بسم الله الرحمن الرحیم
"نظام اسلامی تعلیم و تربیت"عنوان سلسله مقالاتی است از حجة الاسلام و المسلمین مهدی منصوری، استاد فلسفه و منطق حوزه علمیه اصفهان که در چند قسمت پی در پی در زیل مباحث کرسی های آزاد اندیشی و نظریه پردازی در حوزه به آن می پردازیم.
سیر این مقاله به این صورت است که اول به بیان واقعیت علم می پردازد تا جایگاه نظام تعلیم و تربیت در اسلام روشن شود و بعد از آن به بیان وضعیت کنونی تعلیم و تربیت در سطوح آموزشی کشور (اعم از آموزش و پرورش، دانشگاه و حوزه ) پرداخته و در آخر در پی راه حل برای این سیر آموزشی و پرورشی در زمان کنونی برآمده است. 1- نگرش سازی:الف) واقعیتهای حوزه علم؛
1) هر انسانی به آب و غذا نیاز دارد. دستگاه گوارش تغذیه مناسب خودش را می طلبد. گوش هم گرسنگی و تشنگی دارد و غذایی نیاز دارد که آن غذا شنیدنی ها و آن لذتی است که برایش حاصل می شود. چشم نیز همینطور ... .
اگر تغذیه و لذت مناسب برای این اعضاء و جوارح حاصل نگردد، تشنه و گرسنه می مانند. در اینجاست که حیرت و اضطراب جانشان را فرا می گیرد و نمیتوانند به سمت جلو حرکت کنند. انسانی که آب و غذایی به او نرسیده است را دیده اید؟ چگونه به خود می پیچد؟ فقط طالب است و جان او را خواستن فرا گرفته. چیزی را نمیفهمد و تمام حواسش رسیدن به آب و غذاست. حال چگونه است که این عقل آدمی که عِقال انسانیت به دست اوست، تشنگی و گرسنگی ندارد؟! مگر می شود که تشنه نشود و گرسنگی برای او حاصل نگردد؟! می دانید که اگر گرسنگی و تشنگی برای او حاصل شود و نتواند به تغذیه ای دست یابد به چه حیرت و اضطراب و ضلالتی می افتد؟
حال غذای او چیست؟ غذا و متغذی باید با هم سنخیت (تناسب) داشته باشد. باید دید عقل به دنبال چیست و چه چیزی می تواند آن را به جلو ببردتا همان را برایش فراهم کرد.
عقل به دنبال حقیقت می گردد و غذای او انس با حقایق است. ارتباط و اتصال با حقائق "علم" نام دارد. علم خاصیت انکشاف از حق و حقیقت دارد. از این رو غذای عقل، علم است تا بتواند به حق و حقیقت متصل گردد تا عقلانیت و بالتبع انسانیت گسترش یابد.
علم هنرش این است که عقل و جان آدمی را به خدمت حقایق می برد و خضوع و خشوع عقل را در قالب رکوع و سجود برای حق و حقیقت به دنبال دارد. از این رو عقل ماموم است و علم امام است و آن را به سمت حقایق پیش می برد.
«العلم امام العقل و العقل تابعه یلهمه الله السعداء و یحرمه الاشقیاء» (بحار الانوار/ج1/کتاب العقل و الجهل/باب 1/ح7)
اگر چیزی طالب غذای خاص خود باشد و به غذای مطلوب خود برسد، از سعادت و خوشبختی و برکت اوست. اگر عقل آدمی به معقولات و حقایق برسد، در این صورت انسان به سعادت رسیده است. شقاوت و بدبختی انسان هم وقتی است که به این محرومیت برسد که امام جانش دیگر علم نباشد و حقایق او را حرکت ندهند بلکه امامش اباطیل شوند.
«عن الصادق علیه السلام عن ابیه علیه السلام قال: قال ابوذر رضی الله عنه ... یا جاهل تعلّم العلم فأن قلباً لیس فیه شیء من العلم کالبیت الخراب الذی لا عامر له » (همان/باب1/ح74)
2) اگر علم نباشد که عقل انسان به آن اقتدا کند، در اینصورت جان آدمی خرابه ای بیش نمی شود. خرابه هم که جای آشغال و کثافات و خاکروبه هاست و جایی است که حیوانات در آن خانه می کنند. حفاظی ندارد. نوری ندارد. در گرما گرم است و در سرما سرد.قابل سکونت نیست و برای انسان آرامش نمی آورد و حضور در آن توأمان با ترس است و در نهایت قابل زندگی نیست. حال اگر علمی نباشد که عقل انسان را رهبری کند و راهنمایی برای جان آدمی باشد، در اینصورت متن جان انسان خرابه ای بیش نمی شود و جان او محل آشغال و کثافات می شود. رنگ جامعه را به خود می گیرد و از هویتی برخوردار نیست. استقلالی ندارد و تابع اوهام و اباطیل می شود و هرآنچه را که می خواهد انجام می دهد (نه آنچه که از حق و حقیقت است)
3) علم نوری است که ظلمتکدة نفس را از اوهام خارج می کند. نور به روح می دهد و آن را روشنایی می بخشد. از این رو با وجود این نور، حق و باطل برایش مشتبه نیست. اگر نور نباشد، چاه ها و موانع راه معلوم نیست. از این رو جائی که از روشنائی علم برخوردار نیست، شهوت و غضب و جامعه و ثروت آن را به این طرف و آن طرف میکشاند. چون مردهای بیش نیست و از مرده بیش از این انتظار نمیرود اینجاست که در روایت میفرماید:
العلم حیاة (شرح غرر الحکم و درر الکلم ج1/ص116) و رسول اکرم صلوات الله علیه و آله میفرمایند: طالب العلم بین الجهال کحی بین الاموات ( همان باب 1/ح71)
انسانها و جامعة مرده اهل تقلید میشوند. عقلانیت را از دست میدهند لذا دیگر اهل تأمل و اندیشه نیستند و ظواهر برای آنها حجت میشود و عقلانیت در دیدنشان است، فوتبال و خنده بازار و ... سرگرمی آنها میشود از مرده بیش از این انتظار نیست. جهل و نادانی انسان را میمیراند و نابود میکند.
مرده چه حالتی دارد؟ مرده ارادهای ندارد. شعور و آگاهی ندارد. در دست غَسال به این طرف و آن طرف میافتد ولی صحبتی نمیکند و چرائی نمیگوید.
انسان جاهل مرده است و دیگران آن را حرکت میدهند. جامعه آن را حرکت میدهد. الگوی او ظواهر فرینده غرب و تکنولوژی میشود. چرا همه مرعوب این ظواهر فریبنده غرب میشوند؟ چون عقلانیت را از دست دادهاند. چرا عقلانیت را از دست دادهاند؟ چون که علم و اتصال به حقائق را از دست دادهاند.
انسان مرده قد و قامت و ظواهر را میبیند ولی انسان زنده از ظواهر عبور میکند و باطن و بواطن را میبیند. این نامش "اندیشه" است. انسان زنده انسانی است که از علم برخوردار است، از اینرو عقلانیت دارد و در نتیجه تفکر و اندیشه دارد. جامعهای تفکر و اندیشهی آن افزون میگردد که علم آن افزون گردد و توجه به حقائق در آن بیشتر شود.
ادامه دارد ...