداشت که خطاب آیت اللهبه آقای خمینی را توهین تلقی فرموده بودید، اندکی سست است. زیرا ملاک در توهین به افراد و اشخاص، ظهور عرفی کلمات است و عرف از تعبیر "آیت الله"خمینی، توهین برداشت نمی کند و سلیقه و برداشت شخصی شما نیز نمی تواند معیار عمل برای همگان باشد. البته برای خود شما معتبر خواهد بود. اما ملزم کردن دیگران به این برداشت و نظر، یک تحکم آشکار است.و چنان که اشاره کردم که این که چرا این جانب از این تعبیر برای یاد کردن و نام بردن از ایشان کمک می گیرم، یک بازجویی و محاکمه و تفتیش عقاید است.و نه یک پرسش علمی. البته این موضوع که چرا کنار نهادن تعبیر امام و جایگزینی این گونه با تنگ نظری و برآشفتگی مواجه می شود خود موضوعی بسیار مهم و اندیشه برانگیز برای این حقیر است که این جانب را حقیقتاً دچار بهت و حیرت کرده و به تأمل و اندیشه واداشته.

3- هر آنچه دز عرائض خویش دقت کردم، نشانی از سخن و بحث از هرمنوتیک و مشتقاتش نیافتم و نمی دانم از کدام بخش از نوشته این حقیر، چنین برداشتی حاصل شده که جهت بحث این جانب متوجه بحث های هرمنوتیکی است. هرمنوتیک یک معنای مشهور دارد که بیشتر در سخنان سروش و مجتهد شبستری منعکس استئکه مسلماً این حقیر به هیچ وجه با آن افکار خود را نزدیک نمی دانم. بلکه سخت منتقد آن آراء نیز هستم. در فلسفه غرب نیز دیلتای، وبر، هوسرل، هایدگر و گادامر نیز مطالبی در باب هرمنوتیک گفته اند.که این جانب هنوز فرصت خوانش دقیق و یک جمع بندی مناسب از نظرات آنان را نیافته ام تا بتوانم یکی را تصدیق و یا دیگری را تکذیب کنم و برخلاف تصور شما، به عقیده حقیر علم اصول و تفکر اصولی حوزه های ما بسیار غنی و آموزنده و حیرت انگیز است و از قضا مباحث الفاظ همواره یکی از موضوعات اندیشه برانگیز برای اینجانب نیز بوده و نمی دانم چرا از پیش مطالبی را نسبت به نظر حقیر در ذهن خود طرح کرده و بدان پاسخ می دهید؟!   آیا بهتر نیست که قبل از نقد، ابتدا کمی سخنان طرف مقابل را شنید؟!

4- اسلام منهای روحانیت، ایده شریعتی بود و این حقیر متأسفانه و یا خوشبختانه به آراء و نگاه شریعتی به اسلام نیز سخت انتقاد دارم و اسلامی که دارم را نیز از روحانیت نگرفته ام. اما از روحانیت نیز درس های زیادی آموخته ام. زیرا روحانیت حرفهای مهمی داشته و البته این حرف های مهم را از خود اسلام آموخته. اما این بدان معنا نیست که بتوان به سخنان روحانیت اکتفا کرد. سخنان روحانیت اگرچه برای آشنایی و فهم دین لازم است، اما به هیچ وجه کافی نیست.

5- این حقیر به علامه طباطایی، آیت اللهخمینی، صدرالمتألهین شیرازی و هیچ متفکر شرقی و غربی و مسلمان و مسیحی دعوت نمی کنم. بلکه همواره تلاش کرده ام که خود تفکر کنم و از مهمترین مولفه های تفکر این است که آدمی خوب "بشنود". زیرا "شنیدن" مقدمه " اندیشیدن" است و کسی که به سخنان متفکران گوش نمی دهد، اساساً خود نیز نخواهد توانست که بیاندیشد. به همین دلیل علی رغم این که خود منتقد مطهری هستم، هنوز که هنوز است که اگر فرصت و فراغی بیابم تلاش می کنم که از نظرات وی نیز بهره گیرم و استناد به تفکر صدرایی در نقد تفکر مطهری از آن جهت بود که با مبانی تفکر صدرایی- که مطهری بدان ملتزم است- تفکر مطهری نقد شود. یعنی با همان مبانی مقبول به نزد مطهری و نه بواسطه تقیه.(هر چند اگر می دانستم که قرار است پس از بیان سخنان اولیه، با این برخورد مواجه شوم، شاید تقیه هم می کردم. اما چه کنم که مزاجم با تقیه سازگار نیست. به همین دلیل نه مایل هستم و نه می توانم چیزی را پنهان کنم و نه اساساً لزومی به چنین کاری می بینم. ترس و تعارف در ساحت تفکر معنا ندارد.) البته این به آن معنا نیست که مخالف آشنایی با تفکر صدرا و یا هر کس دیگر باشم. بلکه حکمت را گمشده مومن می دانم و میخواهم که مومن باشم.

6- اگر عرایض حقیر، از نظر علمی ارزش داشته باشد- که امیدوارم این گونه باشد- از حوزه آنها را نیاموخته ام و اگر هم فاقد ارزش است، دست کم این احتمال وجود دارد که گناهش به گردن حوزه باشد.چون اگر ضعف و انحطاط حوزه نبود، نیاز نبود بی سوادی همچون نگارنده اظهار نظر کند و به سخنرانی بیابد. اگر حوزه برای امروز ما یک مطهری کاملتر و جامع تر عرضه کرده بود، شاید اساساً امروز ما این جا مشغول این بحثها نبودیم. بلکه هریک به استفاده از محضر آن متفکر بزرگ می پرداختیم.

7- گویی به نزد شما، بزرگ انگاشتن مدرنیته، نشان از عجز این جانب و یا سایر منتقدان است. اما از قضا این مطلب که در عین اذعان به عظمت مدرنیته، بر نقد و گذر از آن اصرار داریم، خود نشان از اهمیت نقد و بزرگی و دشواری این کار دارد. یعنی اگر مدرنیته، پدیده ای کوچک در حیات بشری و امری مبتذل بود، نقد و گذر از آن نیز ارزش و ارج چندانی نداشت.بلکه این که امروز تمام حیات بشر تحت شعاع مدرنیته است و زندگی ما مسیطر آن است اما در عین حال فرد، جریان و یا اندیشه ای به این مرتبه برسد که بتواند از اسارت مدرنیته بر ذهن و قلب خود رهایی یابد و آزاد شود و به پرسش و نقادی و تأمل و گذر از آن بیاندیشد، خود نشان از عظمت تفکر - و نه لزوماً شخص - آنان دارد. در جهان کنونی که همه در حسرت توسعه هستند و برای رسیدن به توسعه و پیشرفت، دست و پا می زنند و البته هر چه بیشتر تلاش می کنند کمتر نتیجه می گیرند، اگر فرد یا قومی توسعه و پیشرفت را غایت حیات بشر نداند البته سخن بزرگی بر زبان جاری کرده و نیز در جهانی که تکنولوژی به مثابه گوساله سامری و علم به مثابه بت بزرگ شهر تسبیح و نیایش می شود و مسلمان و کافر، انقلابی و ضد انقلاب، اصولگرا و اصلاح طلب، روحانی و روشنفکر آن را تحمید و تحسین می کنند، اگر کسی بتواند به یک حرکت جوهری نائل شود و به این سعه وجودی برسد که مقهور تکنولوژی نباشد و نه اسیر تکنولوژی بلکه در برابر تکنولوژی نشسته و آن را به استیضاح و پرسش بگیرد. البته مقام و توفیقی است که کمتر نصیب کسی می شود و رسیدن به این مقام دست کم به نزد حقیر سخت ارزشمند و آرزویی همیشگی بوده است و در زمانه ای که عموم علمای ما و آیت الله ها، گرچه در فقه و اصول و بلاغت و منطق و رجال و درایه بسیار عمیق می اندیشیند - و حقیقتاً هم این گونه است- اما در مقابل در هنگامه مواجهه با تکنولوژی مانند مادربزرگان پیر شهر ما، بسیار خام، سطحی، ابتدایی و حتی کودکانه می اندیشیند و همان طور که مادربزرگ من همیشه می گوید که تلویزیون مثل یک چاقوست، که هم می توان از آن خوب استفاده کرد و هم می توان از استفاده بد کرد، بدنه عمومی حوزه و علما و آیت الله های ما نیز این گونه می اندیشند.

 اگر انسان بتواند دریابد، تکنولوژی نه تنها یک ابزار صرف نیست. بلکه تکنولوژی خود مولود فهم خاصی از عالم وجود است، رسیدن به چنین بصیرتی، نه تنها ناشی از غربزدگی نیست، بلکه از قضا تنها راه نجات آزادی از غربزدگی است و بدترین و منحط ترین انواع غربزدگی، غربزدگی مضاعف و مرکب و اصرار در غربزدگی است. به این معنا که هنگامی که تمام زندگی، خوراک، پوشاک، رسانه، علم، سیاست، فرهنگ و اقتصاد ما غربی شده اند، چشم خود را بر این واقعیت بسته و در یک جهل مرکب عمیق فرورفته و خود را آزاد از غرب بیانگاریم و به این توهم دچار شویم که غربزده نیز نیستیم.

8 - واقعیت این است که این حقیر اولین بار است که تعبیر "عصمت اکتسابی" را می خوانم و یا می شنوم و البته صادقانه می پذیرم که این نقص از بنده و مطالعات محدود بنده است که از وجود چنین مفهومی بی اطلاع بوده ام. زیرا اطلاع این حقیر از بحث ولایت فقیه، عمدتاً منحصر به کتاب مهم و خواندنی "ولایت فقیه" آیت الله خمینی است و اگر سایر عزیزان و متفکران در این زمینه مطالبی بیان کرده اند، از آنان اطلاع چندانی ندارم. اما چون در یک مباحثه دو جانبه باید، سخنان را بر مطالبی بنا نهاد که لااقل به نزد طرف دیگر قابل فهم باشد، بزرگواری بفرمایید ابتدا چنین مفهومی - و جنبه تصوری بحث - را تبین بفرمایید و بگویید که مراد از "عصمت اکتسابی" چیست؟ و در ادامه آن را مبرهن سازید. (جنبه تصدیقی بحث)و کبرای کلی آن را اثبات بفرمایید. یعنی نشان دهید که اولاً "عصمت اکتسابی" امکان دارد. ثانیاً اثبات بفرمایید که منحصراً شامل یک نفر می شود و در ادامه جنبه صغروی بحث را نیز تبیین بفرمایید که این عصمت اکتسابی شامل رهبری نظام و یا بنیانگذار انقلاب و یا هر بزرگوار دیگر بوده و هست. بعد از بیان این مقدمات، پیشنهاد می کنم که به بحث در باب تفکر مطهری بپردازیم و برای شروع مشتاق هستم که دلایل شما را در این زمینه که چرا و به چه دلیل تفکر مطهری را کارآمد می دانید، بشنوم. زیرا شما مدعی هستید که تفکر مطهری کارآمد است و البینة علی المدعی و اگر بینه ای بر این مدعا ندارید، نیز البته اشکالی ندارد. زیرا درست است که در این حالت این ناتوانی لزوماً به معنای باطل بودن ادعای شما نخواهد بود.یک ادعا وقتی اثبات می شود که دلیل بر اثبات آن اقامه شود و وقتی رد می شود که دلیل بر رد آن اقامه شود و اگر دلیلی براثبات آن اقامه شود ناتمام باشد، و یا اصلاً دلیلی در اثباتش اقامه نشده باشد، لزوماً ابطال نشده. در چنین حالتی نوبت به طرف مقابل - یعنی نگارنده- است که با اقامه برهان نظر شما را ابطال نماید.
 
نفر سوم- سید احمد :
برادر جان
شما اول مطلب ارائه نمودید و ادعاکردید وبعدا ما سؤال یا نقد کردیم ! لذا شما باید ادعاى خودرا إثبات یا حداقل به سؤالات ما جواب دهید!!
سؤالاتى داشتم که لطف نموده ،جواب آنها را عنایت بفرمایید

1- دلیل ومدرک شما بر بى إعتنایی جو غالب حوزه به سؤالات نسل جدید جیست؟
2- قیاس حوزه با تفتیش عقاید مسیحى ، چه دلیلى دارد؟
3- لطف فرموده و مصادیق انحطاط تاریخى و فرهنگى را بفرمایید؟چرابخصوص از صد سال قبل؟
4- به چه دلیل نقاط مثبت شهیدمطهرى را طورى بیان کردید که کأنه فقط ایشان و عده ى اندکى مثبت بودند و بقیه ی حوزه منفى بوده وخالى ازاین نقاط مثبت؟
5- تعریفتان از تحجر وانحطاط و دلیل این تعاریف را بیان کنید؟
6- چرا وجود برخى اشکالات در حوزه را به اکثریت حوزه تعمیم دادید؟
7- بکدامین دلیل شهید مطهرى را ظاهری و بی اعتنا به باطن قلمداد کردید؟می توانیدمصادیقى از این نوع تفکرمطهرى إرائه کنید؟ چرا توجه به عقل یعنی ظاهرى بودن؟ آیا اینهمه تأکید برعقل در آیات وروایات ظاهرى و مخالف غایت دین؟ آیا عقل حجت باطنی نیست؟
8- به چه دلیل هدف دین را کشف حقایق عالم دانستید؟
9- عقل واستدلال با قلب و شهود تعارض ومنافات دارد؟ چرا؟
10- چرا تشابه فکرى مطهری و دکارت ، یعنى تأثیردکارت برمطهرى؟دلیل؟
11- کجا مطهری تکفیرکردشریعتى را؟
12- به چه دلیل نقدمطهری به شریعتى را به آن بیانیه منحصر دانستید؟
13- مطهری بخاطرافکارش ترورشدکه باید نقدمى شد نه ترور؟یعنی حق با فرقان بود ولى روش اشتباه بود؟ کجاست أدله محکم شما؟
درمورد مطالب بعدى که ذکرنمودید نقد یاحداقل استفهام زیاداست ... که به وقت دیگر موکول مى کنم.در ابتدا سؤالات فوق را مرحمت نموده و جواب دهید!
 
علیرضا:
چرا؟! مگر مطهری بدیهی است که منتقدان وظیفه پاسخ گویی داشته باشند، اما موافقان نیاز به ارائه دلیل نداشته باشند؟!
 
سید احمد:
جانم نگفتیم بدیهى است شما ادعا کردید وما سؤال کردیم و لذا لطفا به سؤالات جواب دهید! علیرضا جان بنده سؤال کردم از شما  و شاید جوابهاى شما را مناسب ببینم و همراه شما شوم و لذا براى تنویر ذهن ناقصم ... لطفا جواب دهید. می دانید که سؤال، انشاء است و خبرى نیست که موافق و یا مخالف باشد تا نیاز به دلیل داشته باشد. لطف کنید به سؤالات إنشائی بنده ، جواب دهید.
 
علیرضا:
در پاسخ به برادر سید احمد:
1-    عرض حقیر در رابطه با این که بدنه حوزه علمیه و جو غالب آن نسبت به سؤالات نسل جدید بی اعتنا بوده است، ناظر به مقطع زمانی ای بوده که مطهری وارد صحنه شد. در آن مقطع مطهری از معدود افرادی بود که این سؤالات را به رسیمت شناخت و اهمیت پاسخگویی به آنها را درک کرد و در برهه کنونی اساساً حوزه نمی تواند از کنار پاسخگویی به سؤالات نسل جدید بگذرد. زیرا در صورتی که چنین رفتاری ازخود نشان دهد، به سرعت از صحنه فکری و اجتماعی حذف و منزوی خواهد شد و جوانان به سراغ سایر منابع تفکر و فرهنگ خواهند رفت. البته چون حوزه علمیه هنوز زیست جهان مدرن را نشناخته، در این کار هم چندان موفق نبوده. یا لااقل به زعم حقیر به اندازه مطهری موفق نبوده.

2-    قیاس حوزه علمیه با فضای تفتیش عقاید و رفتار کلیسا در قرون وسطی، قیاسی بوده که در بیانات آیت الله خمینی طرح شده و نه این که این جانب آن را طرح کرده باشم.(به گمانم در پیام موسوم به منشور روحانیت، و یا یکی از پیام های سالهای پایانی عمر ایشان، این مطلب ادا شده. آدرس دقیق را حضور ذهن ندارم) هر چند با این بیان آیت الله خمینی کاملاً همدل هستم.

3-     تعبیر انحطاط صدساله، به این معنا نیست که بر عدد "صد" اصرار خاصی باشد. بلکه به این معنا بود که دست کم در این ایام بیشتر بوده وگرنه ما در یک انحطاط چند صد ساله هستیم. یعنی از صفویه به این سو، مسیر ما مسیر رشد نبوده، مسیر انحطاط بوده.

4-    دلیل خاصی برای ذکر این نقاط مثبت نبود. این نقاط مثبت به ذهن حقیر و دوستان رسید و اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند و معنای سخن این نبود که این نقاط مثبت منحصر به همین تعداد بود.

5-    جریان غالب در حوزه علمیه جریان رو به مرگ و انزوا و انحطاط است و از قضا نباید رویش هایی مانند مطهری، سید محمد حسین طباطبایی، آیت الله خمینی و معدود انگشت شمار دیگر را نشانه نشاط آن دانست. یعنی بر خلاف نظر شریف شما، برداشت حقیر ازحوزه علمیه و فضای آن کاملاً به عکس است. دلیل آن هم این که با گذشت قریب چهل سال از انقلاب اسلامی هیچ متفکر جدیدی در عداد مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی از سوی حوزه ارائه نشده و همین خود بهترین سند بر عقیم شدن حوزه است. البته همان گونه که حوزه زمانی در نشاط بوده و اکنون به انحطاط افتاده، ممکن است باز به روزهای نشاط بازگردد. ولی هنوز نشانه ای برای امیدواری دیده نمی شود.

6-    بحث از ظاهر و باطن گویی توام با سوء تفاهم فهم و تفسیرشده. مراد ظاهر و باطن، آنچه که حجت ظاهری و حجت باطنی نامیده شد، نبود. بلکه منظور از ظاهر و باطن دین است. دین ظاهری دارد که شریعت است. باطنی دارد که کشف و شهود و انس و مشاهده است. راه رسیدن به آن باطن تمسک به ظاهر است و این ظاهر-یعنی فقه- البته امری عقلایی است. یعنی دیه زن نصف مرد است، امری عقلایی است. وجود پوشش برای زن و مرد امری عقلایی است. مطهری بیشتر- و نه البته به نحو صددرصد- متوجه این وجه از دین بود. اما در مقابل فی المثل آیت الله خمینی، بیشتر به جنبه های باطنی دین توجه داشت. البته هر بحثی در جای خود ضروری است. اما اکتفا به یکی، نتایج خوبی ندارد. فقه وشریعت، به مثابه پوسته دین است. رویت و انس و مشاهده، باطن دین. باطن بدون پوسته می پوسد و به همین دلیل راه نائل شدن به آن باطن همین پوسته است. اما پوسته بدون هسته و باطن، عقیم است.

7-     "کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض"     ابراهیم خلیل الله بعد از طی مقامات به مقام رویت ملکوت آسمانها و زمین نائل شد. یعنی این مقام یکی از مقاصد ایمان و دینداری است. البته این برداشت حقیر است و ممکن است دوستان دیگر با این تلقی از دین مخالف باشند که طبیعتاً امکان بحث و بررسی هست.

8-    در خلال عرایض حقیر تعارضی میان عقل و قلب طرح نشده بود. و متوجه نشدم علت طرح این اشکال اخیر کدام فقره از عرائض حقیر بوده؟!

9-    در برخورد با مدرنیته در فرصت مقتضی به نحو تفصیلی خلا و نقص تفکر مطهری را تبیین خواهم کرد.

10- مطهری، شریعتی را تفکیر کرد. فرقان که خروجی تفکر شریعتی بود، مطهری را به قتل رساندند. روح برخورد یکی است. یکی ترور فیزیکی می کند. دیگری ترور شخصیت و هر دو از منطق واحدی تبعیت می کنند. هر چند تفکر شریعتی از خشونت بیشتری متأثر بود.
حال شما بزرگواری بفرمایید و به این پرسش حقیر پاسخ دهید که بنا به چه دلیلی می فرمایید مطهری، ماهیت مدرنیته را شناخته بود؟!
 
سید احمد:
 ضمن تشکر از برادر علیرضا
 درمورد بند اول : سؤالم دلیل و مدرک بود یا دلیل عقلى یا دلیل نقلى! اینکه حوزه باید جواب بدهد را چه کسى رد و یا منکرشده ؟ اینکه حوزه جهان مدرن را نشاخته ، کجاست دلیل این مدعا؟؟ لطفا در مورد بند اول دلیل و مدرک بیاورید نه توضیح!
درمورد بند دوم : بهرحال من چنین مطلبى نشنیدم لطفا منبعش را بیاورید! برچه اساسى و چرا به حرف ولى فقیه استناد کردید؟ شما که استناد به نظرات امام و رهبرى را مصادره به مطلوب و نادرست مى دانید و استناد به نظرات رهبرى و امام در إثبات یا رد مطلب علمى را بدلیل جعلى و إعتبارى بودن ولى فقیه ، نادرست مى دانید، چطور برخلاف مبناى خودتان عمل نمودید؟  آیا عمل بر خلاف مبنایتان براى خودتان جایز است ولى عمل ما برخلاف مبناى شما جایز نیست ؟  اگر استناد به حرف رهبرى جایز است برای ما هم جایزاست و إلا براى هیچکدام از دو طرف نباید جایز باشد!  لذا شما نمى بایستى به نظر ولى فقیه استناد مى کردید و حال که استناد کردید یا آن نظریه در باب ولى فقیه را قبول کنیدکه خطا واشتباه است یا قبول کنید که استناد به حرف ولى فقیه در باب تفتیش عقاید اشتباه بوده است و بایستى با دلیل عقلى یا نقلى آن مطلب تشابه حوزه با تفتیش عقاید قرون وسطى را اثبات مى کردید ! جوابتان براى این تناقض (حداقل درظاهر )چیست؟!   هرجوابى که بدهید ولو تناقض را حل کنید ما از شما دلیل عقلى معتبر مى خواهیم تا حرف شما را ما هم بتوانیم قبول کنیم!  بنده منتظرم.

درمورد بندسوم: دو قسمت بود و در قسمت اول از شما خواستم چند مصداق انحطاط را بیان نمایید که در جواب شما مغفول مانده است ! لطفا چند مصداق ذکر نمایید! ؟چرا انحطاط صدساله ؟؟

وأما در مورد بند چهارم : درست به همین دلیل که إثبات شئ نفى ماعدا نمى کند، نمى بایست شهید مطهرى و عده ى معدودى را، منحصر در نقاط قوت بنمایید ، بجز در صورتى که دلیل داشته باشید و لذا از دلیل پرسیدم!  شما درمتن أولیه در چند نقطه ، هرجا نقطه ى مثبتى از شهید مطهرى آوردید در کنارش ، به تصریح یا به إشاره و به کنایه و ضمنى ، آن نقطه مثبت را از أکثریت و غالب حوزه نفى کردید ! سوال من این است که : چرا؟

در مورد بند پنجم(قسمت اول): تعریف انحطاط را خواستم نه مترادفات لفظى، تعریف لفظى و شرح الإسمى نمى خواهم بلکه تعریف حقیقى می خواهم یا حدی یا رسمى ! البته به تعریف به خواص و لوازم هم قانعم.

در مورد بند پنجم (قسمت دوم): دلیل شما بر انحطاط غالب حوزه ، ارائه نشدن افرادى در طراز شهید مطهرى است ،که باید عرض کنم: أولا به چه دلیل ارائه نشده؟ ازکجا به چنین مطلبى رسیدید؟ ثانیا إرائه شدن چه ضرورتى دارد با وجود مصباح و جوادى؟ آیا ارائه شدن مفهوم مثبتى است؟ آیا در اخلاق ارائه نمودن و طلب سمعه و شهرت مذمت نشده وگمنامى و مجهول بودن توصیه نشده ؟ ثالثا :آیا عدم ارائه یعنى وجود ندارد؟ آیا عدم إظهار و ابراز بمعنی عدم وجود است؟ آیا عدم رؤیت یعنی عدم وجود؟ به چه دلیل و چرا؟  بحمدالله افراد بالقوه و مستعد از شاگردان طراز اول مصباح و جوادى و حسن زاده که نام آورى را در بی نشانی و گمنامى مى دانند ، بسیارند. عدم الوجدان لایدل على عدم الوجود. ندید دلیل بر نبود نیستد

مورد بندششم : شما مباحث عقلى را ظاهر و پوسته ى دین مى دانید یا نه؟ چنانجه نمى دانید لذا شهید مطهرى ظاهربین نبوده ! و چنانچه مى دانید که روایت عقل را حجت باطنى دانسته ! لذا در هر دو صورت ، مباحث عقلى شهیدمطهرى ، باطنى می خواهد و لذا نقطه ضعف اول که غفلت از جنبه هاى باطنى دین باشد، مورد قبول نخواهد بود!

در مورد بند هفتم : دلیل مى خواهم جانم، یا عقلى یا نقلى درمورد هدف بودن کشف براى دین؟ در مورد آن آیه ، یک مفسر بیاورید که حرف شما در استناد به آن آیه را تأییدکرده باشد؟یعنى چنانچه شخصى ملتزم به أحکام دین بود و متخلق بود و أعتقادات را فهمیده باشد دیندار و متدین نیست و به یکى از اهداف دین نرسیده؟ آیا چنانجه کسى شهود داشت به یکى أز أهداف دین رسیده ؟ آیا شهید مطهرى دیندار و متدین نبوده ؟ اینهمه تأکید بر عقل و تعقل در آیات و روایات نادرست بوده و نقطه ضعف است ؟ چرا بین تعقل و شهود تعارض قائلید ؟ بنظرم تعقل وراى شهود و در تعارض و در عرض با شهود نیست.تعقل خود نوعى شهود است که به آن "شهود عقلى" إطلاق مى شود ولذا عقل را "عقل منور" نامند ، منور به نور شهود!  به مباحث استاد یزدان پناه مراجعه شود در کتاب حکمت اشراق و درسهاى حکمت صدرا.

معرفت حصولى خود نوعی معرفت حضورى است ، الحصول هو الحضور ولکن من حیث الحکایة ! نقل به مضمون از استاد حسن زاده آملى!
در مورد بند هشتم: چنانچه تعارضى نبود چرا مباحث عقلى مطهرى را غفلت از باطن دین که شهود وکشف قلبى است ، دانستید؟ و چرا آن را نقطه ضعف دانستید؟ معرفت حصولى در نظر صحیح نشأت یافته از معرفت حضوری است و برآمده از آن ! لذا توجه به مباحث عقلى ، همان توجه به کشف و شهود و باطن است. زیرا ظاهر همان باطن است و لکن باطن إبراز یافته و آشکار شده. لذا شهید با مباحث عقلى، در حقیقت به مباحث باطنى دین توجه نموده و إعتنا کرده. زیرا عقل همان قلب است و لکن از حیث بروز مفهومى! (النفس فى وحدتها کل القوى) لذا بین قواى دراکه و شاهده یعنی قلب و عقل ، یعنی ظاهر و باطن، وحدت و عینیت برقرار است. عقل آنچه را قلب با شهود واقعیت ، لمس نموده و یافته را با کمک مفهوم براى افراد دیگر، حکایت مى کند! کار عقل و مفاهیم حصولى ، حکایت از شهود قلبى است ، لاغیر!قلب براى منتقل نمودن حقایق مکشوف شده ، به دیگران از ابزار عقل و مفاهیم عقلى استعانت مى جوید.

شما این سؤال را جواب ندادید که: چطور و چرا مطهرى متأثر از دکارت بوده؟ آیا به صرف یک تشابه بوده یانه ؟ چرا ؟ لطفا جواب دهید
در مورد بند نهم : سوالم که بی جواب ماند، این بود که: به چه استنادى و بکدامین مدرک و در کجا ، مطهرى شریعتى را تکفیرکرد؟

برادر علیرضا عزیز، این سؤال را چرا متوجه من نمودید؟ آیا جایی ادعا کردم که شهید مطهرى، ماهیت مدرنیته را شناخته یا نشناخته؟ آیا أصلا در این زمینه ، نفیا یا إثباتا ورودى داشتم که درمورد آن سؤال نمودید تا موظف به إرائه ى جواب باشم؟
 
محمد:
اسلام منهای روحانیت، یعنی اسلام آمریکایی.اگر شما اسلام رو از دانشگاه گرفته اید که باید عرض کنم که این اوّل کلامه. اوّل، اسلامی بودن دانشگاه رو ثابت کنید تا اسلامی که از او گرفته اید، قابلیت بحث پیدا کنه. اگر هم از دانشگاه نگرفته اید و از هر بَری، ثمری برچیده اید که نشان از پراکندگی سازمان فکری است. خود حضرت عالی، قبول دارید که آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - حدّاقل برای زمانی محدود کارآمد و جواب گو بوده ولی حالا دیگه توانایی نن جون ریسه باف رو هم نداره. خب، این ادّعای اضافه ای است که مؤونه لازم داره که باید ثابت کنید ولی طفره و پرداختن به حواشی، فضا رو غبارآلود کرده. این که چرا از بیان مثال سر باز می زنید، شاید نخونده می خواهید ازش پرش کنید وگرنه به عنوان اثبات مدّعا، به کار می گرفتید. ما گاو پرست نیستم و اگر در حال رانندگی، برای کنار زدن یک گاو ولگرد از روی جاده، از بوق خودرو استفاده کنیم، اون رو بی احترامی نمی دونیم اما اگر روزی به عنوان مسافر به هندوستان سفر کنیم، به آداب و رسوم هندوان احترام می گذاریم و خلاف عرف اون ها عمل نمی کنیم.چون از مقبولات و مشهورات اهل هند، احترام گزاردن گاو پرستان به ساحت قدس گاو این حیوان زبان بسته است. در آداب اسلامی هم سفارش شده که به مقدّسات دیگران احترام بگذارید تا اون هم به مقدّساتتون احترام بگذارند. من نمی دونم چه اعتقادی و یا چه شخصی در نزد شما مورد تقدّس و احترام هست و یا این آیا اصلاً مقوله ای به نام تقدّس و تکریم رو پذیرا هستید یا خیر اما اگر چنین تقدّساتی هم داشته باشید، با احترام از اون ها یاد خواهم کرد و لو این که اعتقاداً اون ها رو دشمن بدارم. هم چنان که در جمع با برادران اهل سنّت، سعی می کنم چنین باشم. بنا بر این وقتی که عرض می کنم، در کشور ما ایران، دوست و دشمن به بنیان گذار انقلاب اسلامی، احتراماً «امام » می گویند و از شما مکرّراً درخواست محترمانه کردم که این عرف پسندیده و همه گیر رو ارج بنهید، عمداً با لفظ آیت الله از ایشان یاد می کنید. گویی که نظام امامت و امّت رو قبول ندارید و ایشان رو به دید یک پاپ می نگرید. جالب توجه این که وقتی چنین درخواستی از جانب بنده تکرار می شه، می گید: آقای خمینی. این در عرف محارورات عقلایی، یعنی رعایت نکردن آرای محموده و مشهورات. لابدّ صناعات خَمس در منطق رو مطالعه کرده اید و از حدّ وسط های صنعت جدل اطلاع کافی دارید؟!  پس احترام بگذارید تا احترام ببینید!!!

اما این که در متن قبلیتون، علم اصول رو به باد انتقاد گرفتید، باید عرض کنم که بحث الفاظ در علم اصول، به مقوله فهم زبان عقل و زبان شناسی انسانی، فراتر از لغت و گویش محاوره ای می پردازه.  این فنّ در حوزه علمیه، بیش از هزار سال قدمت داره.چیزی که امروزه، تجدّد غربی، سعی می کنه تاتی وار در علمی به نام هرمنوتیک، بهش بپردازه. بنا بر این، حوزه در امر علوم انسانی نه تنها کهنه نیست بلکه کهنه کاری زورمند و توانمنده که مدرنیته هنوز به درکی از اون نرسیده. حضرت عالی هم هر چه دارید، از صدقه سر همین حوزه فقاهتی سنّتی دارید. چون نیم خورده و پس زده یا ممسک و نخورده نیستید. فقط احساس می کنید که به افق های برتری دست یافته اید که البته استدلالی بر مدّعاتون نیاورده اید. باز هم تأکید می کنم به جای خرده گیری های پراکنده و پرداختن به حواشی، وارد متن بشید. علیکم بالمتون.  نقل کنید.تطبیق کنید و اشکال بگیرید. مثل یک طلبه درس خون و مُلّا. اگر هم چنین توانی در خود نمی بینید، پس لطفاً لاف گزاف چیزی جز مؤونه برای کسی نخواهد داشت.  مثلاً: حالا من یک نقد به استاد علامه شهید مطهری می زنم و یک ایراد هم وارد می کنم. بیان منبع و عین کلمات رو هم اگر مایل بودید، عرض خواهم کرد.

در فلسفه اصالت الوجودی، وجود رو اصل و ماهیت رو مجاز و کذب و معدوم می دونند. بنا بر این نمی توان برای وجود، یک تعریف ماهوی ارائه داد. اما استاد علامه شهید مطهری - رحمة الله علیه - علت غیر قابل تعریف بودن وجود رو بساطت وجود می دونند.    ایراد:  بساطت در مقابل ترکّب معنا می شه. پس زمانی تعریف ماهوی شکل می گیره که بشه از جنس و فصل قریب، یک تعریف ماهوی درست کرد. در حالی که تخصّصاً مسأله بساطت و ترکُّب برای وجود، منتفیه. چون ماهیت، قسیم وجوده و اقسام با قسیم خودشون تعریف نمی شند.  راه حلّ: علت این که وجود از بدیهیات اوّلیّه و غیر قابل تعریف و در عین حال، برای همه ذوی العقول و صاحبان حیات حیوانی، بدیهیه، اینه که وجود ، أعرَف از همه مفاهیمه و نمی تونه چیزی معرِّف او باشه. چون معرِّف باید أجلای از معرَّف باشه. در حالی أعرف از وجود، چیزی نداریم. مؤیّد:حضرت علامه طباطبایی - رحمة الله علیه - در بدایة الحکمة هم همین فرمایش رو دارند. جناب ابن سینا- رحمة الله علیه - هم می فرمایند: « وجود، مبدأ هر شرحی است ». از این رو نظر مبارک حضرت استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه - رو نمی پذیرم.
از دوستان منتقد عزیز، مکرّراً خواهشمندم برای نقد خودشون، شاهد مثال بیارند و نقد خودشون رو بر اون فراز از کلام ایشون، پیاده کنند تا بتونیم یک نقد علمی و متقن داشته باشیم و إلّا، این که بخواهیم به همین راحتی از آثار استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه - بگذریم و عبور کنیم که نمی شه بهش گفت: یک اقدام علمی.
 
علیرضا:
1- پرسیده بودید که این جانب اسلام خود را از کجا گرفته ام؟ از حوزه یا بیرون حوزه؟ و اگر از حوزه نگرفته باشم یقیناً دچار پراکندگی فکری هستم. البته تصریح کردم که این جانب یکی از منتقدان سرسخت شریعتی هستم. و حتی نقد این حقیر به شریعتی به مراتب تندتر و رادیکال تر از آن چیزی است که به مطهری طرح کردم. پس این بحث اسلام منهای روحانیت یا به علاوه روحانیت یا ضربدر و تقسیم بر روحانیت ایده ای بود که شریعتی ابداع کرد و باید به کلی کنار نهاد. اما در پاسخ پرسش شما عرض می کنم که اساساً این پرسش از نظر دینی و عقلی باطل است. به این دلیل که: اولاً ساحت گفت و گوی علمی ساحت، بازجویی و تفتیش نیست و ما و شما طرف گفت و گو هستید و ما مسؤول عقیدتی سیاسی و یا گزینش اداره و سازمان و یا بازجوی پلیس آگاهی استان و شهرستان نیستیم که موظف باشیم از نسب فکری افراد پرسش کنیم.  ثانیاً تا جایی که حقیر اطلاع دارم مطالب درسی مصوب در حوزه این موارد است: ادبیات عرب. شامل: نحو: نحو مقدماتی، صمدیه، هدایه، سیوطی(یا ابن عقیل)، مغنی  صرف: صرف ساده، بلاغت،: منطق مقدماتی(منتظری یا غرویان)، منطق مرحوم مظفر، اصول: موجز، اصول مرحوم مظفر، رسائل شیخ انصاری، کفایه مرحوم آخوندخراسانی، فقه: لمعه، مکاسب، فلسفه اسلامی: بدایه الحکمه، نهایه الحکمه. و اندکی رجال و درایه.
البته در حاشیه حوزه علمیه نیز سه سر فصل اصلی حضور دارند: علم کلام.، فلسفه اسلامی، عرفان نظری. بسیار مایل هستم که در همین سیرِ رایج تحقیق و دقت نظر به خرج بدهم.

ادبیات عرب با تمام اصل و حاشیه اش، که اسلام نیستند. البته زبان اسلام هستند. اما اسلام نیستند که اگر این گونه بود باید سعودی های وهابی که عربی زبان مادری آنهاست، اسلام را از دیگران بهتر بفهمند.
 منطق، علمی است که به دست ارسطو تدوین شده و ربطی به اسلام و مسیحیت و الحاد و ایمان ندارد. بلکه همه اقوام این امکان را دارند که با آن فکر کنند.

علم اصول اساساً نه می تواند اسلام باشد و نه می تواند از اسلام گرفته شده باشد. تنها به این دلیل ساده که اصول- خصوصاً در قسمت بحث الفاظ- روش فهم متن مقدس است و اگر قرار باشد روش فهم یک متن را از همان متون- یعنی قرآن و روایات- بگیرند، یک دور رخ می دهد، زیرا ما برای فهم قرآن و روایات نیازمند یک روش هستیم که این روش همان علم اصول است و این روش را هم از قرآن گرفته ایم، و این یک دور آشکار است. پس علم اصول نه دین است- که واضح است اصول، دین نیست. نه از دین گرفته شده. به همین دلیل همه اقوام و ادیان، می توانند از قواعد آن بهره بگیرند.

می رسیم به فقه.  فقه یک جنبه محدود از دین است و نه همه دین. دین فقط فقه نیست. در دین اخلاق نیز وجود دارد. معارف نیز وجود دارد. ایمان قلبی نیز وجود دارد. مضافا لمعه بیشتر به یک رساله در فقه می ماند. نه این که روش فهم فقهی را بتوان از آن آموخت. البته در جای خود کتاب آموزنده ای است. اما کسی را فقیه نمی کند. شاید بتواند مقدمه، خوبی باشد. اما مقدمه یک چیز، آن چیز نیست.
و اما کلام، علمی است که خود دست کم از زمان خواجه نصیر به این سو، با فلسفه یکی شده و فلسفه اسلامی نیز اسلام نیست. البته می تواند فلسفه اسلامی باشد. اما اسلام نیست و یک مسلمان برای آشنایی با نظر اسلام نیاز نیست به اسفار و حکمه الاشراق و شفا رجوع کند.

عرفان نظری نیز اسلام نیست. مهمترین منابع اسلام قرآن و روایات هستند که به کلی در حوزه های علیمه مطرود هستند. یعنی می توان بدون این که حتی یک بار تمام قرآن و اصول کافی و نهج البلاغه و توحید صدوق را خواند، مجتهد شد.  تنها کافی است پانصد آیه موسوم به آیات الاحکام را بررسی کرد. یعنی از حدود شش هزار و ششصد آیه، قرآن اگر کسی بخواهد مجتهد شود کافی است پانصد آیه را مورد بحث قرار داد تا مجتهد شد.(و البته در کنار روایات وسائل الشیعه)
این سؤال که آیا اسلام خود را از حوزه گرفته اید یا نه، به نحو ضمنی موهم این معناست که گویی در حوزه های علمیه ما اسلام فهم و تدریس می شود. اما واقعیت به کلی خلاف آن است و اگر معدود کسانی نیز توانسته اند نظر اسلام را دریابند، خلاف آمد عادت حوزه بوده اند. در حقیقت اگر کسی مایل است ادعا کند اسلام خود را از روحانیت گرفته، باید ثابت کند که روحانیت مورد نظر او، اسلام و منابع اصیل آن را شناخته است.  

ثالثاً اساساً هنگامی که سؤال غلط طرح شده باشد، پاسخ ها هم ممکن است خنده دار برسد. در سؤال طرح شده این پیش فرض وجود دارد که اسلام امری ابژکتیو و مشت پر کن است. یعنی همان طور که می توان یک لیوان را از کسی گرفت و یا یک توپ تنیس را در مشت خود گرفت، میتوان اسلام را در جیب خود نهاده و یا از روحانیت یا هرکس دیگر که آن را در جیب خود نهاده گرفت. اما اسلام و اصولاً امور معنوی، اموری ابژکتیو نیستند. یعنی نه می توان اسلام را به کسی داد و نه از کسی گرفت. بلکه می توان با نحوه ای حرکت وجودی و انفسی و صیرورت، مهیای حضور در محضر آن شد و البته در این حضور نیز هیچ گاه به مقصد نهایی نمی توان رسید.  زیرا حق و حقیقت متعالی تر از این است که در جیب رداء روحانیت و یا کت و شلوار روشنفکران جا بشود و بحر را هیچ گاه نمی توان در کوزه ریخت. به همین دلیل اساساً اسلام در جیب کسی نیست تا بتواند آن را به دیگری بدهد یا کسی بخواهد آن را از دیگری بگیرد. 

رابعاً آیا اساساً بشر باید به نظام فکری منسجم و آهنین برسد؟!  آیا اساساً امکان دارد که بشر بتواند به یک چنین نظام فکری ای دست پیدا کند؟!  آیا حقیقت که امری لایتناهی است در حدود وجود بشر که محدود است، می گنجد؟!  آیا ایده یک نظام منسجم، اساساًً یک توهم و خیال نیست؟!  البته منظور این نیست که ما نمی توانیم از حقیقت هیچ چیز بفهمیم. بلکه منظور این است که ما نمی توانیم بر حقیقت سیطره پیدا کنیم و چون نمی توانیم در بر حقیقت سیطره پیدا کنیم، اساساً معلوم نیست که بتوانیم به یک نظام منسجم فکری تام و تمام نائل بشویم.

2- این که عموم علمای ما تکنولوژی را چیزی مانند چاقو می دانند که هم می توان دست جراح داد و هم دست انسان مست و یکی از آن استفاده خوب می کند(جراح) و با آن انسان ها را نجات می دهد و دیگری ازآن استفاده بد میکند(انسان مست) ادعا نیست بلکه بدیهی است. کافی است که هر کس به ده نفر روحانی که در دسترس خود دارد مراجعه کند، و ببیند نه نفر و نود و نه صدم آنها همین تلقی را دارند. کافی است به نظرات علما و معممین ما که به صورت کتاب در آمده نیز رجوع کرد. فی المثل جوادی آملی، مصباح یزدی نیز همین تلقی را دارند و البته مادر بزرگ بنده نیز این گونه فکر می کنند و البته این سخن استهزا نیست. بلکه نشان می دهد که تفکر علما و معممین ما در باب تکنولوژی بسیار عوامانه و ابتدایی است. تنها استثنایی که این جانب دیده ام که کسی معمم بوده و این تلقی مشهور را نپذیرفته، جریان فرهنگستان- میرباقری- بوده است. و البته آنان نادر هستند و النادر کالمعدوم.  در نظرات رهبری نظام و آیت الله خمینی نیز به راحتی نمی توان به یک جمع بندی نهایی در باب نگاه به تکنولوژی رسید- لااقل بنده نرسیده ام- و دست کم همان نگاه مشهور غلبه دارد.

3- این که حضرت عالی تعبیر آیت الله خمینی را یک توهین تلقی می کنید، عرض شد که برداشتی به غایت سست است. زیرا عرف از تعبیر آیت الله خمینی، وهن ایشان را برداشت نمی کند. البته ممکن است این برداشت پیش بیاید که گوینده منتقد ایشان است. که البته این برداشت هیچ اشکالی ندارد. زیرا نقد افکار کسی، توهین به او نیست و این سخن شما که در ایران دوست و دشمن همه از تعبیر امام خمینی استفاده می کنند، سخت عجیب است. مگر این که محدوده کشور ایران از نظر شما فقط محدود به حیاط مدرسه فیضیه و از آنجا به دارالشفاه و در نهایت حرم فاطمه معصومه باشد وگرنه لااقل در محیط کار و زندگی بنده، تعبیر آیت الله خمینی به هیچ وجه موهن نیست و دلیلی نیست که با مبنا و مقدسات شما بحث کرد. مقدسات شما البته به نزد بنده محترم هستند. اما مقدس نیستند. اما اگر مقدس نداستن آنها توهین به خود تلقی می کنید و استفاده از این تعابیر را شرط گفت و گو می دانید، البته بنده نیز اصراری بر ادامه گفت و گو ندارم و نیاز نیست که اصلاً با توبیخ و گاه لسان تهدید - که اگر احترام می خواهید باید احترام بگذارید- بحث کنیم و این نگرانی برای بنده به وجود بیاید که مبادا حرمتم شکسته شود. زیرا چنان که گفتم در صورتی که واقعاً موضوع این گونه است، اساساً لزومی به ادامه گفت و گو نیست. تا این خطرات پیش بیاید.

 آنچه در منطق گفته شده اصلاً ربطی به بحث کنونی ندارد.در منطق بحث شده که مقدمات برهان چیست و گفته شده مقبولات و مشهورات و آراء محموده و مشهوره نمی تواند مقدمه برهان باشد و البته در جدل قابل استفاده است و این موضوع چه ربطی به این بحث دارد.

4- این جانب به علم اصول اشکال نگرفته بودم. به نزاع های لاینفع که در علم اصول البته فراوان است، اشکال کردم و مگر علم اصول، اسلام است که شما از نقد آن برآشفتید؟! علم اصول یک علم بشری است. نه یک امر قدسی. وحی منزل نیست که نتوان نقدش کرد. مضافاً نمی دانم به چه دلیل تصور می فرمایید که اگر کسی منتقد سنت بود، حتما روشنفکر است و اگر منتقد علم اصول بود، حتماً طرفدار هرمنوتیک و فلسفه تحلیلی است.گویی از پیش درباره افکار طرف مقابل حدس می زنید.و این حدس زدن های بدون قرینه یکی ازبزرگترین موانع گفت و گوست.
5 و اما محل اصلی بحث.  برای این حقیر بسیار جالب است که به نزد شما در یک گفت و گوی علمی، طرف مقابل شما باید به همه معتقدات شما پایبند باشد. اولاً ادعای شما چون بدیهی است، خود بخود ثابت است و نیازی به ارائه دلیل ندارد و طرف مقابل باید برای مدعایش دلیل بیاورد.  ثانیاً طرف مقابل حق ندارد در سخن گفتن خلاف مقدسات شما سخن بگوید و حتی کلامش را نیز باید با ادبیات و افکار شما موزون کند. رابعاً روش دلیل آوردن هم باید همان گونه باشد که مورد پذیرش شماست! یعنی بر فرض اگر بخواهد از روش دیگری استفاده کند، چنین کاری جایز نیست. واقعاً بنده در خود توانایی چنین مناظره ای نمی بینم و فکر نمی کنم اساساً این کار مناظره باشد. بلکه بیشتر شبیه بازجویی پلیس آگاهی استان از متهمین است و گویی من بایستی عذرخواهی هم کنم که جنایت و جرم مرتکب شده ام و عرض کردم که مطهری در کنار چهار نقطه قوت، دو نقطه ضعف هم دارد و بایستی عرض می کردم ایشان از زمره معصومین هستند و افکار ایشان هیچ چیز کم ندارد.

اما چه کنم که به زعم حقیر مطهری، هم یک انسان است. البته انسان بزرگی است. اما مبرا از نقد و نقص نیست و به همین دلیل کماکان منتقد افکار و اندیشه های وی هستم. اما چرا از سخنان وی مستندی برای نقد خویش ارائه نمی کنم؟! 

به دو دلیل:
اولاً این سنخ نقد ها که کسی جمله و عبارتی از یک متفکر را بیابد و بخواهد آن را مستند مدعای خویش کند، نافع نمی دانم. زیرا همواره طرف مقابل نیز گزاره ای که از از نظر معنایی در تقابل با آن است را پیدا کرده و به آن استناد می کند.و این نزاع لاینفع در یک تسلسل به الی لانهایه ختم می شود و خصوصا که گاه بر سر همان جمله هم ساعت ها دعوا می شود که کدام تفسیر از این سخن متفکر درست اس .و چون هیچ کس در ذهن و قلب متفکر نبود و خصوصا که متفکر هم در میان ما نیست، هیچ یک از طرفین نمی تواند ادعای خویش را اثبات کند.

ثانیاً دلیل دوم که مهمترین دلیل، این است که اساساً نقد بنده به تفکر مطهری به آن چیزی نیست که مطهری "گفته" است. بلکه نقد این جانب به آن چیزی است که مطهری "نگفته است"!  و چیزی را که مطهری نگفته، نمی توان آدرسش را داد!  مطهری از ماهیت مدرنیته پرسش نکرد. مطهری وحدت در کثرت مدرنیته را ندید. این که در تفکر غرب، حس گرایی غلبه دارد و امور عقلی پذیرفته نمی شوند، نیز سخنانی ناتمام است. زیرا تجربه گرایان تنها یکی از جریان های رایج فلسفی غرب هستند و راسیونالیست ها- دکارت، اسپینورا و لایب نیتز- و ایده آلیست ها - هگل- درک عقلی را می پذیرند و مضافا که مطهری که تجربه گرا نبود. مطهری، به فلسفه اسلامی تعلق خاطر داشت و در فلسفه اسلامی، درک عقلی پذیرفته می شود و به نزد فلاسفه اسلامی- و بر خلاف تجربه گرایان- یک سیب فقط مجموعه ای از اعراض که به حس آمده باشند نیست. بلکه فلاسفه اسلامی، برای وجود یک سیب علاوه بر وجود اعراضی که به حس می آیند، یک وجود جوهری نیز قائل بودند. اما تفکر مطهری همواره به اعراض مدرنیته می پرداخت. از کانت و هگل و دکارت بحث می کرد(مانند دانه سیب) از اقتصاد و اخلاق و سیاست غربی بحث می کرد (پوست سیب) اما به پرسش از خود سیب نرسید. مدرنیته حتی مانند یک میوه نیست. مدرنیته و تمام تمدن های بشری مانند خود بشر هم روحی دارند و هم جسمی. بحث از اقتصاد و فلسفه و اخلاق و ... لازم است. اما انسان، پوست و گوشت و استخوان نیست. مطهری اساساًً به پرسش از ماهیت تکنولوژی نپرداخت. نه این که پرداخت و پاسخ هایش غلط بودند. بلکه به مرز این پرسش نزدیک هم نشد. و این سخن که باید این ادعا را ثابت کرد، مانند سخن 5 + 1 می ماند که ده سال است مدعی است که جمهوری اسلامی باید ثابت کند که بمب اتم ندارد!
نداشتن و نبودن و عدم را نمی توان اثبات کرد.که اگر می شد تا به حال مذاکرات هسته ای ایران تا به حال صد بار به موفقیت رسیده بود.آنچه که ارائه شد بضاعت علمی حقیر بود و باید به آن به چشم یک نظر نگریست و نه یک تهدید و یا تابو شکنی یا شبهه یا دست استکبار در آستین تلگرام و سایر تلقی های ایدئولوژیک از سرشت تفکر.  سپاس از حسن عنایت و بزرگواری تمام شرکت کنندگان بحث حاضر و نیز کسانی که بزرگواری کرده و عرایض این برادر کوچکترحقیر را تحمل فرمودند.
 
محمد:
دین از سه بخش اصلی تشکیل می شه. عقاید، اخلاق و احکام. سایر علوم دینی هم زیر مجموعه این سه بخش هستند. برای رسیدگی‌ به این سه بخش هم مدرسه ای به نام حوزه علمیه وجود داره. همون طور که انتظار نمی ره که در دانشکده علوم پزشکی، لوله کش تربیت بشه، از غیر حوزه هم انتظار نداشته باشید که دین شناس تربیت بشه. به تعبیر حضرت استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه- ، هر علمی که جامعه اسلامی به اون نیاز داره ، اسلامی است. البته علوم ، سکولار نیستند. اسلامی و غیر اسلامی داره. چه علم مقادیر باشه و چه علم تجربی و چه علم انسانی. اجتهاد در حوزه، مختصّ به فقه نیست بلکه در حوزه، درس خارج هیأت، درس خارج مهدویت، درس خارج تربیت اسلامی، درس خارج تفسیر با گرایش های فلسفی ، عرفانی، مدیریتی و غیره هم ارایه می شه. در مواردی هم به علت خاص بودن موضوع، - مثل دروس معرفت نفس و برخی از علوم غریبه اسلامی- به طور محدود تر کرسی های تدریس تشکیل می شه. هم چنین بانک داری اسلامی و اقتصاد بدون ربا. کافیه به تابلوی اعلانات فیضیه و دارالشّفاء سری بزنید.

اگر دین اسلام این قدر سطحی باشه که امثال علیرضا بخوان نقدش بزنند و دروس و عناوینش رو با ملاک های خود خوانده ، از اسلام ، خارج بدونند، پس امثال علیرضا، چیزی از اسلام متوجه نشده اند. نشانه ی این عرض بنده اینه که علی رضا در علم اصول که یک علم اعتباری است و با مشهورات و مقبولات و آرای محموده ی عقلایی کار می کنه، شبهه دور درست می کنه. چون هنوز علیرضا فرق بین برهان و جدل رو بلد نیست. چون اساساً در علوم اعتباری، دور نداریم. محذور دور در علوم حقیقیه. علیرضا جان! اگر امام معصوم - علیه السّلام - درباره روش عقلایی به ما راهنمایی بدند، به تعبیر امثال علیرضا ، دور پیش میاد. در حالی که اگر علیرضا ، فرق بین امر مولوی و امر ارشادی رو فهم کرده بود، این ایراد رو نمی گرفت. علیرضا همون طور که از استصحاب سخن می گه، چرا روشن نمی کنه که در اصول عملیه ، برائت شرعی و استصحاب شرعی رو چه طوری تفسیر می کنه؟ مشکل دوری که ادّعا می کنه رو چه طوری حلّ می کنه؟! البته اساساً ممکنه انسان معصوم - علیه السّلام - رو عاقل ندونه!!! و صرفاً شارع بدونه و شرع رو هم یک امر پوچ و اعتباری. در حالی که شرع مقدس، همون امر بسیطی است که در نفس نبوی و نفس وَلَوی - صلوات الله علیهم أجمعین - به عنوان مشیت الاٰهی بودن انسان کامل، به گزاره های شرع - رو مطالعه کرده اند و یا می تونند امثال علیرضا باشند که آخرش به این جا می رسند که چون مطالعاتش، چیزی بیش سیر حکمت در اروپای فروغی فراماسونره، پس از استاد علامه شهید مطهری - رحمة الله علیه - باسوادتره. برای همینه که ادّعا می کنند که زمین زیر پاشون، مرکز زمینه و وقتی که می گن، از کجا چنین ادّعایی داری؟ جواب می دن: می گی نه؟ خب، مترش کن.  خب، البته محال عقلی هم نیست علیرضا، ابن سینا باشه ولی مشکل این جاست که تا به اون مراحل رسیدن، نیاز به جهان بینی مستحکم و آهنین هست که ایشون در این زمینه از خودش ناامیده. از جمله سر در گمی هایی که علیرضا داره اینه که : می خواهد به ناگفته های آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - نقد بزنه. از طرفی هم می گه: وقتی چیزی نقل شده ، چه طور می تونم ازش متن بیارم و درباره اش بحث کنم؟! از طرفی می گه نیست. از طرفی هم از کسانی در اروپا نام میاره که بارها در آثار استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - مورد نقد قرار گرفته اند و اصولاً یکی از اصلی ترین کتب فارسی در نقد غرب و تفکر فلسفی و فرهنگ شناسی غرب، کتب استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه - است. نشانه اش اینه که سوسیالیست های قبل از انقلاب و حتیٰسازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و منافقین و گروهک فرقان، کوتاهی فهم خودشون از آیین خودشون رو از اجتهادی که ایشان از کلام متفکران اروپایی می کرده اند و لوازم عقلی کلام این متفکران رو بیان می کرده اند، برطرف می کرده اند و البته با روشن گری های ایشان هم مواجه می شده اند و همین هم باعث ترور جسمی ایشان شد و حال هم که با ترور فکری و شخصیتی ایشون مواجه هستیم.  و اما عقل گرایان راسیونالیست غربی: فقط نام عقل رو با خودشون یدک می کشند. بزرگشون هگل است. هگل برای حلّ مشکل تصدیق و شناخت واقع، مجبور شد مرز بین ذهن و واقع رو انکار کنه و بلایی که هگل بر سر معرفت شناسی غرب آورد، هیچ فیلسوف منکر عقلی نیاورد و غرب هنوز نتونسته از زیر بار این معضل آیده آلیستی ای که هگل بر او تحمیل کرد، کمر راست کنه.

آیا علیرضا منظورش از عقل، همینه؟! علیرضا می گه: منظورش از ماهیت شناسی تجدّد ، نقد افکار فیلسوفان غربی نیست که بگیم مطهری ، غرب رو فهمیده بلکه منظور من ، چیز دیگری است که مطهری نفهمیده و نگفته. اولاً: خود علیرضا، متوجه شد که چی گفت؟! آیا اون چیز دیگه، غیر از تفکر فلسفی غربه؟ آیا تجدّد غربی رو می شه بدون تحلیل درباره فلسفه غرب فهمید؟!

ثانیاً:اگر شناخت ماهیت تجدّد در غرب، غیر از شناخت تفکر فلسفی غربه، پس شما خودت چرا به راسیونالیست های غربی استناد می کنی؟!

ثالثاً: اگر تجربه گرایی برای شما یک اصله، پس چه طور می تونی عقل گرا باشی؟ تجربه به امور حسی مربوط می شه. نه فلسفی. تعلّق خاطر داشتن استاد شهید مطهری - رحمة الله علیه - به فلسفه اسلامی و عقل گرایی، نقطه قوّت ایشانه. نه نقطه ضعف. چون اصلاً قوانین عقل نظری را با تجربه چه کار؟ این ایراد رو به معلّمان غربی خودتون بگیرید که تجربه گرایی می کنند و نام خودشون رو میذارند فیلسوف. این افراد یا باید فیزیک دان نامیده بشند یا زیست شناس. اگر برای اشیاء، روح و جسم قائل هستید، باید این رو به عقل گرایان اروپایی بگید. نه به حضرت استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه -.برای شناخت روح اشیاء، می تونید به کتاب جامعه و تاریخ ایشون مراجعه بفرمایید که برای جوامع بشری، روح قائل هستند. اصولاً هر کسی که به مُثُل صدرایی اعتقاد داشته باشه، همین رو می گه.این، حرف تازه ای نیست که علیرضا می زنه.

خلاصه: ما معتقدیم که عقل نظری می تونه با استفاده از بدیهیات اولیه، به تکثیر علم و یقین بپردازه و بدون هیچ گونه مانعی، به یک جهان بینی پولادین دست پیدا کنه. مشکل قانع نشدن امثال علیرضا، اینه که چنین امیدی به خودشون ندارند یا دست کم، افکار نسبی گرایانه شون، چنین اجازه ای بهشون نمی ده. به همین دلیله که با پراکنده گویی و بیان ادّعاهای بدون پشتوانه و استدلال، صرفاً شانتاژ علمی می کنند ولی از وارد شدن در متون، وحشت دارند! اصولاً، تجدّد طلبی و روشن فکری به معنای نادرستش، بر پایه ی تردید و شبهه استواره و بدون شبهه و به کارگیری متشابهات، زنده نمی مونه. تنفّسش به شبهه و نسبی گرایی است.
در پایان ، متنی رو از کتاب انسان در قرآن استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه- ، زیر عنوان آگاهی عرفانی یا عارفانه، بند آخر، نقل می کنم.آیا علیرضا و مدرنیته، تونسته چنین انسانی رو باور کنه؟ آیا مدرنیته تونسته ماهیت انسان تربیت یافته در شرع مقدس اسلام رو فهم کنه؟ آیا علیرضا می تونه پوست سیبشو این جا پیدا کنه و به معرفت اشیاء دست پیدا کنه؟ آیا تجدّد تونسته باور کنه که انسان غیر معصوم تا کجا افقِ پرواز داره؟ آیا اصلاً انسان متجدّد، از این انسان چی می فهمه؟!

از نظر عارف، روح و جان، « من » واقعی نیست. آگاهی به روح یا جان، خود آگاهی نیست. روح و ‌جان، مَظهری از « خود » و از « من»است. من واقعی، خداست. هر گاه انسان از خود فانی شد و تعیُّنات را در هم شکست و ندید؛ از روح و جان، اثری نماند؛ آن گاه که قطره ی جدا شده از دریا، به دریا بازگشت و محو شد؛ انسان به خود آگاهی واقعی خود رسیده است.آن وقت است که انسان، خود را در همه ی اشیاء و همه اشیاء را در خود می بیند و تنها آن وقت است که انسان از خود واقعی باخبر می شود ».
 
علیرضا :
 پاسخ به سید احمد:
1- این که چرا نقاط قوتی که به مطهری نسبت داده شد، به نحو ضمنی از بدنه حوزه های علمیه نفی، شد به این دلیل بود که در بدنه عمومی حوزه های علمیه چنین ویژگی هایی در برهه ظهور مطهری دیده نمی شد.

2- برخلاف تصور حضرت عالی، این حقیر به سنت تفکر ارسطویی التزام ندارم و همین دلیل اساساً تعریف به حد و رسم را ممکن نمی دانم. به همین دلیل به زعم حقیر نه انحطاط نه هیچ مفهوم دیگر را به حد و رسم تعریف کرد. البته تعریف به عرض خاص و عام مسیر است. از خصوصیات انحطاط یک قوم و تمدن این است که زایش فکری در آن قوم و تمدن به تدریج کم می شود و طبیعتاً تمایلی نیز به شنیدن سخن جدید در میان آن قوم وجود کمرنگ و گاه به کلی زائل می شود.

3-  این که حوزه دچار انحطاط است، امری است که برهان بردار نیست. زیرا وجود زایش و هر گونه امور وجودی، قابل اثبات با برهان نیستند. چنان که سردی و گرمی هوا را نمی توان با برهان اثبات کرد. این که حوزه در چهل سال گذشته سخن بدیع و متفکر نوینی بر روی میز ننهاده، نشان از انحطاط آن دارد و مصباح و جوادی و حسن زاده نیز، هم تاریخ مطهری بوده اند و تنها تفاوت آنان این بود که مطهری به قتل رسید.اما دست زمانه به آنان مجال حضور بیشتری داد. اگر متفکری رشد کند، به تدریج افکارش در میان جامعه دیده می شود و مگر مطهری و جوادی و مصباح و دیگرانی که شناخته شده اند، اهل سمعه بودند که افکارشان شناخته شد؟! اگر کسی تفکر بدیع و آموزنده ای داشته باشد، خود بخود و بدون آن که حتی خود بخواهد، شناخته خواهد شد. این که بالقوه امکان زایش وجود دارد، مشکلی را حل نمی کند. البته بالقوه امکان سر برآوردن یک بوعلی، فارابی، ملاصدرا، ابن عربی، طباطبایی و خمینی دیگر نیز وجود دارد. اساساً عالم ماده وعاء قوه است. مگر کسی قوه و امکان چنین زایشی را نفی کرد؟ که شما وجود این قوه را اثبات فرمودید؟! بحث در روند حوزه علمیه و فعلیت بود.و نه قوه.

4- گویی در درک تعبیر ظاهر و باطن دین، سوء تفاهمی رخ داده.گاه گفته می شود انبیا حجت "ظاهری" هستند. دراین معنا از "ظاهر"، عقل حجت "باطنی" است. یعنی یکی از بیرون به ما راه نشان می دهد و دیگری از درون ما. در حقیقت ظاهر و باطن در اینجا وصف راهنماست. اما ظاهر و باطن دین در عبارات حقیر وصف راهنما نبود. بلکه وصف دین بود. یعنی دین ظاهری دارد و باطنی. بحث بر سر ابعاد دین بود. مباحث عقلی هم شامل ابعاد باطنی دین می شود. نظیر آن چه که بیشتر در عرفان نظری رواج دارد و هم شامل ظواهر می شود. نظیر آن چه که بیشتر در علم کلام ظاهر می شود و تمام پرسش هایی که در باب تعارض شهود و عقل و یا عقل و نقل طرح فرموده بودید حاصل این سوء تفاهم بود.

5- اگر قرار بود که برای دفاع از نظر خویش به سخنان مفسران استناد کنم که همان ابتدا راه خود را دراز نمی کردم و از همان اول هر آنچه مطهری و دیگران گفته بودند را می پذیرفتم. مگر روزی که به حقانیت اسلام ایمان آوردم از مفسران کسب اجازه نموده ام؟! که برای فهم تفصیلی تر دین فهم خود را با آن بزرگواران هماهنگ کنم؟!

6- اگر کسی فقط به احکام دین ملتزم بود و از نظر عقلی نیز عقاید سالم داشت، و از نظر اخلاقی هم انسان صالحی بود، البته به مقام بالایی رسیده. اما اعمال ظاهری برای التفات و تذکر به همان جنبه باطنی است و گرنه اگر بدون آنها انجام شود یک مراسم بی معنا و یک تشریفات است و مضافاً مگر بحث بر سر شخصیت مطهری بود؟! مگر کسی ادعا کرد که مطهری دین دار نبوده؟! بحث سر تفکر و آثار مطهری بود. ممکن است یک انسان دیندار در باب فیزیک هم مطلب بنویسد. اگر گفته شود که در آثار ایشان به دین یا فلان جنبه دین پرداخته نشده، به این معناست که مؤلف بی دین بوده؟!

7- عجبا! می‌خواهند با اندیشه‌هائی‌ که‌ چکیده‌ی افکار ماسینیون‌، مستشار وزارت‌ مستعمرات‌ فرانسه‌ در شمال‌ آفریقا و سرپرست‌ مبلّغان‌ مسیحی‌ در مصر، و افکار گورویچ‌، یهودی‌ ماتریالیست‌، و اندیشه‌های‌ ژان‌ پُل‌ سارتر، اگزیستانسیالیست‌ ضدّ خدا، و عقائد دورکیم‌، جامعه‌شناسی که‌ ضدّ مذهب‌ است‌، اسلام‌ نوین‌ بسازند! پس‌ و علی‌ الاسلام‌ والسّلام‌. به‌ خدا قسم‌ اگر روزی‌ مصلحت‌ اقتضا کند که‌ اندیشه‌های‌ این‌ شخص‌ حلاّجی‌ شود و ریشه‌هایش‌ به‌ دست‌ آید و با اندیشه‌های‌ اصیل‌ اسلامی‌ مقایسه‌ شود، صدها مطالب‌ به‌ دست‌ می‌آید که‌ بر ضدّ اصول‌ اسلام‌ است. ‌بخشی از نامه تاریخی مطهری به آیت الله خمینی تعبیر "ضد اسلام" بودن اندیشه های شریعتی، و ادعای پایه نهاده شدن افکار شریعتی به اندیشه های الحادی به دلیل تأثر این اندیشه ها از یهودیان، ماتریالیست ها، ضد مذهب یک تکفیر آشکار است و چنان که پیشتر اشاره کردم: استاد مطهری علی رغم این که یکی از مخالفان جدی تفکر علی شریعتی بود، به جای آن که به نگارش کتاب‌هایی در زمینه نقد افکار شریعتی بپردازد، صرفاً در یک نامه و با همراهی مهدی بازرگان، بیان کردند که افکار شریعتی دچار نقص است.در حالی که فضای تفکر، فضای مباحث سیاسی نیست که بتوان با بیانیه و اعلامیه سخن گفت. در فضای تفکر باید نظام‌های فکری را با دقت بررسی کرد و اگر نقصی در آن‌هاست،‌ آن را به شکل منسجم و علمی و در قالب کتاب و یا سخنرانی نقد کرد.کاری که شهید مطهری کمتر به آن توجه کرد. از زمان طرح افکار شریعتی تا سال 56  (که مطهری به دلیل کثرت اشتغالات سیاسی و ورود به شورای انقلاب و سایر وظایفی که بر عهده خود احساس کرد و کمتر فرصت به مباحث نظری را یافت) مطهری تقریباً هیچ گاه به نقد افکار شریعتی نپرداخت و حتی در بیانیه مشترک با بازرگان و نیز نامه به رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران، مطهری به نحوی از نقد افکار شریعتی سخن می گوید که کلامش لحن تهدید دارد. در حالی که نقد کردن افکار یک متفکر نیاز به تهدید و اگر و اما گفتن ندارد. اگر شریعتی افکارش نقص داشت- که یقیناً داشت اما نقصش آن نبود که مطهری می پنداشت- باید آن ها را به صورت علنی نقد می کرد. همان طور که شریعتی نیز افکارش را به صورت مصرح و بدون هیچ گونه مجامله در فضای عمومی طرح می کرد و هنگامی که طرح یک سخن در فضای عمومی است، نقد آن هم در همان فضا باید باشد و هنگامی که یک متفکر کتابی در یک زمینه خاص نوشته و یا سخنرانی کرده، روش نقد سخنانش بیانیه نوشتن نیست.
 
اما در پاسخ سخنان دیگر دوست بزرگوار (محمد)
1- البته دین از سه بخش عقاید و احکام و اخلاق تشکیل شده.و کسی در این مطلب اختلافی ندارد. بلکه بحث بر سر این است که منبع فهم عقاید و احکام و اخلاق اسلامی چیست؟! اگر مهمترین و اصیل ترین منبع فهم نگاه دین در این سه زمینه، قرآن است و اگر نهج البلاغه، کافی و سایر کتب روایی مهم ترین منابع فهم نظر دین هستند، باید دید در حوزه های علمیه قرآن و روایت چقدر حضور دارند؟ در ده سال اول- یا همان دوره سطح- قرآن به کلی از توجه خارج است و بعد از این ده سال بخش وسیعی از طلاب، وارد حوزه تبلیغ دین می شوند.و البته بخش محدودی هم به صورت جدی در درس خارج حاضر می شوند و از همین بخش محدود نیز عمده آنان وقت خود را صرف خارج فقه می کنند. روایات هم به قدری که در مسائل فقهی بتواند مورد استفاده قرار گیرد مورد بحث قرار می گیرد و آن هم نه منابع مهم روایی یعنی نهچ البلاغه، کافی و ... . حوزه ای که در آن قرآن و روایت حضور ندارد و یا در حاشیه است، اصلاً حوزه علمیه مورد نظر اسلام نیست. در چنین فضای واقعی و نه انتزاعی و ذهنی، چطور می توان روحانیت را اسلام شناس تلقی کرد؟! بلکه باید اصل را بر عدم اسلام شناسی روحانیون قرار داد. الا ما خرج بالدلیل. چون سیر عمومی درس های حوزه، اصلا کاری به اسلام ندارد. تا بتوان روحانیت را اسلام شناس نامید. البته دین اسلام اصلاً سطحی نیست. بلکه اصلاً سخن بر سر دین اسلام نبود. بلکه محل نزاع حوزه های علمیه کنونی بود و نقدهای حقیر اگر سطحی باشند، باید با پاسخ های عمیق، سطحی بودن آن را نشان داد و گرنه بیان کلمه سطحی در وصف یک مطلب، تنها یک ادعاست. بلکه باید ادعا را ثابت کرد.

اما این که نوشته بودید که با این حقیر با ملاک های "خودخوانده" عناوین و دروس حوزه های علمیه را غیرمرتبط با اسلام دانسته ام، هم نادرست است. بلکه معیار بنده در این که چه علمی به اسلام مرتبط است، منابع اصیل تفکر اسلامی است. اصیل ترین منبع فهم دینی، قرآن است و روایات. منطق و اصول-بحث الفاظ- و ادبیات عرب، البته علوم مفیدی هستند، اما اصلاً از اسلام به دست نیامده اند و البته منظور نیز این نیست که لزوما غیر اسلامی باشند. منطق و اصول و ادبیات می توانند ابزار فهم دین باشند و نه اینکه منبع فهم دین هستند!! نه منطق ارسطویی، نه اصول، نه ادبیات، نه اسفار ملاصدرا، نه فصوص ابن عربی، منبع فهم دینی نیستند. البته کسی خوانش آنها را نفی نکرد. بلکه بحث این جاست که دین را باید از منابع اصیل فهم کرد و آن همان قرآن و سنت است که در حوزه مهجور است و این که حوزه اصل را رها کرده و به فرع چسبیده و بلکه فرع را اصل انگاشته خود نشان از آن دارد که حوزه های علمیه چقدر از فهم اسلام دورافتاده اند.

2-    اما بحث در باب علم اصول.  بالاخره علم اصول آیا امری بشری است.یا قدسی است؟!
اگر بشری است پس وحی نیست که نتوان آن را نقد کرد. البته روایت علینا بالقاء الاصول و علیکم بالتفریع نیز هیچ ربطی به علم اصول ندارد. زیرا روایت می فرماید که ما در هر زمینه- یعنی اخلاق، عقاید و احکام- اصول و امهات بحث را به شما ابلاغ می کنید و خود فروع و حالات تفصیلی تر را از این اصول کلی استنباط کنید و این روایت اصلاً ربطی به علم اصول ندارد. اما از قضا در حوزه های علمیه ما مستمسک اثبات علم اصول قرار می گیرد و بعد هم ادعا می شود که این امر، امر مولوی نبوده، بلکه ارشادی بوده! بالاخره مولوی بودن یا ارشادی بودن یک امر را به مدد چه علمی می توان فهمید؟ آیا بدون علم اصول امکان دارد؟! مضافاً مگر بحث سر اعتباری بودن و حقیقی بودن علم اصول بود؟ تا پاسخ داده شود که در علوم اعتباری دور جایز است و در علوم حقیقی جایز نیست؟
فهم دین یک امر اعتباری نیست. بلکه یک فعل و فرآیند حقیقی است. ما در فهم قرآن به ابزارهایی نیاز داریم. اگر علم اصول نبود نه قرآن و نه هیچ سخن دیگری را نمی توانستیم بفهمیم و البته منظور از علم اصول فقط آن چه در کتب نگاشته شده نیست. چنان که منطق اگر چه در کتب نگاشته شده، اما مردم عوام نیز می توانند منطقی فکر کنند. سخن این بود که نمی توان اساساً مقدمات فهم یک کلام را از خود آن کلام گرفت و اساساً بحث در حوزه اعتباریات نبود. تا پاسخ داده شود که در اعتباریات دور جایز است. اولاً در اعتباریات نیز دور جایز نیست و اگر کسی برای دفاع از استصحاب و برائب از ادله دوری استفاده کرده، سخنش ناتمام است و باید به روش دیگری این اصول را تبیین کرد. مضافاً حتی اگر در اعتباریات دور جایز باشد، فهم قرآن یک فرآیند واقعی است. نه یک امر اعتباری.

3- این که شما امور اعتباری را امور پوچ نامیدید خود نشان از آن دارد که به کلی از فهم امور اعتباری و تفاوت آن با امور حقیقی عاجزید و جالب بود که در عین حال به خوانش اصول فلسفه و روش رئالیسم استناد کرده بودید. یعنی در عین این که این رساله مهم فلسفی را از بصر گذرانده اید، باز هم در درک ماهیت این دو امر درمانده اید و در این صورت کار دشواری پیش روی بنده است. چرا که توان و بضاعت علمی حقیر در این زمینه از علامه طباطبایی بیشتر نیست. اما در هر صورت تلاش خود را می کنم.

امور اعتباری امور وهمی در معنای فلسفی و نه در معنای اخلاقی هستند. به این معنا که این امور خود ما به ازاء مستقل و در عالم خارج ندارند. بلکه ذهن،آنها را از یک منبع حقیقی و اصیل جعل و انشاء می کند. اگر این کار توسط شارع انجام شود، جعل شرعی خواهد بود.و حجیت شرعی هم دارد. بنا بر عقیده شیعه، پیامبر اسلام و اهل بیتش ولایت تکوینی داشته اند. یعنی از نظر وجودی و حقیقی در مقامی بوده اند که بر تمام کائنات اشراف داشته اند و می توانسته اند در آنها تصرف کنند و به تعبیر روایات، اصلاً باران نیز از وجود آنان بر زمین ماده می ریزد و رزق بندگان نیز از اثر وجود آنان به خلق الله می رسد. البته پیامبر و اهل بیتش- به جز فاطمه زهرا- ولایت اعتباری هم داشته اند. یعنی صلاحیت این امر را دارند که در مسائل اجتماعی نیز اظهار نظر و اعمال ولایت کنند. فقیه این سنخ ولایت را دارد. نه این که ولایت تکوینی داشته باشد. لااقل ولایت فقیهی که آیت اللهخمینی مبشر آن بود این معنا از ولایت بود.(برای تفاوت میان ولایت حقیقی و اعتباری و تکوینی و تشریعی رجوع شود: ولایت فقیه، آیت الله خمینی، ص 50 تا 54) و با این توضیجات البته ولایت اعتباری امری موهوم نیست.

4- به نحوی از قاعده مشهور "کلما حکم به الشرع حکم به العقل و بالعکس" سخن گفتید که گویی این قاعده یکی از آیات محکمه قرآن مجید و یا یکی از روایات صحیح السند است! این باور مشهور سخن برخی متکلمان، فیلسوفان و فقهای شیعه است و نه وحی که نپذیرفتن آن خروج از دین و یا بدعت و یا زندقه باشد. این قاعده به این شکل که طرح شده، ارزش علمی ندارد.زیرا خود، بدیهی و بین نیست، بلکه نظری است و باید مبین شود. وگرنه تمسک به آن در بحث، فاقد وجاهت علمی و ارزش اقناعی است و بیان سخنان و پرسشهای توبیخی که یعنی شما می گویید اسلام امری غیر عقلی است، یعنی اسلام درتقابل با عقل است، یعنی نقل با عقل در تعارض است، یعنی ایمان به معنای حماقت است و ... سایر سخنان نیز دردی را دوا نمی کند. زیرا پاسخ حقیر به تمامی پرسش های محتمل و رایج از این دست، یک جمله است: تمامی این پرسش ها به غلط طرح شده اند  و چون غلط طرح شده اند، هر پاسخی به آن ها اعم از بلی یا خیر، غلط هستند.

5- و بحث این که می توان با بدیهیات به یک نظام فکری پولادین دست یافت، البته یک ادعاست و کسی را نمی توان به صرف ادعاهایش ملامت کرد. اما در یک گفت و گوی علمی، سخنان هنگامی ارزش و وجاهت دارند که همراه با دلیل باشند. در گفت و گوی علمی، از باورها و عقاید پرسش و بحث نمی شود. بلکه از دلایلی که می تواند این باورها را اثبات و یا رد کند. اساساً اگر با روش آغاز از بدیهیات و حرکت از آنها می توان به یک نظام پولادین دست یافت، چرا این همه میان فلاسفه اسلامی در موضوعات مختلف اختلاف نظر وجود دارد؟! بوعلی یکی از بزرگترین متفکرین فلسفی، آیا از بدیهیات آغاز نکرده بود که نتوانست حرکت جوهری رادرک کند؟!  چرا بوعلی نتوانسته جسمانی بودن معاد را اثبات کند؟!  و اگر بوعلی و شیخ اشراق در فهم حرکت جوهری ناتوان بوده، چه تضمینی هست که ما که به مراتب بضاعت علمی مان محدوتر و فهم و تیزی ذهن مان محدود تر است در فهم مسائل عمیق در نمانیم؟!  چرا شیخ اشراق نتوانست به نگاه ملاصدرا در باب وجود برسد؟!  چرا علی رغم اصرار هزار ساله براین روش - آغاز از بدیهیات- این همه در عالم اسلام میان متفکرین اختلاف نظر وجود داشته؟  چه مانعی بر سر راه توافق نظر آنان وجود داشته؟!  آیا دلایل سایکولوژیک و روان شناسانه و مزاجی و یا هوای نفس مانع اختلاف در فهم و نظر و مباحثه و نقد میان متفکران مسلمان وجود داشته؟  و رادیکال ترین پرسش ممکن این است که آیا بدیهیات اموری ثابت هستند؟!  یا متغیر هستند؟!  این پرسش را به مدد کدامین بدیهایت می توان پاسخ داد؟!  اگر بخواهید از بدیهیات آغاز کنید، که محل نزاع بر سر همان بدیهیات است. و اگر بخواهید از نظریات پاسخ این سؤال را بدهید، که دور است. و این بار هم مقام بحث مقام بحث از مفاهیم حقیقی است و نه اعتباری.

6- اما در موضوع نظام فکری و نسبی اندیشی. یکی دیگر از اوهام رایج در میان ما این است که برای تفکر دو شکل بیشتر قائل نیستیم:
یا باید جزم اندیش بود و ادعا کرد که تمام حقیقت را فهمیده ایم. و تنها سخن درست، سخن ماست. و تمام سخنان دیگر بالکل باطل است.(روحانیت ما تقریباً - و البته در کنار موارد استثنا- این گونه می اندیشد. یعنی معتقد است که یک درست وجود دارد.و یک نادرست.و البته هم همواره این سخن روحانیون درست است. چرا؟!  چون آنها از منبع اصیل حوزه علمیه و زلال علوم آن نوشیده اند. و اگر کسی خلاف آنان سخن بگوید مسلماً و بدون هیچ دلیلی انحرافی است.)
یا باید نسبی اندیش بود و ادعا کرد که نمی توان حقیقت را فهمید و هر کس هر چه می گوید درست است.و باید پلورالیست بود.(و روشنفکران ما نیز این گونه می اندیشند.اما مشکل این است که خود در مقام عمل هیچ گاه پلورالیست نمی اندیشند. به همین دلیل اگر کسی یک کلمه در نقد ارزش های عالم روشنفکری، یعنی آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، عدالت و ... سخن بگوید چنان از سوی روشنفکران فروکوفته می شود که گویی به ساحت عالم قدس تعرض شده. اما مشکل این است که این دوگانه - یعنی یا باید جزم اندیش بود یا نسبی اندیش- خود هیچ گاه اثبات نشده و این دوگانه اثبات ناشده را همواره بدیهی و مفروغ عنه می انگارند. اگر کسی بگوید الف ب است.و بگوید به یقین رسیده ام، هیچ اشکالی ندارد. اما اگر کسی بگوید الف فقط ب است و لاغیر، این سخن جزم اندیشی است. یعنی توانسته در یک امر بر حقیقت سیطره یابد و آن را در کف خود بگیرد.
جزم اندیشی به دو دلیل باطل است:

اولاً به این دلیل که همه ما در زندگی عملی خود و شناختی که از بیرون داریم شکست می خوریم و اگر شناخت ما از پدیدارهای بیرونی تام و تمام بود و ما همه وجوه یک شی را فهمیده بودیم، هیچ انسانی نباید شکست می خورد. شکست ناشی از محدودیت های فهم ماست.

دلیل دوم این که وجود و امور وجودی در سیطره ما نیستند. بلکه ما با آنها ارتباط داریم. نه این که آنها بخشی از وجود ما باشند و چون با آن ها ارتباط داریم، البته شناختی هم حاصل می شود و البته این شناخت هم گاه یقینی است، گاه ظنی و گاه وهمی.  اما به این معنا نیست که ما همه ابعاد یک پدیده را همواره می شناسیم. یقین و ظن و وهم وصف علم ما به یک وجه خاص از پدیده است و ما اساساً نمی توانیم بر وجود اشیا سیطره پیدا کنیم. عالم وجود دریایی بیکران است و دریای بیکران را در کوزه محدود وجود بشر نمی توان جا کرد. البته نفس انسان ذاتاً وسعت لایقف دارد. اما این نفس به دلیل تعلق به یک پدیده مادی و بنا به قاعده حکم احد المتحدین یسری الی الاخر، از این محدودیت لایقف وقوعا بی بهره است.پس نه می توان جزم اندیش بود و ادعا کرد که حقیقت در جیب ماست.و خود را معیار حق و حقیقت تلقی کرد. و سایرین را از درک حقایق به کلی محروم دانست.و نه باید نسبی اندیش و پلوارلیست بود. اگر بخواهم با زبان متناسب با فلسفه صدرایی که گوش قوم- و البته قم- با آن آشناست باید مطلب را به این شکل منقح کرد:

الف- اصالت با وجود است. 
ب- وجود امری تشکیکی است و تشکیکی بودنِ یک امر، یعنی در میان کثرات، مابه الامتیاز همان به االاشتراک باشد. 
ج- وجود دو نحوه تشکیک می پذیرد. تشکیک طولی که از سنخ شدت و ضعف است.از باب تمثیل میتوان آن را به نور شدید و نور ضعیف تشبیه نمود و نیز وجود تشکیک عرضی دارد. مانند انوار رنگین کمان که از حیث شدت نور بر یکدیگر برتری ندارند.بلکه هر یک به دلیل نقص از دیگری متمایز است.
د- فهم انسان امری وجودی است و نه امری معدوم. پس علم و فهم بشری نیز تمام خصوصیات وجود را می پذیرد. یعنی مشکک است و تشکیک طولی و عرضی می پذیرد. یعنی انسان در مرتبه فهم همواره می تواند به فهم کامل تری نائل شود و این کار با یک حرکت جوهری و صیرورت میسر است. به همین دلیل همواره بشر با یقین همراه است. اما این یقین از علم الیقین، به عین الیقین و از آن جا به حق الیقین مبدل می شود. از دیگر سو فهم، تشکیک عرضی می پذیرد.چنان که تمثیل جلال الدین بلخی در شناخت سه نفر از فیل که در تاریکی کور مال کور مال بر فیل دست می سابیدند می تواند این معنا را روشن کند.یکی دست بر خرطوم فیل زده بود و آن را ناودان می انگاشت. دیگری بر پای فیل دست زده بود و آن را ستون می انگاشت و سومی بر گوش فیل دست زده بود و آن را بادبزن یافته بود. این سه نفر از پدیدار مورد بحث- یعنی فیل- به سه یقین متفاوت رسیده بودند. تفاوت فهم آنها با یکدیگر در شدت و ضعف نبود. بلکه در ابعاد و وجوه مختلف وجود فیل بود. اگر فیل پدیده ای یک بعدی بود، اساساً این اختلاف پیش نمی آمد و اگر وجود تنها وحدت داشت و کثرتی در عالم نبود، اساساً میان بنی بشر اختلاف در فهم رخ نمی داد. بلکه وجود با صد هزار جلوه به در آمده تا بشر با صد هزار دیده تماشا کند.

7- اساساً این که تفکر فلسفی غرب را امری جدا از غرب بیانگاریم ناشی ازهمان نگاه پوزیتویستی و تجربه گرایانه است.و برخلاف تصور شما که خود را عقل اندیش می دانید، در مقام رؤیت ظاهری تفکر فلسفی، تکنولوژی، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، معماری، هنر، ورزش، رسانه و ... سایر ابعاد مدرنیته به مثابه اجزاء پراکنده از یکدیگر تلقی فهم می شود. تمام سخن این جاست که مدرنیته همه این ها هست. اما مدرنیته فقط این ها نیست. چنان که گفته اند بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیست بشی منها. انسان پوست و استخوان و گوشت و قلب و مغز و کبد و ریه است. اما انسان فقط این نیست. سیب پوست و هسته و چوب و رنگ و بو و مزه دارد. اما سیب فقط این ها نیست. هر کثرتی باید وحدت داشته باشد و این نیز کافی نیست که در عالم وجود کثرات به دلیل اصالت وجود به وحدت برسند. به همین دلیل ماهیت اشیاء نیز مهم است. ماهیت یعنی مرتبه وجودی یک شی. ماهیت یک سیب یعنی پرسش از مرتبه وجودی سیب و خصوصیات عوارض این مرتبه از وجود. در کلام مطهری از ماهیت مدرنیته پرسش نشده بود. بلکه مطهری مدرنیته را اجزایی پراکنده و بی ربط به هم می دانست و وحدت حاضر در کثرت غرب را نمی دید. البته ندیدن را نمی توان مستند کرد. زیرا کسی که چیزی را ندیده از آن نیز سخنی نگفته و چون سخنی نگفته نمی توان به کتب و نوشته های وی ارجاع داد. البته کتاب خواندنی جامعه و تاریخ حاوی مباحث مهمی است. اما مطهری دراین کتاب به صورت مشخص به مدرنیته - که البته یک جامعه نیست- نپرداخته بود. بلکه بحث را به صورت کلی طرح کرده و نه این که متوجه ماهیت و هویت مدرنیته باشد. مطهری حتی یک خط در پرسش از تکنولوژی ننوشت.( و چون ننوشته است نمی توان این ادعا را با ارائه یک مصداق از آثارش اثبات کرد!

مطهری به رابطه میان تفکر فلسفی غرب و تکنوژی و تناسب میان آنها - و نه علیت میان آن دو- نپرداخت. مطهری به هنر مدرن و تناسب آن با تفکر فلسفی غرب نپرداخت.و ...

8- برخلاف نظر و برداشت ما، بنده نه راسیونالیست و عقل گرا هستم و نه آمپریسیست و تجربه گرا و مطالبی که در این زمینه عرض کردم به این جهت بود که در بحث خصوصی گفته بودید که متفکرین غربی حس گرا هستند.(متاسفانه متن پاسخ خصوصی شما به متن اولیه حقیر در باب مطهری، در دسترس حقیر نیست تا با بازنشر و تکرار آن معنا دار بودن پاسخ خود را نشان دهم. و اگر این کار از جانب شما صورت گیرد و در صورت موجود بودن پاسخی که در خصوصی فرموده بودید و بازنشر آن در تالار عمومی، وجه این بخش از عرایض حقیر مشخص خواهد شد) عرض کردم، جریان حس گرایی یکی از جریانات تفکر مدرن است و نیز عرض کردم که اگر بر فرض تمام غرب هم حس گرا باشند، مطهری که حس گرا نبود. عقل گرایان و نیز مطهری به چیزی بعنوان جوهر برای اشیاء اعم ازمادی و مجرد قائل هستند و صدرایی ها به وحدت در کثرت معتقد هستند و البته ذکر این دقیقه خالی از لطف نیست که هگل از قضا چون عقل گرا بود مایل بود که دیوار میان ابژه و سوژه- و نه ذهن و خارج- را بردارد. او معتقد بود که چون ما درک عقلی از پدیده های خارجی داریم، باید امور خارجی وجه معقول هم داشته باشند تا بتوانند توسط عقل ما درک شوند. زیرا عالم و معلوم باید تناسب داشته باشند. و به این دلیل مدعی بود که هر آنچه معقول است، موجود است و هر آن چه موجود است معقول است. این که میان ذهن و خارج دیواری غیرقابل عبور است، سخنی است که دکارت ادعا کرد و اگر شما به آن ملتزم هستید و دکارتی می اندیشید که اساساً باید از همان ابتدا جهت و بیان دیگری برای این گفت و گو پیدا می شد.

9-    واقعیت این است که مطهری علی رغم تمام نقایص افکارش، یکی از سرمایه های فکری ماست و آن چه موجب می شود که مطهری هنوز هم سخنانش آموزنده باشد، این نیست که او "اندیشه هایی" دارد. بلکه راز ماندگاری مطهری همان چیزی بود که خود همواره می گفت: یعنی تلاش می کرد که به مخاطب اندیشیدن بیاموزد و نه اندیشه ها را- (البته اصل سخن متعلق به کانت است. کانت فلسفه را تمرین اندیشیدن می دانست و نه آموختن و انباشتن اندیشه ها-و نگارنده در این جهت سخت مدافع مطهری هستم).  ما باید از مطهری اندیشیدن را بیاموزیم و مناسب تر این است به جای حفظ و تکرار اندیشه های مطهری و کوبیدن نام وی بر سر منتقدان و استهزا و تهدید و حقیرجلوه دادن نقد و نقادی مطهری، به بحث و گفت و گو و استدلال که عصاره تفکر مطهری است بپردازیم و گویی کسانی که اسیر اندیشه های مطهری هستند، اساساً مهمترین درس مطهری را نیاموخته اند. نیز گویی این طایفه از دوستان ما - که از قضا تعدادشان کم هم نیست چرا که هر گاه نگارنده در جمعی مطهری را نقد کرده تقریبا با همین برخوردها مواجه شده- از مطهری تنها بیانیه نوشتن علیه شریعتی و نامه نوشتن به آیت الله خمینی را آموخته اند. اکنون قوم ما - و البته قم- سخت اصرار دارد که در برخورد با هر پدیده ای باید خوب آن را گرفت و بدی اش را رها کرد، به همین دلیل همین حوزویان ما که در نقد تفکر فلسفی غرب سخت مُصر هستند و اساساً آن را لایق اطلاق نام فلسفه نیز نمی دانند، در مواجهه و بحث نظری در باب تکنولوژی هیچ گاه مخالف تجدد نیستند، بد نیست که ما نیز نقاط قوت مطهری را بگیریم و نقاط ضعفش را کنار بگذاریم و نه این که بر عکس عمل کنیم.
 
محمد:
کسی منکر وجود آثار مدرنیته نیست. هم چنین کسی نگفته که اشیاء، موجوداتی بی روح و بی اثرند. وقتی قرآن کریم از تسبیح همه موجودات - بلا إستثناء - خبر می ده، یعنی این که در عالم خلقت، اصلاً موجود مادّی و جامد محض نداریم. یک مسبِّح، حدّاقل، سه علم در اختیار داره. علم به خود، علم به علّت هستی بخش خود و علم ارتباط با علّت هستی بخش خود که همون تسبیح کردن اوست. این موضوع در برهان تشکیک در وجود و مساوقت صفات حقیقیه وجود با وجود، قابل اثباته. از صفات حقیقیه وجود که در همه مراتب وجودی –اعم از به ظاهر مادّی و هم چنین مجرّد - با وجود، همراهند و از وجود قابل انفکاک نیستند: حیات و علم و قدرت و تجرّد و تسبیحه.

این بیان از طریق مُثُل صدرایی هم قابل اثباته. در این بینش از جهان آفرینش، تمام موجودات دنیای مادّی، نازل شده از عالم غیب هستند و هیچ گاه از اصل خود در عالم مثال، منقطع نخواهند شد. از این روست که هیچ مخلوقی بدون حیات و روح نیست. البته بسته به بهره او از حیات، از صفات حقیقیه وجود هم بهره منده. پس در واقع، موجود مادّی محض که هیچ حیات و شعوری نداشته باشه، وجود نداره. پس همه ، حیاتند و درک و از اون جایی که همه - با واسطه یا بی واسطه - خلق خدایند و خداوند سبحان ، وجود و خیر محض است، پس هیچ شرّ واقعی و ذاتی در عالم خلقت وجود نداره. حتیٰأخبث خلایق، ابلیس لعین رجیم. برای همینه که توبه کردن و بازگشت او به اصل خودش، مُحال عقلی نیست ولی امکان عقلایی نداره. پس موجوداتی چون سگ و خوک، با تمام نجاستی که به همراه دارند، از طریق استحاله شرعی، پاک می شند و شراب نجس، با جوشاندن بیش تر ، به سرکه طاهر و شفا بخش تبدیل می شه. از طرفی، خلق هر موجودی، به تناسب علّت فاعلی و علّت غایی خودش، صاحب روح می شه. اگر اون علل، متعالی باشند، روح او هم متعالی خواهد شد و اگر اون علل، غیرمتعالی و به اصطلاح عُرف عامّیانه، شرّ باشه، روح او هم غیرمتعالی خواهد شد. بنا بر این ، ارواح اهل بیت عصمت و طهارت - علیهم السّلام - اشرف و اکمل همه ارواح هستند و از این روست که اسم أعظم ذات باری تعالیٰو مقام مشیّت خداوند سبحان هستند. از این رو، هر چه که از این ذوات مقدّسه صادر بشه، عین طهارت و شفاست. حال، چه ساخت ابزار باشه یا طبابت أبدان یا اذکار و ادعیه باشه یا احکام شرعی.

پس کسی که قائل به روح در اشیاء و عوالم هست، نمی تونه جعل تشریعی رو پوچ و بی روح بدونه. ازاین رو ست که فقیه، به جعل امام معصوم- علیه السّلام - صاحب ولایت می شه. این ولایت، پوچ و بی اعتبار نیست بلکه به واسطه این فقه، اجازه تصرّف در أنفُس و اموال و آفاق پیدا می کنه.اگر اصطلاح ” اعتبار “ به کار گرفته می شه، لزوماً به معنای پوچ و بالعرَض و المَجاز نیست بلکه این اصطلاح، در مواضع مختلف، معانی متفاوت پیدا می کنه. بله. اصطلاح اعتبار در علوم حقیقی و حکمت نظری، به همین معناست ولی در علوم اعتباری و حکمت عملی، به معنای قرارداد، وضع و جعل هست. اون هم نه اصطلاح عرفی جعل که درباره أسناد و مدارک به کار می ره بلکه به این معناست که این علوم، واضع و مخترع و معتبِر داره.
علم فقه و تشریعیات و حتیٰاخلاق از علوم اعتباری به معنای وضعی است و جاعل داره. نه این که پوچ و بی روحند. چون بی روح، معدومه. وجود نداره.  ادامه:خداوند متعال، به صاحبان حیات نباتی، حیوانی، انسانی، ملکوتی و جبروتی، اجازه تصرّف در هستی داده. اصطلاحاً به تصرّفات جنّیان از شیاطین که موجوداتی ملکوتی هستند، می شه به مدرنیته غربی یاد کرد و از اون جایی که معالیل، از علل خود تبعیت قهری دارند، مصنوعات تفکر مدرنیسم شیطانی هم از علل فاعلی و غایی خود اطاعت تکوینی دارند. پس می توان روح این اشیاء رو خبیث و مضرّ دونست. هم چنان که تفکّر فلسفی غرب هم از این خباثت برخورداره. از این رو ست که حضرت امام خامنه ای - حفظه الله تعالیٰفرمودند: « نگویید علوم انسانی غربی، نافع نیست بلکه بگویید مضرّ است ».

ادامه: اما آیا با وجود چنین خباثتی در روح شیطانی فلسفه، علوم و فنون غربی و یا هر دستاوردی از فرهنگ الحادی، هم چون یوگای شرق دور و ارتیاضات هندو، لازمه برای دست یابی به یک حیات طیّبه، به زندگی ساده ی کوزه و گلیم و استر بازگشت کنیم؟ خیر.  لازم نیست.   زیرا انسان مؤمن نیز همانند سایر صاحبان تصرّف، توانایی خلق و تغییر داره و می تونه به این مصنوعات با تصرّف در علل غایی اون ها، طهارت ببخشه و اون ها رو با روح ایمانی خود، تحت تسخیر قرار داده و به سمت حقّ، استحاله بده. چرا که انسان تنها موجودیه که در تمامی مراتب وجودی، حضور داره و دارای حقّ تصرّفه حتیٰفوق تصرّفات موجودات جبروتی است. ولایت در اسلام، چه تکوینی و تشریعیش، از همین مقوله است و ظاهر دین اسلام، متصل به باطن اوست. به همین علّته که شریعت و طریقت و حقیقت، از هم منفکّ نیستند و قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند.به همین علّته که حضرت امام خامنه ای - حفظه الله تعالیٰ- می فرمایند: « اون جایی که لازمه شاگردی کنیم، خب، شاگردی می کنیم ولی قرار نیست همیشه شاگرد بمونیم ». چون روح ولایی انسان موحّد، توانایی خلق و تغییر و تسخیر داره. توانایی مومن که از توانایی موجودات ملکوتی هم برتری داره و این همون نعمت ولایت انسان های تعالی یافته در عصر غیبته. برای همینه خداوند متعال، همه آسمان و زمین رو مسخّر انسان کرده و انسان موحّد قادره که به آسمان های والاتر در عالم قلب، عروج کنه و صاحب تصرّفاتی باشه که مدرنیته قادر به درک اون ها هم نیست. فضلاً از این که بخواد خلق و تصرّفی در اون ها داشته باشه.

پس مدرنیته هست، اما انسان موحّد هم هست. مدرنیته هست اما اوست که از ما وحشت داره. نه ما از او. چون الإسلام یَعلو و لایُعلیٰعلیه. چون اسلام در قلب مؤمن قرار داره و قلب المؤمن، عرش الرّحمان.   زهی خیال باطل که فرش بر عرش، استیلا یابد. از این روست که باطل، جَولة داره ولی حقّ، دَولة

پس اگر بگیم فقهای ما ، ابزار رو فی نفسه خنثیٰمی دونند، هم چنان که مادر بزرگان، چاقو را، چندان بی راهه نگفته ایم. چون با تبعیت از احکام شرعی که متصل به حقایق عِلوی است، مآلاً می شه به همون نتایج خیر و مثبت دست پیدا کرد. از این روست که در احکام شرعی، موضوعی داریم با عنوان آلات مشترکه و احکام مربوط اون. البته جهان بینی مشخصی هم در قرآن کریم داره. اون جایی که می فرماید : « و أنزلنا الحدید فیه بأسٌ شدیدٌ و منافع للنّاس...» این آیه خاطر نشان می کنه که همه اشیاء، نازل شده از عالم قدسی و دارای روح هستند و هم چنین بسته به علّت غایی اون ها، کاربرد های متنوّع دارند و ذاتاً شرّ نیستند.
 اما این نوید رو هم خداوند متعال داده که تا قبل از ظهور منجی موعود - عجّل الله تعالیٰفرجه الشّریف - هر آن چه که انسان ها - از مؤمن و ملحد - از علوم به دست میارند، فقط دو حرف از حروف ابجد خواهد بود و بیست و پنج حرف دیگه توسط حضرت حجّت- علیه السّلام - نازل خواهد شد. چون انسان کامل و خاتم الأوصیاء، اوست و او ، غایت علّت فاعلی و علّت غایی در خلق است. این در حالی است که مدرنیته هست ولی ناکارآمد و کالمعدوم. چون هیچ گونه سابقه ای در این مقوله نداره. به همین علّته که : « کتب الله لأغلبنَّ أنا و رُسُلی ». جالب اینه که تمام حروف ابجد در آیه ویژه شیعیان به کار گرفته شده که اسم رمز و شاه کلید گنجینه های آسمانی است:« محمّدٌ رسول الله و الذین معه أشداء علی الکفّار رُحَماء بینهم ...». راه تسلّط و احاطه بر علوم حقّه، تبعیت با معیّت و شدّت بر کفّار و رحمت بر مؤمنان و عبودیت و زمزمه های سحر است. راه غلبه بر مدرنیته، همینه. مدرنیته هست ولی وحشت آفرین نیست. مشروط بر این که موحّدان، به علم و تقوا و توسّل، مسلّح بشند.

علم، چون : العلمُ سلطان.   تقوا، چون : من یتّقِ اللهَ یجعلْ له مخرجاَ و یرزقْهُ من حیث لایحتسب...  توسّل، چون : انسان کامل ، سلطان عالم خلقته : السّلطان، علیّ بن موسی الرّضا(علیه و علیٰآله السّلام)
از این رو ست که حضرت آیت الله خوشوقت - رحمة الله علیه - می فرمودند: « هر کسی که خواب امام خامنه ای رو ببینه، تعبیرش، امام رضاست»  نکته ای بود؛ سربسته.

و اما این که آیا می بایست بر مطهری وقوف کرد یا از وی، عبور؟ مسلّماً جمود بر مواقف، صحیح نیست چون تکامل ، هم چنان ادامه داره. البته این معنا، با نسبی گرایی و تجدّد طلبی علوم تجربی فرق می کنه. اما از اون جایی که اسلام، بطون عدیده ای داره و قرآن کریم، روزی دو بار، نو و به روز می شه و میشود او را هر روز استنطاق کرد و حقایق عِلوی و حتیٰدقایق روز مره رو از او سؤال کرد. هم چنان که هستند افرادی که با مراجعه به قرآن کریم، وقایع روز مره ی پرسش گران رو بازگو و با داروهای شفا بخش قرآنی، اون ها رو دلالت و طبابت می کنند.کرامتی از قرآن کریم که شهید سیّد محمّد حسین علم الهدیٰ(فرمانده شهیدِ کربلای هویزهرحمة الله علیه) هم از او برخوردار بود.

اما آیا چون مدرنیته با همه جَوَلان و غبار آفرینیی که داره، می تونه در مقابل تفکّر امثال استاد شهید علامه مطهری - رحمة الله علیه - قد علَم کنه؟! مسلّماً خیر. ایشان در جای جای آثار خودشون در باره مبارزه با تجدّد و تحجّر، راه حلّ های فلسفی، روایی و قرآنی داده اند. از جمله کتاب اسلام و مقتضیات زمان. کتاب انسان و ایمان: در مقایسه زیبای، ایشان بین علم و ایمان و هم چنین ریشه یابی مدرنیته و حکومت شیطان ، با تحلیل سِفْر پیدایش در عهد عتیق بنی اسراییل.  کتاب جامعه و تاریخ.  کتاب فلسفه تاریخ‌.  کتاب علل گرایش به مادّی گری.  کتاب کلّیّات فلسفه در تحلیل تاریخی شون از فلسفه غرب.  در سخن رانی هاشون بر علیه آمریکا و اسراییل.  در نامه ایشان به حضرت امام - رحمة الله علیه - درباره شریعتی.  کتاب هدف زندگی و سایر آثار ایشون. بحث بر روی اینه که آیا در جهان بینی ای که ایشان در آثارشون ارائه داده اند، نقطه ضعف و خلأی وجود داره؟ عرض می شود که: با توجه به آگاهی ایشون از مبانی علوم انسانی، یعنی : هستی شناسی، انسان شناسی و خدا شناسی در اسلام و غرب ، علماً این احتمال، چندان قوی نیست. چون ایشان در تفکیک بین اسلام ناب و اسلام آمریکایی، خریط فنّ بود و اصولاً چون ماهیت غرب رو به خوبی می شناخت، دشمنان اسلام، تصمیم به ترور ایشان گرفتند و گرنه دشمن به فرد خنثیٰو یا مؤیّد که آسیبی نمی رسونه. همون طور که دشمن نسبت به شهید مظلوم، آیت الله بهشتی و شهید آیت الله مفتّح - رحمة الله علیهما - همین حسّ رو داشتند. اما مسأله اینه که هنوز جامعه علمی و فرهیخته ما، نتونسته مطهری و بهشتی و مفتح - رحمة الله علیهم - رو فهم کنه!!! چه طور می شه نفهمیده عبور کرد؟! بعد از این که به این مسأله رسیدگی شد، تازه این بحث پیش میاد که چه کسی و به چه علّت باید جای گزین امثال نام بزرگان شهیدمان بشند؟  ملاک ما برای عبور از این میراث چیست؟  ملاک ما برای انتخاب بعدی ها چیست؟  آیا باید ملاک، فهم مدرنیته باشه؟  آیا ملاک درستیه که چون استاد علامه شهید مطهری - رحمة الله علیه- زبان انگلیسی بلد نیست، پس باید کشته بشه؟  آیا اسلام ، فی نفسه ملاکی برای انتخاب یا عبور نداره که ما بخواهیم عوارض غیر ذاتی رو ملاک قرار بدیم؟  این جای بحث و اثبات داره و راهی جز ورود به متن و اثبات نارسایی متون نداره. این موضوع، با تحجّر و جمود نباید خلط بشه. بلکه باید ملاک و مناط ها با اسلام، تنظیم و طراحی بشه . نه از خارج از اسلام. اون هم با مراجعه به آثار. با بیان شواهد از متون. هم چنان که تا پانسمان یک زخم رو باز نکنند، نمی تونند بفهمند که وقت تعویض پانسمان رسیده یا نه.

اما این که ایشان چرا به نقد شریعتی نپرداخته اند، عرض می شود که در تمام مواردی که ایشان به نقد روشن فکران مذهبی با گرایش های سوسیالیستی، پرداخته اند، یکی از افکار مورد هدف ایشان، افکار شریعتی بود. اما با این حال، بر فرض این که ایشان در نقد شریعتی، کوتاهی کرده اند، موجب نمی شه که پروژه عبور از مطهری رو کلید بزنیم. هر چند اگر کسی آثار ایشون رو به خوبی مطالعه و فهم کرده اند و حالا برای خود، لازم می بینند که از ایشون باید عبور کنند، خب، عبور کنند اما اگر مایلند که دیگران رو هم به این ارتقاء، رهنمون بشند، باید با بیان شاهد از متون ایشان، دیگران رو قانع کنند.
 
سید احمد:
جناب علیرضا چرا جوابهایت را نصف شب آوردى ؟ شما داعیه بحث همزمان داشتى ، حال چه شدکه از دیروز تا حال از شما خبرى نبود ؟ چرا نصف شب ؟ صبح یا بعداز ظهر فردا جواب مى دادى بهتر نبود؟  جوابهاى شما بماند براى فردا ، سرفرصت!  ولى نکته اى عرض کنم :

تا وقتى براى حرفهایت شاهد از کتب شهید مطهرى نیاوردى ، حرفهایت باطل است! بهتر نیست بجاى غوطه ور شدن دردام حجاب إصطلاحات ظاهرى براى نقدتان ، چند مصداق از کتب شهید مطهرى بیاورید ؟  شما که مخالف ظاهر بینی هستید بهتر نیست بجاى ورود در إصطلاحات بعضا داراى معانى و برداشت هاى مختلف ، به باطن کتب ایشان مراجعه نمایید تا صحت مطالبتان را ما هم کشف و مشاهده نماییم و با شهود حواس و قلب و عقل ، بیابیم و لمس نماییم ؟!  اینکه در باب مدر نیته یا فناورى ، شهید مطهرى ورود نکرده ، چرا عدم ورود ظاهر کتب را بمعناى ضعف در باطن تفکر تحلیل نمودید؟ ممکن است که شهید به تفکر درستى در مورد غرب رسیده باشند،، ولى به دلایل مختلفى که درجاى خود، ممکن است موجه باشند، آن تفکر صائب را به منصه ى ظهور و بروز نرسانده باشند؟ آیا بنظر نمى رسد که شما در شناخت مطهرى، از باطن غفلت نموده و به ظاهر اکتفا نموده اید؟ لطف نموده از ظاهر إصطلاحات و عدم إبراز نظر به باطن کتب و باطن تفکر ، عبور نمایید! یا حق !
 
 
علیرضا :
جناب سید احمد . نمی دانستم برای جواب دادن بایستی از حضرتعالی کسب اجازه نمایم. بنده پیشنهاد- و نه داعیه - بحث همزمان داشتم. ولی کسی به این جانب در خصوصی یا عمومی پاسخی به این پیشنهاد - در رد یا قبولش- علت این که این پاسخ ها و مطالب هم بر بنده در نصف شب منشکف شدند این بود که امروز- یعنی دیروز- از بعد از نماز صبح تا ساعت هشت و نیم شب در محل کار بودم. و در محل کارم به اینترنت دسترسی ندارم.  از ساعت 9 شب نیز به نگاشتن این پاسخ اخیر مشغول شدم و هنگام اتمام آن، آن را منتشر کردم.و نمی دانستم که ارسال مطلب در ساعت مورد نظر از نظر شرعی، عقلایی و یا با قواعد تلگرام تعارض دارد. از قضا این جانب معتقد به رسوخ در باطن تفکر مطهری هستم و باطن تفکر مطهری را تفکر کلامی می دانم. و تفکر کلامی اساساً در مقام پرسش از ماهیت امور بر نمی آید. پرسش از ماهیت امور کار فلسفه است و از میان سه حیث، کلام، فلسفه و فقه، شأن کلامی تفکر مطهری بر سایر شئونش غلبه بسیار بیشتری دارد.و تفکر کلامی به امور تنها در این حد می پردازند که شبهات حاصله از آن افکار را پاسخ دهند. نه این که در پی فهم و شناخت ماهیت آنها باشد. به همین دلیل مطهری اساسا به پرسش از ماهیت هیچ امری نائل نشد و یک نکته فنی این که اگر کسی برای ادعایش دلیل نیاورد، لزوماً ادعایش باطل نیست. بلکه اثبات نشده و ابطال یک ادعا تنها هنگامی است که دلیلی بر ابطال آن اقامه شود.و در میانه این دو حالت ادعا معلق- و به حالت اثبات ناشده و ابطال ناشده و صرفاً یک فرضیه- مبدل می شود و این قاعده نه فقط در بحث جاری بلکه در تمامی بحث های علمی جاری است.

منبع:

www.bineshjoo.ir