بینشجو : درپی مصاحبه مفصل حجة الاسلام محمدحسن وکیلی (از استادان علوم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه مشهد) آقای مهدی نصیری (مدیر مسئول مجله سمات و از سخنگویان مکتب تفکیک) در پی انتقاد و جواب به این مسصاحبه در آمدند و بعد از آن چند جواب از دو طرف به هم در سایتها منتشر شد. ما تمام متن این مناظره مکتوب را جمع آوری و در یک جا در اختیار مخاطبین قرار داده ایم. اگر بعد از این هم جوابیه ای از یکی از دو طرف منتشر شد ، میتوانید در همین صفحه پیدا کنید. حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن وکیلی از استادان علوم فقه، اصول و فلسفه در حوزه علمیه مشهد است
.وی فعالیتهای مختلفی در زمینه دفاع از فلسفه داشته است و کتابی در نقد مکتب تفکیک نوشته است که باعث شد به دیدار خصوصی با مقام معظم رهبری نائل شود
. در این گفتگوی مشروح با وی، مطالب زیر بحث و بررسی شده است
:ـ اهداف و فعالیتهای حجتالاسلام وکیلی در زمینه فلسفه و عرفان
ـ درباره کتاب صراط مستقیم (نقد اندیشههای استاد سید جعفر سیدان
(ـ انتقادات از جریان تفکیک
ـ جریان جدید برخی از سایتها و مجلات مخالف حکمت و عرفان
ـ تحریفها، تقطیعها و مطالب خلاف واقع جریان مخالف فلسفه و عرفان
ـ عَلَم کردن برخی از فقها در برابر حکما و عرفا برای رد فلسفه و عرفان
ـ برخوردهایی که با کتاب صراط مستقیم در مشهد صورت گرفته است
ـ جریان مطالبی که درباره خانواده و مادر حجتالاسلام وکیلی گفته شده است
ـ خاطره دیدار با مقام معظم رهبری پس از انتشار کتاب صراط مستقیم و رهنمودهای ناب ایشان
منشأ ضرورت حکمت و عرفان در حوزه علمیه* با توجه به اینکه شما فعلاً یکی از چهرههای شناخته شده در مقابله با مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی هستید، اگر ممکن است ابتدا کمی درباره اهداف و فعالیتهای خودتان در این زمینه توضیح دهید.ـ یکی از وظایف اصلی حوزههای علمیه تبیین و دفاع از کتاب و سنّت است و میدانیم که معارف قرآن و عترت منحصر در مسائل فقهی و یا اخلاقی نیست. بلکه حجم انبوهی از آن، مطالب معرفتی در باب توحید و معاد و نبوّت و امامت و مقام انسان کامل و از این دست مسائل است
.متأسّفانه بحث از این دست مسائل در حوزهها کمرنگ بوده و هست و کمتر به آن پرداخته میشود. در طول تاریخِ بزرگان شیعه عدهای به بررسی آیات و روایات معارفی پرداختهاند و منظومههائی معرفتی تشکیل دادهاند. بزرگانی که در این عرصه وارد شدهاند و به شکل تخصّصی کار کردهاند معتقد بوده و هستند که بدون فعالیتهای عقلی عمیق و نیز بدون بهرهوری از مشاهدات و مکاشفات عرفا گرههای کور معارفی قرآن و روایات باز نمیشود و این امر سبب شده که اقبالی در حوزههای شیعی به علوم عقلی و عرفان به وجود آمده و این علوم در بستر تشیّع گسترش بیابد
.امروزه هم میبینیم که بزرگترین مفسّران قرآن و شارحان روایات اعتقادی همه از متخصّصین حکمت متعالیه و عرفان هستند و تا صحبت از این مسائل مطرح بشود همه انگشتها روی شخصیتهائی چون علامه شعرانی و علامه طباطبائی و رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی و حضرت آیتالله جوادی آملی و امثال ایشان میرود و دیگران در این عرصه متاع چندانی برای عرضه ندارند
.علاوه بر اینکه اصل اثبات دین و پاسخ به شبهات که از ضروریات دوره ماست محتاج تخصّص در علوم عقلی است و بدون آن نمیشود از دین دفاع کرد. این دو مسأله منشأ اصلی ضرورت حکمت و عرفان در حوزههاست
.علت مخالفتها با حکمت و عرفان در حوزههای علمیهولی همیشه عدهای به علّت ناآشنائی با این علوم و تخصّص نداشتن در این مسائل برداشتهایی غلط از این مسائل نموده و چون غیرت دینی نیز دارند معمولاً از سر دلسوزی برای دین با این معارف مقابله میکنند. گاهی هم این مقابلهها شدید شده و برخی از افراد پا از جادّة تقوا بیرون میگذارند و به اهانت و بیادبی و تکفیر بزرگان اقدام میکنند
.بنده هم به عنوان انجام وظیفه شرعی خود سعی کردم در زمینه پاسخ به شبهات و دفاع از این معارف در حدّ توان خودم کارهایی انجام دهم، خصوصاً نسبت به فضای حوزه مشهد و اهانتها و نسبتهای ناروائی که میان مخالفین حکمت و عرفان در مشهد متداول بود
. هدف از نگارش کتاب «صراط مستقیم» * از کارهایی که تاکنون در این زمینه انجام دادهاید یا مشغول آن هستید، بگویید؟- اولین کار بنده کتاب «صراط مستقیم» بود که نقد یک گرایش خاص از مکتب تفکیک است که امروزه در خراسان تبلیغ میشود
.چون مکتب تفکیک دارای گرایشها و تقریرهای گوناگونی است که بعضاً با هم فاصله بسیار زیادی دارند. نکته حسّاس این کتاب علاوه بر نقد مبانی اصلی این گرایش، این بود که تلاش شد اثبات شود مطالب مرحوم صدرالمتألّهین رضوان الله علیه، شرح روایات اهل بیت علیهمالسلام است و بدون استفاده از فعالیتهای ایشان اصلاً روایات قابل فهم نیست
.در نقدهای قبلی بیشتر به نقد عقلی تفکیک پرداخته شده بود و تفکیکیان چون با علوم عقلی بیگانهاند چندان این نقدها در فضای مشهد اثرگذار نبود
. نقطه حسّاس نقد مکتب تفکیک این است که نشان دهیم که مکتب تفکیک دستش از فهم قرآن و روایات نیز خالی است و در حقیقت نه از عقل و نه از نقل صحیح استفاده نمیکنند
.به همین جهت این نقد بحمدالله اثر مطلوبی داشت
.کتابهایی در پاسخ به شبهات مختلف در زمینه فلسفه و عرفان نوشتهایمبعد از آن بنده شروع کردم به جمعآوری شبهات مختلف در زمینه فلسفه و عرفان و نگاشتن پاسخ آن با همکاری برخی از دوستان که تا به حال حدود بیست جلد کتابهای کوچک و بزرگ شده است و امید است توفیق طبع و نشرش فراهم شود. برخی هم به صورت جزوه تکثیر شده است
.مدّتی است که با همکاری مؤسّسه مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام،
«پایگاه عرفان و حکمت در پرتو قرآن و عترت» را راهاندازی کردهایم که هنوز به صورت کامل فعّال نشده و بناست همه مطالب را در این پایگاه در اختیار عموم قرار دهیم. با همکاری عدهای از دوستان نیز چند همایش در موضوعات مربوط به فلسفه و عرفان و تجلیل از بزرگان برگزار شده است
.* موضوع این کتابها در چه زمینههایی است؟- مباحث مختلفی مثل تبیین نظریه تفسیر قرآن به قرآن، توضیح نظریه ملاصدرا در باب عشق مجازی، شرح عبارات محییالدین و علامه حسنزاده آملی در باب داستان گوسالهپرستی قوم بنیاسرائیل، تفسیر وحدت وجود، عینیت و سنخیّت، معاد صدرائی، تاریخ عرفان و فلسفه شیعی، نقد فرق باطل تصوّف، بررسی کتاب حدیقة الشیعه و روایات جعلی درباره فلسفه و تصوّف، بررسی روایات نهی از تفکر در ذات، نهی از علم کلام، نهی از علمآموزی از غیر معصومین و این طور بحثها
.دو اشتباه مکتب تفکیک چیست؟کتاب «صراط مستقیم» شما گویا نقد تبیین استاد سید جعفر سیّدان از مکتب تفکیک است. انتقاد اصلی شما از جریان تفکیک در خراسان و خصوصاً جناب استاد سیّدان چه بود؟ـ انتقاد اصلی بنده انتقاد از جریان عملی تفکیک بود. مکتب تفکیک از نظر عملی با دو اشتباه بزرگ مواجه بوده و هست
.مسأله اول اینکه اظهار نظر در هر علمی تخصّص میخواهد و تخصّص در هر رشتهای محتاج طی کردن سیر تحصیلی آن رشته است. تخصّص در فلسفه 15 تا 25 سال تحصیل نزد استاد فنّ میخواهد. ولی تفکیکیان با دو سه سال ورق زدن کتب فلسفی فوراً در فلسفه مجتهد میشوند و جلسات نقد ملاصدرا و حکمت متعالیه برگزار میکنند
.بنده بارها به صداقت و شفافیت عرض کردهام عموم بزرگان مکتب تفکیک حتی در حدّ یک بدایه الحکمة هم فلسفه نمیدانند و گفتن این سخن نعوذ بالله برای تخریب شخصیت ایشان نیست. برای کمک به خود ایشان است
.فرض کنید کسی هنوز مجتهد نشده این طرف و آن طرف بالای منبر برای مردم فتوا صادر کند. خب یقیناً حرام است و گاهی معصیت کبیره. حالا کسی مجتهد نشده درباره توحید و معاد صحبت کند و نظر خاص ارائه بدهد و مردم را به آن تشویق کند و تازه نظر متخصّصین و مجتهدان آن رشته را نیز ردّ کند و به مردم بگوید اینها از مکتب اهل بیت دورند و منحرفند و ... این کارها همه خلاف شرع است
. افراد غیر مجتهد فقط حق دارند بالای منبر نظر أعلم یا أعلم و غیر اعلم را گزارش کنند
.خیلی از بزرگان درباره این مسئله به تفکیکیان تذکر داده بودند که خلاصه کار شما «افتاء بدون علم است» ولی آنان خود را یا عالم میدانستند یا به هر جهتی اشتباهشان را ترک نمیکردند و به هر صورت به این گناه مبتلا بودند؛ حالا قصوراً یا تقصیراً نمیدانم. بنده اول سعی کردم در آن کتاب بیاطلاعی تفکیکیان از فلسفه کاملاً ارائه شود تا دیگر حجّتی برای اظهار نظر در این مسائل نداشته باشند. یعنی نهی از منکر یا ارشاد بود که چارهای جز این نداشت
.* فکر نمیکنید سخن شما مبالغه باشد؟ خیلی از تفکیکیان مدرّس فلسفه بودهاند، بعد شما میگویید در حدّ «بدایة الحکمة» هم نمیدانند!ـ نه. با صداقت عرض میکنم. اصطلاحات ساده را نمیدانند؛ هم در باب توحید هم در معاد و هم بقیه مباحث
.مثلاً بحثی هست در فلسفه که رابطه خداوند با مخلوقات چیست؟ سنخیّت یا عینیّت یا تباین
.تفکیکیان فکر میکنند سنخیّت در بحث سنخیت علت و معلول به معنای مشابهت است و میگویند فلاسفه خدا را شبیه مخلوق میدانند. جناب آقای سیّدان در کتابچه سنخیّت و عینیّت هم چندجا سنخیّت را به معنای شباهت معنا میکنند
.جالب است که چند همایش هم گرفتهاند که اثبات کنند نظر فلاسفه غلط است و میان طلبهها نیز شایع کردهاند که فلاسفه به مشابهت خالق و مخلوق اعتقاد دارند و جدیداً هم حرف جدیدی بین تفکیکیان پیدا شده که اصلاً خداوند نه هست و نه نیست؛ چون اگر بگوییم خدا هست، در هستی با مخلوقات شبیه میشود و میشود همان حرف فلاسفه! وجود و عدم هم نقیض نیستند
.با اینکه سنخیّت نه در زبان عربی معنای مشابهت دارد و نه در اصطلاح فلسفه
. در فارسی امروزه فقط گاهی به این معنا به کار میرود. سنخیّت علت و معلول تقریباً یعنی یک رابطه خاص میان علت و معلول است که موجب صدور آن معلول خاص از علّت است. خود فلاسفه هم گفتهاند که اصلاً علّت فاعلی لازم نیست شبیه معلول باشد، در الهیات شفا هست. در بدایه و نهایه هم برهان آوردهاند بر استحاله شباهت خالق و مخلوق
.یا مثلاً تفکیکیها فکر میکنند عینیت در عرفان و فلسفه یعنی حمل شائع صناعی آن هم حمل جزیی بر جزیی مثل «زید پسر عمرو است». همین ایشان در ردّ حضرت علامه حسنزاده آملی میگویند اگر خدا عین همه چیز است پس باید موسی و هارون هم عین هم باشند. چون هر دو عین خدا هستند. یا در همایشی گفتهاند اگر حرف عرفا راست باشد پس باید من و تو یکی باشیم. چون خدا عین هر دوی ماست
.با اینکه هر کس بدایه و نهایه خوانده باشد میداند عینیت در این مباحث یا از باب حمل حقیقت و رقیقت است یا عینیت محیط و محاط و اصلاً هیچ ربطی به این اشکالها ندارد. یعنی اینها اصطلاحات ساده را اشتباه متوجه میشوند و بعد با هزینههای هنگفت نشست برگزار میکنند و همین مطالب را به حکما و عرفای اسلام نسبت میدهند و نقد میکنند
.در صراط مستقیم حقیر مفصل عرض کردهام که ایشان صورت فلسفی را با نقاشی و تصویر که در فارسی میگوییم اشتباه میگیرند. در بحث به حضرت آیت الله جوادی در باب معاد میگویند: اگر معاد مثالی باشد و صورت محض باشد، پس انگورهای بهشت را چگونه میشود لمس کرد و خورد. صورت محض که حجم ندارد
.امکان ندارد کسی یک دور مقدماتی فلسفه را درس گرفته باشد و این طور حرفی بزند. تمام اجسام عالم مثال حجم دارند. صورت به معنای فعلیت یا حامل فعلیت است ربطی به تصویر ندارد. درباره ماده و خیال و خیلی دیگر از اصطلاحات ساده فلسفی هم همین اشتباهها را دارند. آقای حکیمی هم همینطورند. مرحوم آقا میرزا جواد آقا تهرانی و آیت الله مروارید هم همینطورند. البته این دو بزرگوار لااقل در فقه میگویند که مجتهد بودهاند ولی در فلسفه همینطورند
.بحث ما با تفکیکیان اصلاً بحث فلسفی نیستبحث ما با تفکیکیان اصلا بحث فلسفی نیست. بیتعارف بگویم توضیح اصطلاحات است. حتی به تبیین و تشریح دقیق و توصیف گزارههای فلسفی هم نمیرسد. فضای تفکیک فضای تبلیغات خالی از واقعیت است. هیچ محصولی برای عرضه به فضای علمی و بحث وجود ندارد که دربارهاش مناظره و بحث شود. فقط باید سعی کرد سوء تفاهمهای عجیب ایشان را برطرف کرد و معمولاً با برطرف شدن آن بحث پایان میپذیرد و اصلاً کار به بحث و مناظره نمیکشد
.* پس بحثهای آقای سیدان با آیتالله جوادی آملی چیست؟ـ آن هم محصول بزرگواری حضرت آیتالله جوادی است. استاد ما آیتالله رضائی نقل میکردند که خدمت آیتالله جوادی عرض کردم چرا بحث کردید؟ سطح مطالبی که ایشان گفتهاند خیلی پائین است. باید شاگردان شاگردان شما میرفتند بحث میکردند. فرمودند: سیّد بودند، چند بار گفته بودند. رعایت ادب اقتضا میکرد قبول کنم. همان جلسه اول معلوم شد مبانی دستشان نیست. ولی تا 8 جلسه صبر کردم دیدم فایدهای ندارد و لذا ادامه ندادم
.کسانی که فلسفه خواندهاند میدانند که دو طرف در آن بحث اصلاً زبان مشترک ندارند. هر چه آیت الله جوادی میگویند جناب استاد سیّدان برداشت دیگری میکنند و اشکال میکنند
.جالب است که مخالفان فلسفه مثل تفکیکیان وقتی این بحثها را میخوانند فکر میکنند که آیت الله جوادی مغلوب شدهاند و به عنوان سند مغلوبیّت ارائه میدهند
. تکفیر، ناسزا، لعن، پخشکردن شیرینی در رحلت فیلسوف یا عارف از کارهای غیر قابل دفاع است * اگر ممکن است به اصل بحث برگردیم. انتقادات اصلی شما از جریان تفکیک چیست؟ـ یکی همین مسئله اظهار نظرهای غیر تخصّصی بود و دیگری اهانتهای آنان به بزرگان. فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابهجا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است
.تازه این کارها را درباره کسانی میکنند که به خوبی میدانند که از تفکیکیان عالمتر و ملاّترند. هیچ کسی شک ندارد که امثال رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی یا علامه طباطبائی، یا علامه طهرانی یا علامه حسنزاده آملی یا آیتالله جوادی در فقه و اصول و تفسیر و علوم نقلی نیز به مراتب از تمام شاگردان مرحوم میرزا مهدی قویتر بودند. میدانند که مدرسان فلسفه در فقه و اصول هم از ممتازین هستند
.مشکلات کسانی که فلسفه تدریس میکنندولی کسی که میخواهد فلسفه تدریس کند با انواع بهانهها یا اتّهامات سعی میکنند درسش را تعطیل کنند. عذرشان را از مدارس علمیه میخواهند. اگر جائی منبر بروند یا امام جماعت مسجد باشند این قدر در نزد مردم از او بدگوئی میکنند تا عذرش را بخواهند و مسائل دیگر
.این نوع برخوردها خودش یک مجموعه خلاف شرعهای دیگری است که متداول است و منشأ همه، توّهم این مطلب است که اهل فلسفه مخالف اهلبیت علیهمالسلام و اسلامند
.هماهنگی نظر ملاصدرا با روایات بیش از نظر تفکیکیان استدر آن کتاب سعی شد که نشان داده شود که اینطور نیست؛ هماهنگی نظر ملاصدرا با روایات بیش از نظر تفکیکیان است و همگی پیرو اهلبیت هستند نه اینکه به قول برخی از بزرگان تفکیکی در یکی از همایشهایشان: فلاسفه هیچ اعتقادی به قرآن و روایات ندارند و خودشان هم میدانند و چند روایت از ترس متدینین میخوانند و مطابق با حرفهای باطل خود نشان میدهند و
...اینها اهداف اصلی کتاب بوده و در کنارش هم دیدگاه تفکیک در ارزش عقل و نقل مفصّل نقد شده و اثبات شده که اینها نواخباری هستند و روششان به روش فقهای امامیه ربطی ندارد. آفت بزرگ مکتب تفکیک این است که وقتی طلاب از فعالیتهای عقلی محروم میشوند دیگر قرآن و روایات را خوب نمیفهمند
. تفکیکیان نه توحیدشان توحید قرآن است نه معادشان و اگر هم توحید و معاد قرآن را برایشان بگوئید چون اشتباه میفهمند فکر میکنند این حرفها کفر است
.تفاوت مکتب تفکیک با جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان *جریان جدیدی در سایتها و مجلات مخالف فلسفه و عرفان به وجود آمده است. نسبت آنها با مکتب تفکیک چیست؟ـ این جریان از جهاتی از تفکیک بهتر است و از جهاتی نه
.تولّدش به گمان حقیر محصول انعکاسهای تفکیک است. جناب آقای مهدی نصیری هم در یک جا دیدم میگویند ظاهراً پدرشان تحت تأثیر افکار آقا میرزا مهدی اصفهانی بودهاند ولی خودشان تفکیکی نیستند
.نقطه مثبت این جریان این است که عقلستیز نیستند. تفکیکیان دیدگاه بسیار خطرناکی در باب عقل دارند و فعالیتهای عقلی دقیق را کاملاً بیاعتبار میشمارند. میگویند واقعنما نیست. شرحش در کتب نقد تفکیک آمده است. بنده هم در همان صراط مستقیم عرض کردهام ولی این جریان معتقد است که عقل معتبر است و تفکیکیان را سوفسطائی میخواند
.ولی از جهاتی نه بهتر نیست بلکه به نظر من نادرستتر است. یعنی از جهات عملی تفکیکیان در میان بزرگان و فضلایشان نوعی حیا و حجب است که تکفیر هم که میکنند با تعابیر متین تکفیر میکنند. فحش هم که میدهند فحش علمی است. لااقل در مجالس عمومی و نوشتهها اینطور است. مجالس خصوصی حسابش جداست. مثلاً وقتی میخواهند تکفیر کنند درباره یک عالم بزرگ که هیچ شکی نیست که ضروریات دین را کاملاً میداند و مفسّر بزرگ قرآن است میگویند فلان آقا ضروریات قرآن و دین اسلام را منکر است و اعتقاد ندارد. ولی در این جریان تعابیر بسیار زننده و زشت است. پایگاههای اینترنتی ایشان در بیادبی و بدصحبت کردن غوغا میکند
.در جریان تفکیک مطالب خلاف واقع خیلی زیاد است. نقل قولهای غلط که فلانی مخالف فلسفه بوده، فلان فقیه عرفان را رد کرده، فلان فیلسوف چه گفته. بنده حدود 300 مورد از نقل قولهای خلاف واقع ایشان را از مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی و آیتالله نمازی گرفته تا معاصران خصوصاً آقای حکیمی جمع کردهام. ولی غالب آنها از سر بیدقّتی و بیاطلاعی از تاریخ و عجله داشتن در ردّ فلسفه و ... است
.دروغ عمدی صریح کم به چشم میخورد. ولی در این جریان دروغ و تحریف عمدی به شکل عجیبی وجود دارد
.* یعنی معتقدید جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان عمداً خلاف واقع میگویند. بیشتر توضیح دهید و موردی صحبت کنید.ـ بله! اگر حمل به صحت کنیم این قدر انحراف فکری و عملی دارند که خلاف واقع گفتن به اهل عرفان را مستحب میدانند
.مثل بعضی از طلاب مبتدی تفکیک در مشهد. لااقل این است که تهمت زدن را جایز میدانند و اصلاً درباره حرفشان تحقیق نمیکنند. مطالبی که مینویسند بیش از حد خلاف واقع است
.برای خود بنده چند مورد از این قبیل پیش آمده است. بنده یک سخنرانی در اصفهان درباره تاریخ عرفان کردم. توضیح دادم شهید اول و شهید ثانی و خواجه نصیر و مجلسی اول و شیخ بهائی و ابن فهد و اینها عارف بودهاند و ... بعداً یکی از همین افراد یک تسلیت نامه به محضر حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و مراجع نوشت و به عدّهای از فقها و مراجع داد؛ همراه با فحشهای رکیک و تعابیر زشت و مجموعهای اتّهامات، چهار ـ پنج اتهام برای بنده در آن نوشته بود که همگی کاملاً خلاف واقع بود و اصلاً اتفاق نیفتاده بود
.البته برخی مواردش هم محصول بیسوادی در فن بود. مثل اینکه گفته بودند که بنده به مرحوم شیخ صدوق(ره) توهین کردهام. بعداً نوشتند که فلانی گفته شیخ صدوق نژادپرست بوده چون گفته شیخ صدوق «قومی» بوده و هیچ کس را قبول نداشته است! چون که حقیر ضمن بحثهای تاریخی گفته بودم شیخ صدوق قمّی بوده؛ یعنی از مکتب قمّیین بوده و غیر مکتب خود را قبول نداشتهاند. اینها قمّی را قومی فهمیدهاند و قومی را ملّیگرا و نژادپرست معنی کردهاند و تسلیتنامه به مراجع نوشتهاند که در اصفهان در یک سخنرانی به شیخ صدوق اهانت شده است. اینها هم از فرط درس نخواندن است وگرنه طلبه رسائل خوان باید معنای این جمله را که شیخ قمّی هستند بفهمد و هیچ نکته خلاف ادبی در آن نیست
.بعد از مدّتی نقدی در سمات از هیئت تحریریّه بر آن سخنرانی چاپ شد که دروغهایی داشت که اگر کسی ببیند و بداند متحیّر میشود که آیا در روز روشن میشود اینقدر راحت دروغ نوشت
.گذشته از مطالب غلط و اشتباهات علمی که آنها خلاف توقّع نیست. مثلاً بنده اشعاری را از شهید اول نشانی داده بودم که در مدح تصوّف حق و ردّ تصوف باطل بود. نویسنده از مجموع اشعار، قسمت ردّ تصوّف باطل را آورده بود و بقیه ابیات را نیاورده بود و بعد گفته بود همینطور که میبینید شهید اول تصوّف را ردّ کرده و تعریفی نکرده است و این سخنران به شهید اول نسبت خلاف واقع داده است. یعنی کاملاً معلوم است که مراجعه کرده تا جایی که به نفعش بوده جدا کرده و بقیه را حذف نموده است
.تحریف معنوی سخن امام خمینی(ره) درباره ابنعربی در نامه ایشان به گورباچف یا بنده نامه رهبر فقید انقلاب حضرت امام(ره) به گورباچف و مدح و تعریف بلندشان از محییالدین ابن عربی که میفرمایند اگر میخواهید از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه شوید چند نفر از خبرگان تیزهوش را بفرستید قم تا کتب محییالدین را بخوانند، بنده این عبارات را در سخنرانی خواندم برای اثبات اینکه ایشان تا آخر عمر، طرفدار فلسفه و عرفان بودهاند
.برخی از این جریانات جدید مخالف فلسفه و عرفان در نقد این حرف نوشتند: ایشان طرفدار محییالدین نیستند و علّت معرفی محییالدین به گورباچف این است که محییالدین هم مثل گورباچف کافر بوده و لذا گفتهاند کتابهای وی را بخوانید تا کمکم زمینه مراجعه به آثار اسلامی فراهم شود
!یعنی حتی تاریخ معاصرین ما را تحریف میکنند. کسانی که گرایشهای فلسفی و عرفانیشان از روز روشنتر است. متاسفانه هیچ صداقتی در کار نیست که بگویند بله ایشان اهل عرفان و حکمت بودهاند ولی ما قبول نداریم
.از این دست خلاف واقعهای عمدی و غیر عمدی در آثار این جریان جدید خیلی زیاد و خیلی عجیب است
.تفاوت جریان جدید مخالف فلسفه و عرفان با مکتب تفکیک * از جهت علمی این جریان جدید را چطور تحلیل میکنید؟ـ از جهت علمی مثل تفکیکیان هستند بلکه از جهتی ضعیفتر، چون حتی در فقه و اصول هم مجتهد نیستند
.در جریان تفکیک علمداران معمولاً یک اجتهادی در فقه و اصول داشتهاند به جز این نسل سوّم تفکیک که آقایان حکیمی و ... باشند. ولی اینها اصلاً اهل اجتهاد نیستند. آقای نصیری کتابی نوشتهاند به نام فلسفه از منظر قرآن و عترت. خب! کسی که مجتهد نیست به چه مجوز عقلی یا شرعی درباره منظر قرآن و عترت قضاوت میکند. این کار یعنی اجتهاد و شأن کسی است که لااقل مجتهد متجزّی باشد. عدّهای دست به قلم و مدّعی غیر مجتهد که دائماً مشغول تبیین نظر قرآن و عترت هستند
!در مسائل فلسفی هم که مثل تفکیکیان دستشان کاملاً خالی است. مثلاً میگویند اگر خداوند نامتناهی باشد حتماً جسم است. خیلی عجیب است، نامتناهی وجودی که ملازم تجرد است از دید آنان حتماً جسم است
!یا میگویند وحدت وجود یعنی زمین و آسمان همهاش خداست یا توحید افعالی به معنای جبر است. از این حرفهایی که واقعاً اسباب تأسّف است که عدّهای که مدّعی مکتب تشیّع هستند از جهت علمی اینقدر ضعیف باشند. در مجموع از جهت علمی مثل نسل سوّم تفکیکیان هستند با این رجحان که منکر ارزش عقل نیستند
.برای مناظره با مهدی نصیری آمادهامآیا حاضرید درباره این مطالب مطرح شده، با آقای نصیری مناظره کنید؟- بله پیشنهاد خیلی خوبی هست
. بنده که همیشه عرض کردهام برای مناظره با همه مخالفانی که در سطوح علمی بالا هستند یا شهرتی دارند، آمادهام. ولی غرض از مناظره روشن شدن حق است و شرط اول آن رعایت موازین علمی و شرائط اولیه تحقیق است. تجربه مناظره ایشان با جناب استاد واسطی تجربه تلخی بود و علیرغم تلاش زیاد آقای واسطی ایشان حاضر به رعایت اولیات یک بحث سالم نشدند و لذا وقت همه بینندگان مناظره تلف شد و در نظرسنجی حجم اعتراض به آقای نصیری خیلی بالا بود
. اگر شرایطی باشد که بحث با تمرکز بر یک موضوع دقیق و با صبر و حوصله و روش علمی انجام شود مناظره ممکن است و خوب؛ گرچه اصل اولی این است که کسی که در این مناظره شرکت میکند به مقدار کافی فلسفه و عرفان درس گرفته باشد و آقای نصیری طبق بیان خودشان اطلاعات کافی در این باب ندارند. ولی به هر حال از جانب بنده حرفی نیست
.* به بحث فقها برسیم. مراجع چه مقدار از این جریان جدید مخالف فلسفه دفاع میکنند؟- دفاع رسمی که ندیدم. ولی برخی از فقها که خودشان در فلسفه و عرفان تخصص لازم را ندارند و همین سوء تفاهمها را دارند گاهی به شکل غیر مستقیم وسیله تأیید ایشان قرار میگیرند
.عظمت مقام علمی هر فقیهی در جای خود محفوظ و لازم است ولی خود فقها فرمودهاند - در عروة هست - که فتوای فقیه در غیر از مسائل حوزه تخصّصی فقهی اعتبار ندارد و لذا فقهایی که در فلسفه و عرفان تخصص ندارند طبیعی است که مثل هر غیر متخصّصی مراجعه به ایشان در این مسائل خلاف انصاف و صداقت علمی است. مثل اینکه درباره مسائل فقهی به یک متکلم بزرگ مراجعه کنند که در فقه، تخصص لازم را ندارد و به عنوان نظر متخصّص فقه معرفی کنند. عقل و نقل همواره انسان را دعوت به مراجعه به اعلم یا عالم میکند
.* مگر فقها در فهم دین تخصّص ندارند و اسلامشناس نیستند؟ـ چرا، یقیناً، ولی در فهم فقه، نه در همه ابعاد دین، در مسائل اعتقادی خیلیها تخصّص ندارند. معروف است که شیخ انصاری که شیخ أعظم است وقتی در مسائل اعتقادی به ایشان مراجعه میکردند میفرمودند من وزیر داخله اسلامم و وزیر خارجه حاج ملاهادی سبزواری است. به سبزوار بروید و از ایشان بپرسید
.مرحوم ثقفی هم در تفسیرشان نقل کردهاند. ایشان نوه مرحوم میرزا ابوالقاسم کلانتر مقرر شیخ هستند. شیخ در انسداد رسائل هم میفرماید برای اجتهاد در اصول دین علاوه بر اجتهاد در فروع احتیاج به عقلیّات است
.معلوم است که همانطور که شیخ فرمودهاند کلام فقیه بماهو فقیه در این مسائل معتبر نیست. پس باید نظر فقهای متخصص در فلسفه و عرفان را مثل علامه حسنزاده آملی و آیت الله جوادی و امثال ایشان را نقل کنند. اینکه هنر نیست که در میان مراجع برخی را انسان پیدا کند که متخصّص نباشند و نظر آنها را علم کند
.عبارت جالب و تکان دهنده امام خمینی(ره) درباره اسلامشناس واقعیعبارتی از امام خمینی(ره) درباره اسلامشناس واقعی میآورم که بسیار برجسته است. امام میفرماید: فقیه حق ندارد بگوید که من اسلامشناسم. فقیه باید بگوید من فقهشناسم، من فقه اسلام را مىشناسم؛ آنى که از همه بهتر مىداند همان است که فقه اسلام را مىداند. فیلسوف حق ندارد بگوید من اسلامشناسم، این بگوید من یک قسمى از مثلًا معقولات اسلام را ادراک کردم
. آن هم که حکومت اسلامى را بررسى کرده و اطلاع پیدا کرده که وضع حکومت چه بوده او حق ندارد بگوید من اسلامشناسم، بگو من حکومت اسلامشناسم. ادعاى اسلامشناسى جز براى آن که همه جهات اسلام را بداند چه جورى است و همه مراتب معنویت اسلام و مادیت اسلام را بداند آن مىتواند بگوید من اسلامشناسم. علىبن ابیطالب اسلامشناس بود، در عملش هم آن طور بود که عملش هم اعجاز است. (صحیفه ج 8 ص 531
)* ولی برخی از این بزرگان خودشان میفرمایند که متخصّص هستند. مثل اینکه یکی از بزرگان فرمودهاند: فصوص و عرفان و مولوی و فلسفه و اسفار همه در سینه من است.ـ بله، ولی به نظر من، سوء تفاهم پیش میآید. چون هیچگاه به شکل تخصّصی نخواندهاند، تصور میشود که مطالب همانطوری است که برداشت کردهاند. همین بزرگوار در زندگی علمیشان شاید حداکثر 4 یا 5 سال درس فلسفه ثبت شده است
. اگر کسی 4 ، 5 سال اصول بخواند بعد بگوید همه اصول در سینه من است ولی همهاش کشک است باور میکنید یا میگویید سوء تفاهم شده است؟
همین بزرگوار در جای دیگری درباره مرحوم کمپانی به این مضمون میفرمایند که «گوشتان را در فاطمیه به آن کسی بدهید که مثل مرحوم آیتالله میلانی و مرحوم آیتالله خوئی به ریزهخواری خوان شاگردی او افتخار میکردند
.»بله مرحوم کمپانی کسی است که فهمیدن حاشیهاش بر کفایه نشانه علم و فضل است و نابغه بوده است. خب همین کمپانی را مرحوم مظفر در مقدمه اسفار میفرماید به فهم اسفار ملاصدرا افتخار میکرده و میفرمود اگر کسی پیدا شود که اسفار را بفهمد، از نجف نزد وی میروم تا شاگردی کنم
.آیا میشود اسفار کشک باشد و مرحوم کمپانی که نابغه شیعه است و به قول همین بزرگوار، مرحوم آقای میلانی و مرحوم آقای خوئی افتخار میکنند که ریزهخوار خوان شاگردی او هستند، درباره کشک چنین حرفی بزند؟
!میشود بزرگترین و خوشاستعدادترین فقهای شیعه عمر خود را سالها سر کشک صرف کنند و اسفار درس بدهند و درس بگیرند؟ مرحوم کمپانی حاشیهاش بر کفایه را در حدود 25 تا 30 سالگی نوشته و مرحوم آخوند خراسانی زنده بودهاند
. آن وقت در آخر عمر که موقع پختگی وی است کتاب مینویسد و با اینکه اول مخالف بوده در آخر عمر از وحدت وجود دفاع میکند
.اگر حاشیه جوانیاش مایه افتخار فقهاست باید بفهمیم وحدت وجود چقدر عالی است که ایشان در سنین 40 یا 50 سالگی آن را فهمیده و از آن دفاع کرده است
. معلوم است که کشک نیست و بلکه حقایقی است عالی که افرادی مثل مرحوم کمپانی بدان رسیدهاند
.وقتی میبینیم یک بزرگواری 4 یا 5 سال بیشتر فلسفه ندیدهاند و از جوانی هم تحت تأثیر میرزای اصفهانی بودهاند و میگویند کشک است ولی دهها نابغه دیگر که 15 ـ 20 سال این علوم را نزد استاد فن خواندهاند، میگویند اینها درّ و جواهر است، خب هر منصفی میفهمد که باید به حرف کدام یک تمسّک کند
.البته این فقهای بزرگوار روی غیرت دینی این مطالب را میگویند ولی سوء تفاهم است. اگر کسی میخواهد بگوید اینها کفر است یا کشک است یا هر چه، اول باید چند صفحهای در فلسفه تألیف کند تا تخصّصش اثبات شود بعد تازه به عنوان یک متخصّص در مقابل صد متخصًص نظر بدهند
.فعلاً تعارض حرف این بزرگان با موافقین فلسفه تعارض غیر متخصّص با متخصّص است؛ چون هیچ اثر تخصّصی در این مسائل ندارند
.* ولی از همین بزرگان نیز در نقد فلسفه کتاب داریم.ـ بله عرض کردم کسی که مدت کمی فلسفه خوانده باشد با دیدن همان تألیف یقین میکند که ایشان غیر متخصّص هستند. با همه بزرگواری و اخلاص و غیرت دینی، تخصّص نداشتن در عقلیات هیچ نقصی برای فقاهت یک فقیه نیست. بنده خودم به منش فقهی برخی از بزرگان به خصوص در مسائل اجتماعی خیلی اعتقاد دارم؛ ولی حساب هر مسئلهای را باید در جای خودش بررسی کرد. نباید حوزههای تخصصی افراد را با هم خلط کرد
.* کتاب صراط مستقیم شما در حوزه مشهد انعکاس وسیعی داشت و خیلیها از آن ناراحت شدند و بسیار با آن مقابله شد. علت چیست؟- بله، بزرگان ما همیشه با مکتب تفکیک با مهربانی و عطوفت برخورد کردهاند و این مسئله سبب شده بود که متأسفانه از این مهربانی سوء استفاده شده و گروهی از اهل تفکیک همواره با بیادبی با بزرگان برخورد کنند که توضیح عرض کردم
.این بیادبیها که بعد از انقلاب معمولاً پنهانی انجام میشد این اواخر دوباره حالت علنی پیدا کرده بود
. جزواتی از سوی تفکیکیان در مدارس و مساجد مشهد منتشر میشد که تعابیر بسیار زشتی درباره ملاصدرا و علمای معاصر و حتی مرحوم آیتالله قاضی قدّس سرّه به کار برده است
.و برخی بزرگان تفکیکی مشهد نیز این کار را تأیید کرده و همراهی میکردند
. کلاً مکتب تفکیک پس از جریانات شیخیه در حوزههای علمیّه شیعی به اهانت و ناسزاگویی مشهور است و خود مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نیز که کلمات آبدار نثار حکما و عرفا میکردند و رسماً آنها را تکفیر میکردند و قصّه ناسزا گفتن ایشان به مرحوم قاضی در بالای منبری که فرزند مرحوم قاضی نیز پای آن بوده مشهور است و متأسفانه این روش غیر شرعی هنوز هم بین برخی ادامه دارد. البته برخی شاگردانشان اصلاً اینطور نبودند مثل مرحوم آیتالله مروارید و آیتالله میرزا جوادآقا تهرانی
.به هر حال بنده به این نتیجه رسیدم که برخورد با این قضیه ممکن نیست مگر اینکه با صراحت و شفّاف برخورد شده و کاملاً واضح نشان دهیم که بزرگان این مکتب اصلاً فلسفه و عرفان بلد نیستند. در کتاب «صراط مستقیم» این مسئله مثل روز روشن شد و خب برای برخی بسیار سنگین بود
.داستان تحول میرزا مهدی اصفهانی، بزرگ مکتب تفکیکمسئله دیگر اینکه داستان تحوّل روحی مرحوم میرزا مهدی اصفهانی را از زبان استادشان مرحوم آقا سیّد جمالالدین گلپایگانی در کتاب آوردم که میفرمایند میرزا مهدی مریض شدند و چه و چه. تعابیر آقا سیّد جمال در این نقل هم برای تفکیکیان سنگین بود. برخی اصل جریان را باور نمیکردند و برخی میگفتند راست است ولی نباید به این شکل منتشر میشد که البته قبل از کتاب بنده چند سالی بود که منتشر شده بود
.ارشاد مشهد به کتاب من مجوز نداد و مجبور شدم از تهران مجوز بگیرمبه خاطر همین مسائل در مشهد به کتاب مجوّز ندادند. چون ممیّزی ارشاد تحت نفوذ تفکیکیان بود و به تهران رفتم. رئیس کلّ ممیّزی تهران دستور دادند که کتاب طبق ضوابط نشرش جایز است ولی باز هم مشهد مجوّز ندادند و در نهایت از تهران مجوَز گرفتیم و در تهران چاپ شد ولی مدّت زیادی زمان برد
.* چرا در کتاب خود از لحنی استفاده کردید که اسباب ناراحتی تفکیکیان را فراهم کند؟لحن بنده فقط به مقدار ضرورت نهی از منکر، تند بود نه بیشتر. به صراحت میگویم نقد نوشتن بر تفکیک و امثال اینها مستلزم این است که انسان دست از آبرو و آسایش خود بردارد تا اشتباه یک عده از مؤمنین را نشانشان دهد
.* در برخی مجلات و پایگاههای اینترنتی مطالبی درباره خانواده شما بیان شد که احتمالاً جزو پیامدهای نقد مکتب تفکیک توسط جنابعالی است. آیا صلاح میدانید درباره صحّت و سقم آن توضیحی بدهید؟برخی از گروههایی که به بیتقوایی و جعل مطالب خلاف واقع مشهورند و کارهای خلاف شرع زیاد میکنند، مطالبی نوشتهاند که مخلوطی از راست و دروغ است و بیشتر غرضشان مبارزه با عرفان و حکمت است. چون توان مقابله علمی ندارند مجبور میشوند به چنین برخوردهای خلاف شرعی دست بزنند. وقتی با بزرگان و اساتید برجستهای مانند علامه حسنزاده آملی و آیتالله سبحانی آن گونه میکنند که لابدّ دیدهاید، دیگر این برخوردها نسبت به بنده حقیر طبیعی است
.* مطالبی را از کتابی با نام «قدرت و دیگر هیچ» نقل کردهاند. بعضی میگفتند کلاً این مطالب نسبت به شما دروغ است. چون نویسنده این کتاب خانم باقرزاده است و در اول کتاب گفته که کتاب را هدیه میدهم به فرزند دوازده سالهام «یاور» که در سال سوم مدرسه راهنمایی تیزهوشان تحصیل میکند، ولی نام شما محمدحسن است نه یاور. جریان از چه قرار است؟ـ نویسنده آن کتاب والده بنده هستند و بنده حدود سه سالی زود مدرسه رفتم
. و سال تألیف کتاب آخر سال تحصیلی بنده در سوم راهنمایی بود که بیست سال گذشته است و من در آن موقع دوازده ساله بودم که همان سال نیز طلبه شدم
.بنده خودم علاقه شدیدی به طلبه شدن داشتم ولی اطرافیان به دلایل و مصالحی با طلبهشدنم خیلی مخالف بودند. خصوصاً که پدر و مادرم هیچکدام نزد من نبودند و بنده نزد دائیام زندگی میکردم که از ارادتمندان مرحوم علامه طهرانی بودند و نهایتاً برای طلبه شدن خدمت حضرت علامه رسیدیم. و ایشان فرمودند طلبه شوم و برای درس و بحثها و اساتید نیز راهنمایی کردند و با شاگردانشان درسها را شروع کردم. یکی دو سال که گذشت مرحوم علامه چون روی اسم خیلی حسّاس بودند و میفرمودند که مؤمن باید اسمش نیز ایمانی باشد، فرمودند که اسمم را عوض کنم و خودشان هم اسم پیشنهاد فرمودند
.* اگر کتاب واقعاً از والده شماست، مطالبی که راجع به خانواده شما گفتهاند چه میزان صحیح است؟ـ فکر نمیکنم پاسخ این سؤال اهمیّتی داشته باشد. چون اوّلاً عقلاً و شرعاً درستی و غلطی رفتار و عقاید هیچکس در گروی خانواده وی نیست و کسانی که افراد را با خانوادههایشان محک میزنند از تربیت اسلامی و قرآنی دورند
.ثانیاً اگر به جهات عملی بنده نظر داشته باشند بنده خیلی دستم خالیتر از این حرفهاست ولی بنده در بحثها و نوشتهها فقط با استدلال پیش رفتهام نه اینکه از شخص خود مایهای گذاشته باشم. هر کس هم که با عرفان و حکمت مخالف است اگر میتواند پاسخ علمی بدهد این گوی و این میدان! این گونه برخوردها نشانه ضعف علمی و نبود تقوای افراد است
.ولی گذشته از این حرفها مسائلی که گفتهاند نیز مخلوطی از راست و دروغ است
.* لطفا بیشتر توضیح دهید؟ـ به عنوان مثال نوشتهاند که پدر بزرگ بنده از حامیان سازمان مجاهدین خلق بودهاند و تا سال 59 حمایت کردهاند! در حالیکه ایشان از اشخاص مشهور به تدیّن و قداست در مشهد بودهاند. تا قبل از تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان از همکاری فرزندانشان با سازمان ابا نداشتند ولی بعد از تغییر مواضع و به وجود آمدن مواضع مارکسیستی ایشان بسیار ناراحت بودند و تا آخر هم از تغییرات فکری فرزندانشان رنجیده خاطر بودند و از برخی روحانیون نیز خواسته بودند که با ایشان بحث کنند و عقایدشان را اصلاح کنند
.ایشان از بهترین خادمان حرم و متدینین معروف مشهد بودند و در تأسیس بسیاری از اماکن خیریّه و مدارس نقش مهمی داشتهاند و بعضاً به تنهائی بانی آن بودهاند. مثل بیمارستان و حسینیه امام هادی، مکتب عصمتیّه، مکتب نرجس، صندوق قرض الحسنه طلاب، محبان الرضا و ... وصی ایشان همان دایی بنده بودند که هیچگاه با سازمان همکاری نکردند و از ارادتمندان مرحوم علامه طهرانی بودند و بنده در منزل ایشان و پدر بزرگم زندگی میکردم
.ایشان هم به تقوی و تدیّن مشهورند. ناظر وصیّتشان هم جناب حاجآقای سیّدان و یکی از دامادهای مرحوم آیتالله مروارید بودند و روابطی بسیار قوی با عالمان دینی داشتند. با بیت مرحوم آیتالله مروارید، مرحوم مصباح و دیگران که خاطراتشان را باید از آنها پرسید. به هر حال خوبی ایشان میان موافق و مخالف مشهور بوده و اتفاقاً میان مخالفین عرفان نیز جایگاه خیلی مقبولی داشتند، گرچه با همه خوب بودند و میگفتند اختلافات علما به ما مربوط نیست. همه موافق و مخالف را با هم دعوت میکردند و پذیرائی مینمودند
.ولی خانواده ایشان، مادر و داییهای بنده - به جز یکی - که اوایل با گرایشهای دینی جذب سازمان مجاهدین شده بودند پس از مدتی و در پی وقایع سال
1355 در سازمان همراه سازمان از نظر فکری تغییر کردند. البته هیچ کدام گرایشهای مذهبی را کلاً از دست ندادند ولی اسلامشان اسلام سازمانی شد
. بنده هم هیچکدام از این افراد را ندیدهام؛ یکی دو ساله بودهام که داییهایم یا از ایران رفتهاند یا از دنیا رفتهاند
.تفکیک نتوانست از پس شبهات بر آید * چرا با وجود ارتباط پدربزرگتان با عالمان دینی، خانواده ایشان منحرف شدند؟ـ دو علّت داشت: یکی؛ سنگین بودن شبهات مارکسیستی که خیلی از حوزویان را نیز به اشکال انداخت. دوّم اینکه؛ عالمانی که پدر بزرگ بنده با ایشان مأنوس بودند عموماً تفکیکی بودند و قادر به پاسخ دادن به شبهات نبودند و برخی افراد تحصیلکرده به خاطر معرفی غلط ایشان از اسلام، زده شدند و اعتقادشان این شد که دست روحانیت خالی است و حرفی برای گفتن ندارد
.محور اصلی در منزل پدر بزرگ بنده، دایی دوم بنده بودند که نبوغ خاصی داشتند. البته دو تن دیگر از داییهایم نیز نبوغ داشتند و رتبه ممتاز کنکور سراسری دوره طاغوت بودند. دایی دوم بنده در حوزه در نزد عالمان تفکیکی درس میخوانده و همزمان در دو رشته دانشگاهی تحصیل میکرده و در هر دو هم ممتاز شده بود. و بسیار مذهبی بوده و در فامیل به تدیّن شهرت داشته است
. برخی از دستنوشتههایش که باقی مانده تقریرات درسهای یکی از عالمان تفکیکی است که ظاهرا مرحوم آقا شیخ مجتبی باشد و مثل همه درسهای تفکیکیان از بحث روایات عقل شروع شده. مواردی را به استاد اشکال گرفته و گفته با استاد بحث کردم بالأخره قانع شد که اشتباه میکند ولی باز چند صفحه بعد نوشته متأسفانه استاد همان حرف اشتباه سابق را دوباره تکرار کرده و از این قبیل
.نگاه ایشان به اسلام نگاه مکتب تفکیک بوده و معلوم است یک انسان خوش استعداد هیچگاه با این نگاه نمیتواند دینداری عقلانی داشته باشد. البته مکتب تفکیک برای افراد متوسط گاهی بد نیست. ولی شبهات افراد خوشاستعداد کاملاً متفاوت است
. حقیر بارها خداوند را شکر کردهام که در طلبگی در مسیر جریان فکری علامه طباطبائی و علامه طهرانی و امثالهم افتادم و اگر غیر از این بود امکان نداشت از نظر فکری در مقابل شبهات امروزی دوام بیاورم
. به هر حال تحوّل فکری ایشان تأثیر بدی بر خانواده پدربزرگ بنده گذاشت. اگر ایشان در دامان امثال علامه طباطبائی میافتادند شخصی بسیار مفیدی برای اسلام و حق میشدند
.* مطالبی که درباره مادرتان نوشتهاند راست است؟ مادر شما هم در همین جریان تغییر فکر دادهاند؟خودشان در کتابشان جریان را نوشتهاند. تحت تأثیر همین برادرشان گرایش مذهبیشان ضعیف شد و با سازمان تغییر مواضع دادند و در حقیقت یکی از عللش قصور یا تقصیر کسانی است که اسلام را بد معرّفی کردند. ولی مطالبی که امروز در پایگاههای اینترنتی درباره ایشان و پدرم نوشتهاند خلاف واقع است
.پدر بنده ـ برخلاف نوشته غیر صادقانه این افراد ـ نه فقط الآن عضو سازمان نیست بلکه هیچگاه نبوده است و کلاً به خاطر روحیاتشان از کار سیاسی همیشه اجتناب داشته است
.ایشان اوایل انقلاب در جریان دستگیری مادرم از ترس متهم شدن به همکاری با سازمان به شکل غیرقانونی از کشور خارج شدهاند و بنده چیزی از ایشان به یاد ندارم ولی هیچ فعالیت سیاسی در سازمان نکرده است گرچه از نظر عقیدتی با ما خیلی فاصله دارند و تا چند سال سر جریان ورود بنده به حوزه ناراحت بودند
.در دوران مدرسه تیزهوشان چون نمرات ریاضیم خیلی ممتاز بود، پدرم امید داشتند برای ادامه تحصیل به اروپا بروم ولی خداوند منت نهاد و نشست سر سفره قرآن کریم و ائمه علیهم السلام قسمت بنده شد
.و امّا مادرم با اغراضی خدایی در دام این جریان افتادهاند و ورود ایشان به سازمان و باقی ماندن پس از تغییر مواضع سازمان روی تبلیغات شوم آن دوره بوده که عدّه زیادی از افراد با اخلاص را فریفته بوده چه از جوانان و چه حتی از فضلای حوزه که هم در اوائل فعالیت سازمان از آن طرفداری میکردند و حتی گاه از سهم امام به اینها میدادند و هم پس از تغییر مواضع بعضی دیر متوجّه شدند و باز تأیید میکردند. وقتی اهل فضل و دانش مثل آقای منتظری یا آقای طالقانی در این جریانات به خطا میروند از نوجوانان و جوانان توقّعی نیست
.به هر حال ایشان به قصد قربت رفتهاند و در کتابشان هم نوشتهاند که اینقدر به مسائل دینی پایبند بودهاند که در آن دوره حتی از جان خود میگذرند که نمازشان از دست نرود و بعداً هم که اشتباهاتشان را فهمیدند همان کتاب را برای نجات دیگران نوشتند و الآن نامشان در لیست سیاه سازمان مجاهدین است و جزو افرادی هستند که باید کشته شوند
.و این مطالبی که در پایگاهها و مجلات نوشتهشده که ایشان چند نفر را کشتهاند و در درگیری دستگیر شدهاند، درست نیست
.ایشان زمانی که در منزل شخصی خود بودهاند و توسط پاسداران محاصره میشوند، به علت وجود بنده که کودک بودهام، برای نجات جانشان و بنا به توصیه مردان و زنان مسلح داخل منزل به دروغ میگویند که کسی در این منزل نیست و افراد داخل منزل در حمام مخفی میشوند و وقتی که ایشان دستگیر شده و با آرامش به اوین منتقل میشوند میان پاسداران با این افراد درگیری در منزل صورت میگیرد که منجر به کشته شدن افراد داخل منزل و نفراتی از پاسداران میشود
.البته این اتفاقات در صورتی بوده که منزل از چندین روز قبل تحت نظر و محاصره بوده و پاسداران هم به ایشان میگویند که ما یقین داریم که در این منزل افرادی حضور دارند و گفتن و نگفتن والده در اصل مسئله تأثیری نداشته است. پس از انتقال ایشان به بازداشتگاه هم، ایشان گزارش وجود این افراد را میدهند و اعلام میکنند که اینها در حمام مخفی هستند. ولی کسی گزارش را مطالعه نکرده و در نتیجه منجر به این میشود که درگیری صورت بگیرد
.در این دوران مسئله ولایت فقیه و حکومت اسلامی برای مادرم حل نشده بود و بعد از آشنایی با مرحوم علامه طهرانی و ارتباط با دائی بنده؛ ارتباط با آن برادرشان که از ارادتمندان علامه بودند و من پیش ایشان بزرگ شدم، و تحوّلات روحی، حق را فهمیدند و در آن زمان واقعاً تشخیص نمیدادند که حق با کیست
. به هر حال در یکی از مجلات و برخی پایگاههای اینترنتی نام این کار و حرکت ایشان را به دروغ و تهمت، قتل نامیده و نوشتهاند ایشان در یک درگیری و به قتل رساندن چند نفر از پاسداران دستگیر شدند. اینها افتراست و تجاهر به معصیت کبیره که درباره یک انسان مؤمن به راحتی نسبت آدمکشی بدهد آن هم کسی که از آن ممشای غلط کاملاً برگشته و
...* یعنی تمام این مطالب را همین پایگاههای اینترنتی از خود ساختهاند؟ـ این مورد و برخی موارد دیگر از ساختههای همین گروههاست که به خاطر دشمنی با عرفان و اولیای خدا مجبور شدهاند برای تخریب این بنده، به مادر بنده نسبتهای ناروا دهند به جرم اینکه بنده در دفاع از عرفان چند کار کوچک کردهام
.ولی برخی موارد را اینها بیتقصیرند. چون کتاب را والده بنده به یکی از برادران سپاه که ایشان فردی متقی و بسیار منصف بود برای چاپ دادند، ولی ایشان قبل از نشر و رسیدن به دست انتشارات اطلاعات کتاب را به ویراستاری سپرده بودند که وی از نزد خود مطالبی افزوده بود و برخی تعابیر را عوض کرده بود که بعد از چاپ اول والده اعتراض کردند و برخی که به شکل آشکار خلاف واقع بوده در چاپ دوم و بعضاً در چاپ سوم و چهارم و پنجم، اصلاح شد ولی بقیه باقی ماند
.مثلاً در متن کتاب آمده که پدر بزرگ بنده چون هیچ همکاری با سازمان نداشته اموالش مصادره نشده است. ولی در اضافهای که آن آقا در خاتمه کتاب تحت عنوان بیوگرافی خانواده از زبان مادرم آورده است نوشته ایشان حامی این جریان بوده و اموالشان را از دست دادهاند. شاید این افراد این مورد را از آخر کتاب گرفتهاند و متن اصلی کتاب را ندیدهاند، والله العالم
.به هر حال برخی مواردش قابل حمل بر صحّت است و برخی دیگر متأسفانه از دروغهای صریح خود ایشان است که سابقه زیادی دارد. خداوند انشاءالله همهمان را اصلاح فرماید
. دیدار با مقام معظم رهبری بعد از نوشتن کتاب صراط مستقیم* شما به دلیل نوشتن کتاب «صراط مستقیم» به دیدار خصوصی با مقام معظّم رهبری توفیق پیدا کردهاید. لطفا کمی در اینباره توضیح دهید.ـ بله، مقام معظم رهبری قبل از انتشار کتاب در جریان چاپ آن قرار گرفته بودند. در همان مدّت که بنده دنبال گرفتن مجوّز بودم و مشهد مجوّز نمیدادند، برخی از مخالفان فلسفه در مشهد مستقیماً با مقام معظّم رهبری تماس گرفته بودند و تقاضا کرده بودند جلوی نشر کتاب را گرفته شود که ظاهراً ایشان فرموده بودند اگر خواستید بعد از چاپ میتوانید کتاب را نقد کنید
.چون ایشان اصولاً در عرصه اندیشههای تخصّصی ـ خصوصاً اندیشههای درون دینی ـ معتقد به کرسیهای آزاد اندیشیاند و سفارش هم بسیار کردهاند. و اینطور که بعداً مسؤول ممیزی ارشاد گفتند از بیت رهبری درباره جریان این کتاب قبل از چاپ با ایشان هم تماس گرفته بودند
.بعد از چاپ، حقیر یک نسخه خدمت مقام معظّم رهبری تقدیم کردم و آقا هم که خانواده ما را از قدیم کاملاً میشناختند و نسبت فامیلی نیز با خاندان پدربزرگم داشتهاند، ملاحظه فرموده بودند
.بعداً قسمت شد بنده در همین مسئله خدمتشان هم مشرّف شوم، ولی یک مسئله خصوصی بود که بنده هم بنا بر اختفاء آن داشتم، البته از طریق دیگری خبر پخش شد. به هر حال خداوند توفیق داد و یک جلسه خصوصی خدمتشان رسیدم
.* از آن جلسه چه نکاتی به خاطر دارید که تازه باشد و برای حسن ختام این مصاحبه برای ما بگویید؟ـ چند مسئله بود. یکی تواضع و بزرگواری و سعه صدر مقام معظّم رهبری که طلبهای مثل بنده را به شکل خصوصی پذیرفتند و راهنمائی و نصیحت و تشویق به ادامه کار نمودند
.حال تواضع و خلق کریمانه ایشان ـ که دورادور نیز شنیده بودم ـ برای بنده شیرین و عبرتآموز بود. غیر از احوالپرسی از برخی بستگان و سلام رساندن و مسائلی از این دست، فرمودند: کل کتاب را مطالعه نمودم و کار خوبی بود و دو نصیحت میخواهم به شما بکنم. عرض کردم امر بفرمائید. فرمودند بنده امر نمیکنم. نصیحتی که میدانم به افراد میگویم. خودشان اگر خواستند انجام میدهند
.همچنین عنایت ایشان به آزاداندیشی و توجّه به فضای نقد سالم در زمینه مسائل اعتقادی برای بنده عجیب بود که نه فقط پیگیر جریان کتاب بودهاند، خودشان نیز عنایت فرموده مطالعه کردهاند و اجازه تشرّف بنده را نیز به محضرشان دادهاند و نسبت به ادامه کار راهنمائی کرده و تشویق نمودند
.رهبر انقلاب فرمودند: راه حق، راه عرفان و طریقه توحید است، طریقه مرحوم قاضی استمسئله دیگر که خیلی شیرین بود اینکه فرمودند: راه حق راه اهل عرفان و طریقه توحید است، طریقه مرحوم قاضی؛ ولی مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی نیز گرچه اهل این طریق نبودهاند ولی اهل تهجّد و ولاء بودهاند و لذا احترامشان لازم است و شما هر چه بیشتر مراعات امثال ایشان را بنمائید، هم دیگران ناراحت نمیشوند و هم برای خود شما برکت دارد
.* گفتید حضرت آقا دو نصیحت فرمودند. نصحیت دیگر چه بود؟ـ بله این فرمایش ایشان که راه حق، راه اهل توحید است از مجموع فرمایشاتی که در جاهای مختلف فرمودهاند، معلوم بود. ولی با این صراحت نشنیده بودم
. آقا سفارش زیاد به فلسفه ملاصدرا و عرفان همیشه داشتهاند خصوصاً در چند سال اخیر
.در یکی از دیدارهایشان با شاعران نیز به این مضمون میفرمایند که مرحوم آقای مطهری درباره مثنوی از من پرسیدند، گفتم همان چیزی که خودش گفته است
: «اصول اصول اصول الدین» و آقای مطهری هم تأیید کردند
.به طریقه مرحوم قاضی هم خیلی ترغیب میکنند و به شاگردان سلسله مرحوم قاضی خیلی عنایت دارند. اگر پیام تسلیتشان درباره مرحوم حضرت علامه طهرانی و مرحوم حضرت آیتالله بهجت با پیامهای دیگر مقایسه شود، این قضیه معلوم میشود
.دو سه حکایت زیبا هم از مرحوم حضرت آیتالله قاضی با مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری نقل فرمودند که آقا سید مرتضی گوئی استاد مرحوم قاضی در برخی جهات آداب و سنن بودهاند ولی مسأله توحید برایشان منکشف نشده بوده است و با عرفان مخالف بودند ولی مرحوم قاضی احترام فوق العاده به ایشان میگذاشتند
.مطلب دیگری که فرمودند سفارشهای اخلاقی و تأکید بر ضرورت همراهی عمل و علم در تحصیل علوم شرعی بود و فرمودند هرچه هوش و استعداد بیشتر باشد ضرورت مراقبه و توسّل و تهجّد بیشتر میشود. انسان تیزهوش به مانند ماشینی میماند که سرعت سیر وی بسیار زیاد است. اگر با دقت کامل و احتیاط حرکت کند از همه زودتر و بهتر به مقصد میرسد ولی یک غفلت کوچک در یک پیچ سبب میشود که از جاده خارج شده و از ادامه مسیر کلاً محروم شود. خلاصه اینکه بسیار به مراقبه و تقوی توصیه فرمودند
. جواب مکتوب آقای مهدی نصیری در پی این مصاحبه : اخیرا یک از روحانیون مشهد ـ آقای محمد حسن وکیلی ـ در گفتوگو با فارس مطالبی را در باره مخالفان و منتقدان فلسفه و عرفان مصطلح و از جمله اینجانب و نشریه سمات مطرح کرده است که اگر چه از جهت فضای کاملاً غیر اخلاقی و خارج از نزاکت آن شایسته عبور است اما از این جهت که ممکن است برخی مطالب مطرح شده تأثیری سوء بر اندیشه و عقیده بعضی از خوانندگان این مصاحبه بگذارد، لازم است نکاتی در باره آن مطرح شود
:دفاع از تصوف1. فصلنامه سمات در شماره پنجم خود به نقد سخنانی از آقای وکیلی پرداخت که در یکی از دانشگاههای اصفهان با محتوای صوفی جلوه دادن تشیع و در واقع آلوده کردن دامن مکتب اهل بیت علیهم السلام به طرفداری و بلکه یگانگی با این مسلک منحرف و در چند دهه اخیر استعماری ایراد کرده بود. و این در حالی است که به گفته محدّث بزرگ شیخ حر عاملی: «همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و آن گونه که از تحقیق و بررسی کتب روایی و رجال و اخبار سماعی به دست می آید، از عصر ائمه و بعد از آن دوران تاکنون هیچ یک از شیعیان در سلک صوفی گری قرار نداشته اند بلکه در کتب شیعه و سخنان ائمه هر کجا از تصوف و صوفیان یاد شده همراه با مذمت و نکوهش آنان بوده است
.«ملاقات با مقام معظم رهبری2.
آقای وکیلی در مصاحبه خود به دیداری خصوصی با مقام معظم رهبری ـ مد ظله ـ اشاره کرده است که در همین مصاحبه کاملا بر خلاف مفاد آن دیدار و آنچه معظم له از توصیههای اخلاقی به وی متذکر شده بود، عمل کرده است. به گفته خود وی: «مطلب دیگری که (رهبری) فرمودند سفارشهای اخلاقی و تأکید بر ضرورت همراهی عمل و علم در تحصیل علوم شرعی بود و ... خلاصه اینکه بسیار به مراقبه و تقوی توصیه فرمودند»
البته بر اساس شواهدی، این دیدار بیارتباط با مطالب و نقدهای هتاکانه آقای وکیلی نسبت به علمای صاحبنام مشهد نظیر آیات میرزا مهدی اصفهانی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقای تهرانی و آیتالله مروارید نبوده است و از همین رو از جمله تذکرات رهبری معظم به وی این بوده است: «مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی نیز گر چه اهل طریق نبوده اند ولی اهل تهجّد و ولاء بودهاند و لذا احترامشان لازم است و شما هر چه بیشتر مراعات امثال ایشان را بنمائید، هم دیگران ناراحت نمیشوند و هم برای خود شما برکت دارد
.»آقای وکیلی در مصاحبه خود مجددا و به سیاق همه نوشتهها و اظهارات خود توسن اهانت و هتاکی را در میدان نقد و انتقاد تازانده است و انواع افتراها را به مخالفان و منتقدان فلسفه نثار کرده است
.مثلا در ارتباط با مناظره علمی حضرات آیات جوادی آملی و سیدان در باره بحث معاد که چند سال پیش برگزار و در قالب جزوهای نیز منتشر شد، چنین گفته است: «آن هم محصول بزرگواری حضرت آیتالله جوادی است. استاد ما آیتالله رضائی نقل میکردند که خدمت آیتالله جوادی عرض کردم چرا بحث کردید؟ سطح مطالبی که ایشان گفتهاند خیلی پائین است. باید شاگردان شاگردان شما میرفتند بحث میکردند. فرمودند: سیّد بودند، چند بار گفته بودند. رعایت ادب اقتضا میکرد قبول کنم. همان جلسه اول معلوم شد مبانی دستشان نیست. ولی تا 8 جلسه صبر کردم دیدم فایدهای ندارد و لذا ادامه ندادم
.»آیا شخصیت متخلقی مانند حضرت آیتالله جوادی این گونه نسبت به عالمی محترم مانند حضرت آیتالله سیدان که سالهاست با کمال احترام، فلسفه و عرفان را نقد میکنند و در این مناظره هم در فضایی دوستانه نشسته و گفتگو کردهاند، سخن میگویند؟ آن هم مناظره ای که حاصل آن نشر یافته و در معرض قضاوت خوانندگان و طالبان این مباحث قرار گرفته است؟
تجهیل فقها و مراجع و همه منتقدان فلسفه و عرفان3. یکی از شیوه های عجیب آقای وکیلی تجهیل همه مخالفان و منتقدان فلسفه و عرفان حتی متکلمان و فقهای والامقام شیعه و مراجع عظام ـ و بلکه پیامبر الهی که در ادامه خواهیم گفت ـ است و اعلام این که هیچ کس تا متخصص در فلسفه و عرفان ـ با تعریفی که ایشان از تخصص و فلسفه و عرفان دارد ـ نباشد، حق انتقاد از فلسفه و ردّ آن را ندارد که باید در باره این ادعا و در واقع شگرد نکاتی را مطرح کرد
:الف: آقای وکیلی خود به استناد کدام تخصص ثابت شده در دفاع از فلسفه و عرفان و تصوف مطلب می نویسد و سخن می گوید؟ آیا صرف نوشتن چند کتاب و جزوه و حتی چند سال در پای درس استاد فلسفه و عرفان و تصوف نشستن الزاما به معنای متخصص بودن و فهم صحیح و درست مقاصد فلاسفه و عرفا و و نسبت آنها با مبانی قران و اهل بیت علیهم السلام می باشد؟ مگر نه این است که برخی سالها در درسی اعم از فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و حدیث و... شرکت می کنند اما واجد هیچ تخصصی در آن رشته نمی شوند؟ آنچه تخصص یا عدم تخصص در یک موضوع و رشته را ثابت می کند مراجعه به حرفها و آثار شخص و بررسی آنها با میزان عقل و علم و وحی و برهان است که ما در این نوشته به چند مورد از مطالب آقای وکیلی و میزان انطباق آن با موازین یاد شده اشاره خواهیم کرد
.شگردی برای ایجاد اختناق فکری و تک صدایی اندیشه سوزب: طرح این مسئله که کسی جز فلاسفه و عرفا آن هم فقط موافقان فلسفه و عرفان و آن هم فقط موافق با نحله کاملا صوفیانه آقای وکیلی حق انتقاد از فلسفه را ندارد، به نظر ما شگردی برای ایجاد اختناق فکری و عقلانی در جامعه است تا کسی جرئت نقد فلسفه و عرفانی را ـ که به زعم مخالفان و منتقدان در تقابل با مبانی برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام است ـ نداشته باشد و در این عرصه تک صدایی اندیشه سوز و عقل بر باد ده حاکم باشد تا در فرصتی مناسب، مذهب تشیع به نفع جریان تصوف مصادره شده و تلاشها و مجاهدتهای بیش از هزار ساله اهل بیت علیهم السلام و علما و فقها و متکلمان مذهب مانند هشام و فضل بن شاذان و صدوق و مفید و طوسی و سید مرتضی و علامه حلی و علامه مجلسی و مقدس اردبیلی و میرزای قمی و .... بر باد رود و مرجعیت علمی و اعتقادی شیعه به دست صوفیانی چون حسن بصری، سفیان ثوری و بایزید و جنید و غزالی و ابن عربی و مولوی و شمس تبریزی و ملاسلطان علی گنابادی و دیگر اقطاب مرده و زنده صوفیه بیافتد
.ج: البته فهم از یک موضوع و تخصص در آن برای نقد آن ضروری است اما آنجا که پای مباحث عقیدتی مانند توحید (با همه زیر شاخه های آن) و جبر و اختیار و معاد و ولابت در کار است، متخصصان این موضوعات بدون شک متکلمان مذهب هستند که از یک سو به برهان و استدلالهای بیّن و صریح عقلی مسلحند و از سوی دیگر به تعالیم و معارف برهانی و وحیانی قران و اهل بیت علیهم السلام متمسکاند و نه فیلسوفان و عارفانی که رسما عقل ستیز و استدلال گریزند و اگر به سراغ قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام هم بروند، یا به متشابهات استناد می کنند و یا به تاویل آنها بر وفق مبانی فلسفی و عرفانی خود دست می زنند
.عموم فقهای شیعه که آقای وکیلی می خواهند از آنان در زمینه اظهار نظر در باره وحدت وجود و جبرگرایی و پلورالیسم و قدم عالم و گوسالهپرستی و بت پرستی و شریعتگریزی و دیگر عقاید غلط فلسفی و عرفانی خلع ید کند و آنان را وادار به سکوت در برابر این انحرافات کند، مسلط به علم کلام و استدلالهای کلامی در دفاع از عقایدی چون تباین خالق و مخلوق و مختار بودن انسان و لزوم مرز بندی بین توحید و شرک و کفر و ایمان و حادث بودن عالم و ضرورت تمسک به شریعت در همه مراحل زندگی هستند و با همین تسلط که از آموزههای کلامی قرآن و اهل بیت علیهم السلام و نیز متون کلامی شیعه آموخته اند، به نقد باورهای فلسفی و عرفانی می پردازند. این ادعا که شخصیتی مثلا مانند شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی حق اظهار نظر در باره عقیده وحدت وجود را نداشته باشد اما عارف و صوفی ای چون حلاج که از ناحیه حضرت حجت سلام الله علیه مورد لعن قرار گرفت، حق اظهار نظر در باره آن را داشته باشد و بر همان اساس هم کوس خدایی و انا الحقی بزند و یا بایزید حق داشته باشد «سبحانی سبحانی ما اعظم شأنی» بگوید و مولوی در تایید او بگوید
:گفت مستانه عیان آن ذو فنون / لا اله الا انا ها فاعبدون
[آن ذو فنون (متخصص در عرفان و دیگر علوم و فنون!) مستانه گفت: خدایی جز منِ (بایزید) نیست، من را بپرستید!] تنها از یک اندیشه و منطق بیمار قابل تراوش است
.و نیز بر مبنای شگرد آقای وکیلی باید به شهید آیت الله سید محمد باقر صدر که وحدت وجود و قول به وحدت خالق و مخلوق را باطل و سخنی کفر آمیز می داند، بگوییم چرا در موضوعی که تخصص نداشته اید و 15 تا 25 سال ( چون آقای وکیلی مدعی است 15 تا 25 سال فلسفه خوانده است و الا می توانست این رقم
30 و 40 سال باشد!) فلسفه و عرفان آن هم از نوع حکمت متعالیه و آن هم نزد اساتیدی که لیست آنها در اختیار آقای وکیلی و همفکران ایشان است، نخوانده اید اظهار نظر کرده اید
!در واقع این فلاسفه و عرفا هستند که بدون مراجعه تام و تمام به مبانی قرآن و اهل بیت و آموزه های عقلانی و کلامی آنها حق اظهار نظر در باره مباحثی عقیدتی چون توحید و نبوت و ولایت و معاد و عدل را ندارند
.شیوه دیگر آقای وکیلی برای ایجاد اختناق فکری و بستن باب گفتوگو در باره فلسفه و عرفان طرح مسائلی از این قبیل است که «فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابهجا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است
.»این حرفها در حالی زده میشود که لا اقل
در پنج دهه اخیر علی رغم اختلافات شدید بین مخالفان و موافقان فلسفه و عرفان، فضایی صمیمانه بین بزرگان آنها به خصوص پس از انقلاب وجود داشته است.از جمله شواهد آن رفاقت ویژه مرحوم آیتالله گلپایگانی با مرحوم علامه طباطبایی و نماز خواندن ایشان بر پیکر آقای طباطبایی بعد از وفاتشان است، در حالی که آیتالله گلپایگانی از مخالفان سرسخت فلسفه و عرفان بوده و تدریس آن را در مدرسهشان جایز نمیدانستند و یا رفاقت بین امام خمینی و آیتالله گلپایگانی و دعوت بیت امام از ایشان برای خواندن نماز بر پیکر حضرت امام و نیز نماز گزاردن آیتالله جوادی آملی بر پیکر آیتالله بهجت با وجود مخالفتشان با فلسفه و عرفان مصطلح.پیوند بین علمای تفکیکی مشهد با امام و انقلاب نیز نافی ادعای آقای وکیلی است. از بزرگان مکتب تفکیک مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی است که علی رغم اختلاف نظر با حضرت امام در موضوع فلسفه و عرفان، از مرجعیت حضرت امام (ره)و مبارزه ایشان با طاغوت در سال 1341دفاع کرد و با جمعی از شاگردان خود از جمله استاد حاج حیدر رحیم پور به دیدار حضرت امام در قم آمد و مرجعیت ایشان را تایید نمود
.از دیگر علمای تفکیکی مشهد که تا چند سال پس از انقلاب نیز در قید حیات بودند، مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی است که در صف مقدم انقلاب در مشهد بود و در دوران دفاع مقدس در جبهه ها برای روحیه دادن به رزمندگان حضور می یافت. میرزا جواد آقای تهرانی با این که با مشرب فلسفی و عرفانی حضرت امام مخالف بود و صریحا آن را نقد می کرد، احترامی مثال زدنی برای امام قائل بود و متقابلا امام نیز با احترام و عظمت از ایشان یاد می کردند. حضرت امام باری در پاسخ به کسانی که مجلس خبرگان قانون اساسی را تخطئه می کردند، فرمودند: (نقل به مضمون) در این مجلس امثال میرزا جواد آقای تهرانی ها حضور دارند و نیز حضرت امام به احترام این شخصیت روحانی و معنوی، درس تفسیر سوره حمدشان را که به دلیل صبغه عرفانی آن با مخالفت میرزا مواجه شده بود، تعطیل کردند و از سویی هم مرحوم میرزا باری به تهران می آید و به جماران می رود و در شرایطی که حضرت امام از طرف پزشکان ممنوع الملاقات بوده اند، از طرف امام پذیرفته می شوند و تنها مقصدشان از این ملاقات این بوده است که دست حضرت امام را ببوسد و به مشهد برگردد
.از دیگرعلمای تفکیکی مشهد مرحوم حضرت آیت الله مروارید بوده اند که احترام مقام معظم رهبری نسبت به این عالم متقی زبانزد است
. البته حق آقای وکیلی و هر کس دیگری است با این بزرگان بحث علمی و انتقادی داشته باشد و اندیشههای آنان را نقد و یا رد کند همان گونه که این بزرگان اندیشه های فلاسفه و عرفا را نقد و رد می کنند و این حقیر نیز خود در پارهای از مباحث منتقد مبانی مکتب تفکیک است، اما این مجوز نمی شود که آقای وکیلی به این بزرگان اهانت کرده و افترا بزند
.بطلان عقاید فلسفی و عرفانی امری واضح استد: بسیاری از عقاید فلسفی و عرفانی آن چنان واضح البطلان هستند که هر انسان عاقل و با حداقل اندیشه استدلالی و برهانی می تواند بطلان آن را بفهمد. چه کسی می پذیرد که انسانها در اعمال و کردارشان مجبور هستند و از خود اراده ای ندارند و اگر کسی مرتکب جنایتی شد، جانی، خداست و او آلت فعل خداوند بوده است! مگر جبر از اصول اعتقادات فلسفه و عرفان نیست و مگر این مولوی ـ که جناب ملاصدرا او را عارف قیومی اش می خواند ـ نیست که می گوید
:ما همه شیریم شیران علم / حملهمان از باد باشد دم به دم
و بعد بر همین اساس داستانسازی میکند و از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن ملجم میگوید من از تو بغضی ندارم چون قاتل من تو نبودی بلکه خدا بود و هیچ کس هم نمی تواند یک مو از سر تو کم کند؟
حالا هر انسان عاقلی اگر این حرف را شنید باید بر مبنای اقای وکیلی بگوید: نه! من حق اظهار نظر در باره این حرف خلاف عقل و بر خلاف صریح همه ادیان الهی را ندارم و باید اظهار نظر را به اهلش واگذارم و اهلش هم بگویند: بله قاتل امیر المؤمنین خداوند بوده است و بعد به تجلیل از ابن ملجم هم بپردازند
.ه: اگر تعریف آقای وکیلی از تخصص درست باشد باید بگوییم که آقای وکیلی در حال حاضر هم مسلمان و هم هندو و بودایی و مارکسیست و لیبرال و شیطانپرست و یهودی و مسیحی و مجوس و وهابی و ... است چرا که قطعاً همه این ادیان و فرق دارای دهها متون علمی و تخصصی ویژه خود هستند که تعلم آن نیاز به سالها وقت دارد و حتما آقای وکیلی این متون را نزد اساتید هر دین و مسلک 15 تا
20 سال نخوانده و لذا حق نقد و رد آنها را ندارد و نمی تواند بگوید این ادیان و فرق باطل و اسلام بر حق است، پس من مسلمانم
!البته اگر آقای وکیلی خواسته باشد علی المبنا به این اشکال جواب دهد باید بگوید که بله بنده به همه این ادیان و فرق اعتقاد دارم و مسلمان و هندو و مارکسیست و لیبرال و مجوس و وهابی و .... هستم، چون عرفان به غلیظ ترین نوع پلورالیسم قائل است و اساساً تقابل بین توحید و شرک و حق و باطل را بلا موضوع می کند و تا آنجا پیش می رود که اصلی ترین شعار همه انبیاء و اولیاء و بلکه مهمترین شعار خود خداوند را که لا اله الا الله است مهمل و بی معنی میانگارد و از گفتن آن شرم می کند
!در واقع وقتی ما اسلام و تشیع را انتخاب می کنیم مسلح به براهینی میشویم که با آنها هر گونه الحاد و شرک و تشبیه خداوند و جبر گرایی و تفویض و غلو و عقل ستیزی و تکلیف گریزی و نفی رسالت پیامبر و یا نفی ولایت امامان معصوم و دیگر انحرافاتی را که مکاتب باطل بدان گرفتارند، رد می کنیم و دیگر برای اثبات بطلان تک تک ادیان و فرق باطل نیاز به کسب تخصص نزد عالمان آن فِرق نداریم. آیا برای اثبات بطلان فرقه ضاله وهابیت باید شیعیان نزد متخصصان وهابی که صدها کتاب و استاد و کرسی دانشگاهی و مفتی و ... دارند بروند و تخصصا آن را بیاموزند؟ علامه حلی و ملا محسن فیض کاشانی نیز غیر متخصص بودهاند؟
و: بر فرض اگر ما تعریف آقای وکیلی را در باره تخصص در فلسفه و عرفان بپذیریم، آیا فقیه و اصولی و متکلم والا مقام شیعه علامه حلی که بسیاری از کتب فلسفی از جمله برخی از آثار ابن سینا را شرح و نقد کرده است و بر کتاب کلامی تجرید الاعتقاد خواجه نصیر طوسی شرح زده است نیز حق نداشته منتقد فلسفه باشد و قول به قدیم بودن عالم و وحدت وجود را رد کرده و کفر آمیز بداند؟ (البته هر جا سخن از کفر و کفر آمیز بودن می گوییم منظور کفر قول است که بر مبنای نظر بسیاری از فقها مستلزم کفر قائل نیست مگر آن که مذعن و ملتفت به تعارض قول خود با وحی و انکار نبوت باشد. نکته ای که آقای وکیلی از آن بی اطلاع بوده و یا تجاهل بدان می کند و در نوشته جات خود هیاهو به راه می اندازد که عده ای می خواهند بساط تکفیر را پهن نمایند!)
در باره ملامحسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا چه می گویید که عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود اما در سالهای آخر عمر توبه کرده و اعلام وفاداری به معارف ثقلین نمود و رساله الانصاف را در این باره نوشت. و نیز لابد شیخ بهایی را نیز در ردش بر فلسفه با اشعار صریحش غیر متخصص می خوانید؟
مرحوم کمپانی و احساس نیاز به فهم اسرار اسفارز: آقای وکیلی در بخشی از اظهارات خود حضرت آیتالله وحید خراسانی را که از استوانه های فقه و اصول و کلام و تفسیر و حدیث تشیع است به دلیل اظهار نظر انتقادی در باره اسفار و مثنوی مولوی تخطئه کرده و ایشان را غیر متخصص دانسته است و بعد به حرف معظم له در باره عظمت مرحوم کمپانی استناد کرده و سپس به جمله مشهور کمپانی به طور ناقص در باره اعلام آمادگی اش برای فراگیری اسفار استناد کرده و نتیجه گرفته است: وقتی مرحوم کمپانی با آن عظمت علمی به فهم اسفار افتخار می کرده و از شاگردی نزد کسی که اسفار را بفهمد سخن می گوید، چطور آیت الله وحید فلسفه و عرفان را بی ارزش خوانده است
.و اما برای تبیین این مساله جالب توجه خوب است ابتدا عین جمله مرحوم کمپانی را نقل کرده و سپس به تحلیل و بررسی آن بپردازیم. مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار ملاصدرا از مرحوم کمپانی نقل می کند که وی گفته است: «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد».
نکته اول در این ارتباط این است که وقتی مرحوم کمپانی علی رغم تبحرش در مباحث فلسفی همچنان احساس نیاز به فراگیری اسفار نزد استادی که به درستی اسرار آن را بفهمد، می کند، و تلویحا اعتراف به عدم فهم کامل آن می نماید، چطور آقای وکیلی ادعای فهم و بلکه تخصص در آن را دارد و آیت الله وحید را نیز متهم به بی تخصصی می کند؟
نکته دوم این که دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقض آمیز و غیر عقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر می گردد. مرحوم کمپانی از یک سو ملاصدرا را آدم بزرگی می دانسته که احتمال خطاهای فاحش در مورد او نمی داده است و از طرف دیگر مثلا با قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها» و این که «واجب الوجود در بردارنده همه اشیاء در ذات و درون خود است و در عین حال بسیط و غیر مرکب است» (نظریه وحدت شخصیه وجود)، مواجه می شده است که حتی به تصریح ابن عربی چیزی جز یک پارادوکس و تناقض نیست
.از این رو کمپانی همچنان به دنبال کسی می گشته است تا برای او روشن کند که چگونه خداوندِ عین همین مخلوقات و واجد آنها در ذات خود ـ و به تعبیر ابن عربی «ان الحق المنزه هو الخلق المشبه» ـ بسیط و غیر متجزی نیز هست که البته آقای وکیلی مدعی است با حمل حقیقه و رقیقه، تناقضی که ابن عربی بدان اعتراف کرده و از حل آن عاجز بوده، حل شده است که در این باره نیز در ادامه همین مقاله خواهیم نوشت
.وقتی آدمی درس نخوانده، عارفی کبیر و استاد عرفان میشود!ح: آقای وکیلی در حالی دم از لزوم تخصص در فلسفه و عرفان و ضرورت 15 تا 25 سال درس خواندن و استاد دیدن میزند که استاد استادان وی مرحوم آقای حسینی طهرانی به شاگردی و مریدی فردی درس نخوانده به نام مرحوم سید هاشم حداد افتخار میکند و او را موحد عظیم و عارف کبیر مینامد و کتابی مفصل با عنوان «روح مجرد» در شرح حال و کرامات و افاضات علمی! و عرفانی! او مینگارد. کتابی که مملو از نکات غیر عالمانه و قابل نقد است. به عنوان نمونه استاد اساتید آقای وکیلی در جایی از کتاب درباره درست بودن همه محتوای کتاب فتوحات ابن عربی چنین عالمانه و متخصصانه استدلال می کند
:برهان نیّر عرشی! بر درست بودن تک تک کلمات فتوحات مکیه«حضرت آقا حاج سید هاشم حداد قدس الله روحه می فرمودند: مرحوم آقا (آقای قاضی) به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجه داشتند و میفرموده اند: محیی الدین از کاملین است و در فتوحات او شواهد و ادله فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلمه اهل سنت است، بسیار است. محیی الدین کتاب فتوحات را در مکه مکرمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطه باریدن باران مطالب باطله ای اگر در آن است شسته شود و محو گردد و حق از باطل مشخص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است».
از همه خوانندگان این مطلب تقاضا می شود پاراگراف بالا را یک بار دیگر بخوانند تا عمق عقلانیت و علمیت آقای وکیلی و اساتید و اقطاب عارف و فیلسوف ایشان روشن تر شود. این ادعای سخیف در باره فتوحات ابن عربی در حالی است که این کتاب مملو از مطالب خلاف عقل و برهان و ضد تشیع است که یک نمونه آن را در زیر میآوریم
:ابن عربی: شیعه دوازده امامی اسیر دامهای شیطان استابن عربی در جلد اول فتوحات مکیه در مطلبی با عنوان «دروازه های شیطان برای ورود به نفوس» می نویسد: «مشی اهل بدعت و هواهای نفسانی بر این است که شیاطین بر آنها اصل صحیحی را [حب اهل بیت] که در آن شکی ندارند القا می کند و سپس به واسطه آن، تلبیسات و خطاهایی که ناشی از نفهمی است، بر آنها عارض می شود تا آنجا که گمراه می شوند و این امر کار شیطان است... بیشترین این مورد در میان شیعه به ویژه در بین امامیه (شیعه داوزده امامی) رخ داده است که شیاطین جن اول به عنوان محبت و دوستی اهل بیت وارد می شوند و حب اهل بیت را در دلهای آنان قرار می دهند و آنان می پندارند که این محبت از عالی ترین راههای تقرب به خداوند است که البته چنین است اگر از این مرحله تجاوز نکرده و بر آن چیزی نیافزایند اما آنان (شیعه) از محبت اهل بیت علیهم السلام به دو شیوه تجاوز می کنند: یک گروه بغض صحابه را به دل می گیرند و آنان را به خاطر این که اهل بیت را از دستیابی به حکومت بازداشتند، دشنام می دهند و خیال می کنند که اهل بیت به این منصب های دنیایی از دیگران سزاوارترند که از این گروه بسیار دیده شده و شناخته شده اند و گروهی دیگر از شیعه دوازده امامی علاوه بر دشنام دادن به صحابه، رسول الله و جبرییل و خداوند را متهم می کنند که چرا بر رتبه و مقام اهل بیت تصریح نکرده و آنان را در امر خلافت بر مردم مقدم نداشته اند تا آن که بعضی از آنها در قالب شعر گفته اند: آن که امین (جبرییل) را فرستاده است امین نبوده است».
بله مطلب فوق از جمله مطالب حقه! کتاب فتوحات است که اگر نادرست بود آن گاه که ابن عربی اوراق کتابش را بر بام کعبه پهن کرده بود و یکسال در زیر آفتاب و باران گذاشته بود، با آب باران شسته می شد
!استفتاء از رهبری درباره پارهای از مطالب فلسفی و عرفانی و پاسخ معظم لهط: آقای وکیلی در باره استفتایی که از مقام معظم رهبری در باره سخنان یکی از اساتید فعلی فلسفه و عرفان شده است و البته دقیقا همان حرفهای آقای وکیلی و اساتید و اساتید ایشان است، چه می گوید؟ آیا در این مورد هم با طرح ادعای عدم تخصص در فلسفه و عرفان (15 تا 25 سال فلسفه خواندن نزد استاد)نظر معظم له را تخطئه می کند؟ متن استفتاء و پاسخ معظم له بدین شرح است
:باسمه تعالی
مدتی است در برخی از شهرها فرزندان ما در جلساتی شرکت میکنند که مبانی درسهای آنها مطالبی است که در ذیل میآید. برخی از عالمان شهر شرکت در مجالس ایشان را جایز ندانسته و میگویند که مطالب مورد اشاره خلاف مبانی و عقاید و ضروریات دین میباشد. لطفا بیان فرمایید که شرکت در این جلسات جایز است یا خیر؟ مطالب مورد اشاره از این قرار است
:«وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها است، یعنی ما دو وجود نداریم، بلکه هر چه هست یک وجود است که در قوالب و اندازههای گوناگون ظهور کرده است، نه این که وجود زمین غیر از وجود آسمان، و وجود آسمان غیر از وجود حق متعال بوده باشد»
«از آنجا که حقایق هستی بی منتها است پس فهم حقایق اشیا نیز بی منتها بوده و همچنان ادامه دارد. یا نباید الف را به زبان آورد همچون سوفسطیها که اصلا قائل به موجود بودن خود نیستند، و یا این که به محض اقرار نمودن بدان باید آن را ادامه داد. و چه راحت است که از همان ابتدا سوفسطی بشویم و بگوییم اصلا الفی نداریم. و چه عجیب است که بالاخره همه ما در این مسیر باید سوفسطی شویم و بگوییم نه ما هستیم و نه دیگران هستند. فقط خداست و خدا. حرف اول و آخر خدا است، و خدا است دارد خدایی میکند. از آن به بعد دیگر انسان هیچ نگرانی ندارد و راحت می شود»
«نه تنها نمیخواهیم از معلول به علت برسیم بلکه قصد نداریم از علت به معلول هم راه یابیم به دلیل این که ما اصلا معتقد به علت و معلول جدا نیستیم»
«مراد ما از وحدت وجود، عینیت وجود زمین و وجود آسمان با وجود حق متعال است»
«فیلسوف و عارف هر دو قائل به وحدت وجود هستند... تمام انبیاء و ائمه و همه حجج و رسولان الهی فیلسوفند و اینان فلاسفه اصلیاند»
«انسان قابلیت رسیدن تا مقام ذات را دارد، و چون میبیند که نمیتواند آن ذات را پایین بیاورد و ذات را خودش کند لذا خودش بالا میرود و او میشود»
«جنات درجات دارد تا آن جا که می فرماید "وادخلی جنتی"، که این جنت، جنت ذات است»
با تشکر ـ جعفر حسینی پور ـ اهواز
پاسخ مقام معظم رهبری
:«شرکت در جلسات مذکور که با عقاید انحرافی آمیخته و موجب ترویج باطل است، جایز نیست مگر برای کسانی که قدرت پاسخگویی به شبهات و ارشاد و راهنمایی و امر به معروف و نهی از منکرِ متصدیان جلسات مذکور را دارند»
ی: از جمله تخصص های آقای وکیلی دفاع از حرف های باطل و غلط کسانی است که خود از آنها ابراز ندامت کرده و یا انتساب آن را به خود رد کرده اند
.علامه جعفری و نظریه وحدت وجودک: مرحوم آیت الله محمد تقی جعفری علی رغم پاره ای از گرایش های فلسفی و عرفانی، از مخالفان صریح نظریه غیر عقلانی وحدت وجود بوده و در کتاب مبدآ اعلی می گوید: «اگر اصل را با وجود، و موجود را واحد شخصی عقیده کردی اعلم دورانی، اگر چه الف را از با تشخیص ندهی... و بالعکس اگر راجع به وحدت موجود اظهار نظر [مخالفت] کنی جاهلترین مردمی اگر چه اعلم دوران باشی»
مرحوم آقای جعفری در فراز فوق در واقع به شگرد تجهیل جریان فلسفه و عرفان که در پی ایجاد رعب و جلوگیری از اظهار نظر و اختناق فکری است، اشاره کرده است
.امام خمینی، انبار داران مفهومات و سلطه ابلیسیهل: امام خمینی (ره) در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در باره آثار سوء اعجاب به نفس بیانی دارند، که به آقای وکیلی و همفکران ایشان توصیه می شود بدان توجه نموده و از شیوه غلط خود در تجهیل و تحقیر دیگران به ویژه فقها و متکلمان مذهب به جای بحث و گفتگو و نقد علمی ـ که البته می تواند هیچ خط قرمزی جز مقام عصمت نشناسد ـ، دست بردارند. بیان ایشان این است
:«اعجاب به نفس ـ که مبدأ جلّ رذائل نفسانیه است ـ و تکبر و سوء ظن بر بندگان خدا ـ که ارث شیطان است ـ در قلب آنها [معجبان به خویش] چنان قدم راسخ دارد که غیر خود و یک مشت قلندر مثل خود که به اسم اهل الله آنها را یاد کنند و از ظاهر شریعت خبری ندارند، چه رسد به باطن آن به پشیزی نشمرند
. این نیست جز وقوف در یک نشئه و احتباس در یک مرتبه که باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتی از همان رشته که خود را داخل آن دانند و سمت تخصص برای خود قائلند و همین طور نیز اگر حکیمی یا عارفی در زنجیر شیطان در آمد و محبوس و موقوف در همان عقلیات، به دیگران با نظر خواری و بی مقداری نظر کند و علمای شریعت را قشری و فقهای اسلام را عامی خواند تا چه رسد به دیگران و او جز خود و رفقای خود که انباردار مفهومات و اعتباریات است، کس دیگری را به حساب نیاورد و این آفت نیست جز از همان وقوف و سلطه ابلیسیه»
*نگاهی به برخی از نظریات علمی و تخصصی آقای وکیلی الف: دفاع از گوسالهپرستی و تجهیل پیامبر معصوم الهیآقای وکیلی جزوهای در دفاع از نظریه ابن عربی که گوسالهپرستی را عین خداپرستی میداند نوشته است و دایره تجهیل و نسبت نفهمی دادن و غیر متخصص بودن به دیگران را تا پیامبر معصوم الهی نیز سرایت داده است و در واقع ابن عربی و خود را اعلم از پیامبر خدا می داند
.اما پیش از ورود به نقد این جزوه لازم است اشاره کنیم که ابن عربی در کتاب فصوص خود با تحریف صریح آیات قرآن در باره ماجرای گوساله پرستی قوم موسی می گوید اعتراض موسی به هارون بدین جهت بود که چرا قومش را از گوساله پرستی که در واقع عین خداپرستی است باز داشته است
.شارح فصوص مینویسد: «موسی(ع) به واقع و نفس الامر و به امر توحید اعلم از هارون بود. چه اینکه می دانست اصحاب عجل چه کسی را پرستش می کردند. زیرا او عالم بود که خداوند حکم فرموده که جز او پرستش نشود و انچه را حکم فرمود غیر آن نخواهد شد... بنابراین عتاب موسی برادرش هارون را از این جهت بود که هارون انکار عبادت عجل می نمود و قلب او چون موسی اتساع نداشت. چه اینکه عارف حق را در همه چیز می بیند بلکه او را عین هر چیز می بیند. غرض شیخ در این گونه مسائل در فصوص و فتوحات و دیگر رسائلش بیان اسرار ولایت و باطن است برای کسانی که اهل سرّند هرچند به حسب نبوت تشریع مقر است که باید توده مردم را از عبادت اصنام بازداشت. چنانکه انبیا عبادت اصنام را انکار می فرمودند»
این تفسیر ابن عربی و شارح فصوص از ماجرای گوساله پرستی قوم موسی در حالی است که صریح آیات قران این است که وقتی حضرت موسی علیه السلام از میقات برگشت و مشاهده کرد که قومش گوساله پرست شده اند، برادرش حضرت هارون علیه السلام را مورد سئوال و عتاب قرار داد که «اى هارون! هنگامى که دیدى آنان گمراه شدند، چه چیز تو را [از انجام دستور من ]بازداشت؟!» (طه/ 92) و هارون در جواب گفت: «[در انجام وظیفه کوتاهى نکردم،] ترسیدم که بگویى: میان فرزندان اسرائیل جدایى افکندى و [حرمت ] گفتارم را پاس نداشتى.» (طه/94)
ضمن این که خداوند در 6 آیه از قران گوساله پرستی قوم موسی را به شدت تقبیح می کند و از آن با عنوان ظلم و کفر که موجب خشم پروردگار شده است، یاد می کند (بقره/ 51، 54، 92، 93، نساء 153 و اعراف 152)
حال جناب ابن عربی با تحریف اصل ماجرا و مفاد آیات چنین می گوید که عتاب موسی با هارون بدین جهت بود که چرا هارون با گوساله پرستی قومش مخالفت کرده است و قلبش اتساع لازم برای این درک این لطیفه! عرفانی را نداشته است که گوساله هم مظهر و جلوه ای از ذات خدا و بلکه خداوند عین آن گوساله و چیزهای دیگر است
!شارحان ابن عربی بدون اشاره به تحریف آشکار آیات قرانی از سوی ابن عربی و دروغ بستن ابن عربی به خداوند و قرآن، در صدد بر آمده اند تا راز و رمز عرفانی این مساله را که چگونه گوساله پرستی عین خدا پرستی است، توضیح دهند
. آقای وکیلی نیز با انتشار جزوه ای به این مهم! دست زده اند که ما در این بخش از مقاله عمق تخصص وی را در تفسیر آیات قران نشان خواهیم داد
:اولین قدم آقای وکیلی به تبعیت از ابن عربی و شارحان فصوص و اساتید فلسفه و عرفان خود این است که حضرت هارون پیامبر معصوم خداوند را متهم به غفلت و نقص معرفت و در واقع نادانی و عدم تخصص در فهم ظرائف توحید می کند. عین تعابیر وی در جزوه مورد اشاره (صفحات 57 تا 64) این است
:«حضرت هارون غافل از این بوده است که عالم همه تجلی خداوند است و هر عبادتی نهایتا و تکوینا به عبادت خداوند برمیگردد!»
«یکی از علل غضب و ناراحتی حضرت موسی، نقص معرفت و علم حضرت هارون بوده است»
«هارون نباید تصور مینمودند که بتپرستان غیری مباین حق را میپرستیدند، یعنی غیری را میپرستند که نسبتش با آن معبود حقیقی نسبت اطلاق و تقیید است»
«حضرت هارون... از توجه به توحید افعالی و عبودیت تکوینی همه موجودات غافل گردیده بودند و در آن حال متفطن نبودند که...»
اکنون در برابر این همه گستاخی نسبت به پیامبر الهی و نسبت غفلت و نادانی و نقص و تصور باطل دادن آن هم در امر توحید و خدا شناسی چه باید گفت؟ آیا این کفری واضح و آشکار نیست؟ (البته کفر قول و نه کفر قائل که نمی فهمد کفر می گوید و فکر می کند حرفش عین ایمان است!) و آیا جا ندارد انسان بر این همه مرزشکنی و تحریف حقایق اساسی اسلام و تشیع از ناحیه صوفی مسلکانی که خود را متخصص و انبیاء و فقها و متکلمان عالی مقام تشیع را عامی و غیر متخصص می دانند، خون بگرید؟ و آیا نباید سوگمندانه گفت: و علی الاسلام السلام اذ بلی بهؤلاء المدعین للعلم والمعرفة والتخصص
!اما بنگرید به توجیهات علمی این تحریف آشکار:الف: فیلسوف و عارف متخصص معاصر، در توجیه گوساله پرستی می گوید: «عبادت بر دو قسم است: عبادت تکوینی و عبادت تشریعی. در نظام عالم تکوین و وجود همه فقط و فقط خداوند را می پرستند و برای وی سجده می کنند و بنده وی می باشند... همان کسی که در مقابل بتی سجده کرده است، گر چه تشریعا مرتکب حرام گردیده است و گر چه هادیان الهی که خیر او را می طلبند، او را نهی نموده و به عبادت خدا دعوت مینمایند، ولی باز هم در سجده تکوینی به سوی خداوند سجده نموده است و عبد او و مقهور است و آن بت استقلالش جز خیالی و وهمی نمی باشد....قرآن کریم نه فقط تاکید می فرماید که بر و فاجر و مومن و کافر همگی عبد خداوند و ساجد وی می باشند، بلکه نسبت بندگی و عبادت را با غیر خداوند مطلقا نفی می فرماید و آن را امری وهمی و پنداری شمرده که در عالم آخرت که ظهور حقایق است، محو می گردد
.» نقد مطلب فوق:1
. دلیل اصلی حرف فوق در عرفان همان نظریه وحدت وجود و یا وحدت و عینیت خالق و مخلوق است. یعنی از آنجا که خداوند عین مخلوقات است و هر چیزی از جمله بت و گوساله و... حصه و مرتبه ای از ذات اوست، لذا بت پرستی و گوساله پرستی و به تصریح ملاسلطان علی گنابادی از اقطاب صوفیه شیطان پرستی هم عین خداپرستی است. وی در کتاب تفسیر صوفیانه خود می نویسد
:«چون تمام اجزای عالم مظاهر اسمای خداوند است چه اسمای لطفیه و چه اسمای قهریه، پس هر معبودی را که انسان پرستش کند در حقیقت خدا را اختیارا پرستش کرده!... پس انسانها در پرستش اختیاری خود[نسبت به همه چیزها ] همچون ابالسه که ابلیس و شیطان را پرستش میکند، و کاهنان که جنها را پرستش میکنند، و زردشتیان که عناصر را پرستش میکنند، و وثنیها و بتپرستان که آب و هوا و زمین و موالید ثلاثه را پرستش میکنند، و سامریین که احجار و سنگها و اشجار و نباتات را پرستش میکنند، و بعضی از هندوها که گاو و حیوانات را پرستش میکنند، و مثل فرعونیان و جمشیدیه که انسان را پرستش میکنند، و مثل صائبیه که ستارگان را پرستش میکنند، پس خداپرست هستند! ولی نمیفهمند
!»
صوفیان برای این که به این عقیده باطل رنگ قرانی نیز بدهند، به آیاتی نیز استناد می کنند که از جمله آیه «وَ قَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا» {و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید.} میباشد. عرفا و از جمله ابن عربی با تحریف معنای قضی که به گفته همه مفسرین شیعه و سنی به معنای فرمان و امر می باشد، آن را به مقدر کردن و حکم تکوینی معنا می کنند و آن گاه نتیجه می گیرند که عبادت هر معبودی اعم از خدا و بت و گوساله و شیطان و ... عبادت خداوند است، چون خداوند تکوینا چنین مقدر کرده است. ابن عربی در فتوحات با تجهیل (به سبک و سیاق همین عارف متخصص معاصر ما) علمایی که قضی را به معنای «فرمان داد» گرفته اند، مینویسد
:«وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ فهو عندنا بمعنى حکم و عند من لا علم له من علماء الرسوم بالحقائق بمعنى أمر و بین المعنیین فی التحقیق بون بعید» یعنی قضی در آیه به معنای حکم (تکوینی) می باشد ولی علمای رسوم و ظاهری که جاهل به حقایق هستند، آن را به معنای فرمان (تشریعی)می دانند و در مقام تحقیق بین این دو معنا تفاوت فاحشی است»
در حالی که اولا این بر خلاف معنای متبادر از واژه قضی در این آیه برای هر مفسری در طول تاریخ است و ثانیا اگر قضی معنای حکم تکوینی داشته باشد، باید در مورد عبارت «و بالوالدین احسانا» که بلافاصله بعد از الا ایاه آمده است نیز بگوییم که تکوینا چنین است که هر کسی به پدر و مادر خود احسان می کند اگر چه ضارب و آزار دهنده پدر و مادر خود باشد! و این برای بیان بی اساسی چنین تفسیری از آیه کافی است
.و اما استعمال کلمه قضی به جای أَمَرَ به خاطر تاکید بر امر است که مفسران بدان اشاره کرده اند. و شاهد دیگر این که خداوند در سوره یوسف به جای قضی واژه امر را آورده و فرموده است: أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ
آیه دیگری که در مورد عبادت تکوینی خداوند در هر حالت بدان استناد شده و در جزوه آقای وکیلی نیز آمده است آیه «إن کُلُّ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا» {هیچ چیز در آسمانها و زمین نیست مگر آنکه به بندگی سوی خدای رحمان بیاید} این آیه چنین تفسیر شده که هر موجودی که در آسمان و زمین است در حال عبادت خداوند است، اگر چه در حال بت پرستی و گوساله پرستی باشد. این تفسیر نیز بر خلاف گفته همه مفسران و البته بر خلاف موازین توحید است. همه مفسران عبد را در اینجا به معنای مملوکیت و بردگی گرفته اند و نه عبودیت و پرستش. حتی مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می گوید: «مراد از آمدن یک یک آنان به حالت بندگى خدا این است که همه متوجه اویند و ممثل در برابر او بایستند، در حالى که مملوک محضند، هر یک آنان مملوک خدایند، مالک نفع و ضرر و مرگ و حیات و نشور خود نیستند، و این امرى است که همین الآن هم ملازم آدمى در زندگى دنیا است، و به همین جهت در آیه، آمدن به حال بندگى، مقید به قیامت نشده است
.» آیه دیگری که برای تایید گوساله پرستی تکوینی مورد استناد عارف و صوفی معاصر ما قرار گرفته، این آیه است: «وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ» [و هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه، و سایههاشان، بامدادان و شبانگاهان خداى را سجده مىآرند]. این آیه نیز به هیچ وجه دال بر این مطلب نیست که انسانهای مشرک هم تکوینا حتی در حال بت پرستی خداپرست هستند. زیرا اولا امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه فرموده اند: آنان که از سر اطاعت در آسمانها خداوند را سجده می کنند فرشتگان هستند و آنان که در زمین از سر اطاعت سجده می کنند، کسانی اند که بر اسلام متولد شده اند و آنان که در زمین از سر اکراه خداوند را سجده می کنند، کسانی اند که مجبور به پذیرش اسلام شده اند و کسانی هم که خداوند را سجده نمی کنند (مانند کفار و مشرکین) سایه هایشان در صبح و شام برای خدا سجده می کنند
. و اما دلیل مهم دیگر بر نفی مدعای عبادت تکوینی همه موجودات حتی انسانهای مشرک این آیه است که از دید عارف متخصص پنهان مانده است: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِّنَ النَّاسِ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ» [آیا ندانستى که خداست که هر کس در آسمانها و هر کس در زمین است، و خورشید و ماه و [تمام] ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم براى او سجده مىکنند؟ و بسیارىاند که عذاب بر آنان واجب شده است
.]
همان طور که ملاحظه می کنیم آیه فوق سخن از عبادت تکوینی همه موجودات در آسمانها و زمین و خورشید و ماه و کوهها و درختان و جانوران می گوید اما همین که به انسانها می رسد، می گوید و گروه زیادی از انسانها بر خداوند سجده می کنند و گروه زیادی نیز به دلیل عدم سجده بر خداوند مستحق عذاب می شوند. پس ضمن آن که آیه در مقام بیان عبادت تکوینی همه موجودات است، وقتی نوبت به انسانها می رسد چنین عبادتی را به همه آنها نسبت نمی دهد و از گروه زیادی از آنان نفی می کند
.آیه مورد استناد دیگر آیه «وَلَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ» {از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است، و همه فرمانبردار او هستند} است که این نیز ربطی به عبادت تکوینی انسانها حتی مشرکین ندارد. در لسان العرب در توضیح «کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» آمده است
: «یعنی اطاعت کنندگان هستند و معنای اطاعت در اینجا یعنی این که همه کسانی که در اسمانها و زمین هستند مخلوق اراده الهی هستند و هیچ یک از آنان قادر بر تغییر در آفرینش خویش نیستند،حتی فرشتگان مقرب؛ پس آثار صنعت و خلقت الهی دلالت بر مطیع بودن آنان در برابر خداوند می کند. پس مقصود از اطاعت در این آیه عبادت نیست چرا که در آسمانها و زمین هم اهل اطاعت است و هم اهل معصیت و ترک اطاعت».
بنا بر این با استناد به آیات قران نمی توان یکی از لوازم فاسد عقیده به وحدت خالق و مخلوق را که عبادت هر معبودی اگر چه بت و گوساله باشد نیز عبادت خداوند است، تصحیح کرد
.2
. اگر چه عرفا بعضا برای فرار از پاسخ به اهل شریعت می گویند ما گوساله پرستی و بت پرستی و یا آلت پرستی و شیطان پرستی تکوینی را تایید می کنیم و تشریعا قائل به خداپرستی هستیم، اما اولا این حرف بر خلاف نتیجه منطقی قول به وحدت وجود و عینیت خالق و مخلوق است و ثانیا بسیاری از عرفا به تایید تشریعی بت پرستی تصریح کرده اند. مانند شبستری که میگوید
:مسلمان گر بدانستی که بت چیست / یقین کردی که دین در بت پرستی است
معلوم است که واژه دین ناظر به مقام تشریع است و نه تکوین و یا ابن عربی که از بت پرستی قوم نوح به نحو تکوین و تشریع هر دو تجلیل می کند، چرا که قوم نوح را غرق شده نه در طوفان عذاب که غرق شده در دریاهای علم ( علم توحید و علم به وحدت وجود و این که بت پرستی هم خداپرستی است!) می داند و از آنها به خاطر مقاومت در برابر نصایح حضرت نوح مبنی بر ترک شرک و بت پرستی تجلیل می کند
.همچنین در فتوحات میگوید: «ترک عبودیت و بندگی جز برای کسی که ممکنات را از اساس معدوم و مظاهر حق میداند، صحیح نیست» و پر واضح است که ابن عربی از ترک عبودیت تشریعی سخن می گوید
. ب: حمل حقیقه و رقیقهعارف متخصص معاصر برای پاسخ به اشکال عینیت خالق و مخلوق که در نظر فقها و متکلمین مذهب، کفر محض است، به توجیهاتی چند متوسل شده است که از جمله حمل حقیقه و رقیقه است. وی میگوید
:«هر کس بدایه و نهایه خوانده باشد میداند عینیت در این مباحث یا از باب حمل حقیقت و رقیقت است یا عینیت محیط و محاط و اصلاً هیچ ربطی به این اشکالها ندارد. یعنی اینها اصطلاحات ساده را اشتباه متوجه میشوند و بعد با هزینههای هنگفت نشست برگزار میکنند و همین مطالب را به حکما و عرفای اسلام نسبت میدهند و نقد میکنند»
فیلسوف 15 تا 25 سال درس خوانده ما معنای حمل حقیقت و رقیقت را نمی داند و در این جا هم مانند برخی از فیلسوفان دیگر خیال می کند که حمل حقیقت و رقیقت غیر از حمل شایع صناعی است،
در حالی که به نظر فلاسفه، حمل علت بر معلول، و حمل معلول بر علت، حمل حقیقت و رقیقت است، و البته واضح است که اگر حمل علت بر تمام معالیل آن صورت پذیرد (مانند: واجب الوجود کل الأشیاء!) و یا حمل تمام معالیل بر علت صورت یابد، دقیقا همان حمل شایع صناعی خواهد بود نه چیز دیگر، زیرا تفاوت موضوع و محمول در مفهوم است و اتحاد آنها در مصداق، و این همان ملاک حمل شایع صناعی است نه چیزی قسیم آن. و در هر صورت چه حمل حقیقت و رقیقت غیر از حمل شایع صناعی باشد و چه نباشد، تأیید و تأکید اشکال بر وحدت وجود است نه دفاع از آن! لذا فلاسفه معترفند که خالق و مخلوقات، در خارج عینا یکی هستند، و اصلا دوئیتی و خالق و مخلوقی در کار نیست، چنانکه گویند
:«و اما تفسیر حصر وجود در خدا به اینکه خداوند موجود بالذات است و دیگران موجود بالغیر و مُوجِد آنها خداوند است هرگز با وحدت شخصی وجود هماهنگ نیست. در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالی نه وجود رابطی دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهین (قدس سره) سودی ندارد، زیرا بر اساس وحدت شخصی وجود تنها مصداقی که برای مفهوم وجود است همانا واجب است که مستقل میباشد و هرگز مصداق دیگری برای او نیست. هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است
.«در حقیقت ظاهر و مظهر و متجلی و مجلی هم نیست»
«لیس له سوی فضلا عن ان یکون قدیما او حادثا.» «و اطلاق السوی علیه من الجهل والغی»
«غیر از خدا هیچ موجودی نیست و عالم اصلا غیر از خدا نیست که حادث یا قدیم باشد... و غیر خدا نامیدن آن از غرق شدن در جهالت و گمراهی است»
ج: سنخیت و شباهتآقای وکیلی گفته است: «تفکیکیان فکر میکنند سنخیّت در بحث سنخیت علت و معلول به معنای مشابهت است و میگویند فلاسفه خدا را شبیه مخلوق میدانند
. جناب آقای سیّدان در کتابچه سنخیّت و عینیّت هم چندجا سنخیّت را به معنای شباهت معنا میکنند. جالب است که چند همایش هم گرفتهاند که اثبات کنند نظر فلاسفه غلط است و میان طلبهها نیز شایع کردهاند که فلاسفه به مشابهت خالق و مخلوق اعتقاد دارند ... با اینکه سنخیّت نه در زبان عربی معنای مشابهت دارد و نه در اصطلاح فلسفه. ... خود فلاسفه هم گفتهاند که اصلاً علّت فاعلی لازم نیست شبیه معلول باشد، در الهیات شفا هست. در بدایه و نهایه هم برهان آوردهاند بر استحاله شباهت خالق و مخلوق
.»گویا ایشان اصلا معنای سنخیت را نمی داند و همین که در کلام منتقدین فلسفه کلمه سنخیت و شباهت را می بیند آنان را متهم به نفهمی می کند! در حالی که فلاسفه و عرفا کلمه سنخیت و شباهت و مماثلت و تشابه را در موارد زیادی به کار بردهاند
.اگر استعمال این کلمه علامت نفهمی باشد باید به نظر این آقای متخصص
! اساطین فلسفه هم نفهم باشند، و اگر معنای درستی داشته و استعمال آن جایز باشد پس چرا یک بام و دو هوا باشد و فقط منتقدین، متهم به نفهمی از سوی مبتدیان شوند؟! این عبارات را که بر گرفته از آثار آیت الله حسن زاده آملی است، ملاحظه نمایید
:«انسان هر چه کمال مىیابد به اصلى نزدیکتر مىشود و درجه درجه تقرّب به او پیدا مىکند و هر چه بیشتر پیش رفته است تشابه و سنخیّت او با آن اصل بیشتر شود»
«بین علت و معلولش سنخیت تامه است... عمل هر عاملى مجانس و مسانخ و مشابه و مشاکل اوست»
«بین والد و مولود به حکم سنخیت بین علت و معلول و سبب مسبب و معد و مستعد مشابهت وجود دارد و هر اندازه که مولود یعنى معلول به والدش یعنى علتش نزدیکتر باشد مشابهت معلول با علت بیشتر خواهد بود»
«تعبیر صور علمیه به مثال از جهت مماثلت و مشابهت و سنخیّت علّت با معلول است که «صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى». و همین معنى را صدر المتألهین در اسفار از افلاطون نیز نقل کرده است که...»
د: خدا در گوشه ای از آسمان است!آقای متخصص، درکی کودکانه از مسئله توحید را به متکلمان و مخالفان وحدت وجود و نظریه عینیت خالق و مخلوق نسبت میدهد و خیال میکند که اهل توحید معتقدند خدا در گوشهای از آسمان قرار دارد و از آنجا ربوبیت میکند! و این فهم از حرف مخالفان وحدت وجود واقعا خنده آور است. این مطلب جاهلانهترین مطلبی است که ممکن است به مسلمانان نسبت داده شود. هیچیک از علمای شیعه و مسلمانان ـ به جز فرقه مجسمه که خدا را جسم میدانند ـ به چنین اباطیلی معتقد نیستند. بدون شک هر کس که نسبت به توحید اسلامی و اعتقادات عموم مسلمانان اینقدر بیخبر باشد حق دارد که از توحید اسلامی فرار کرده، و به دامن تصوف و عقاید مشرکانه یونان و هند و امثال آن پناه ببرد
.خدای برهان و قران و اهل بیت علیهم السلام اساسا متعالی از اتصاف به مکان و زمان و هر کیفیتی است و بین او مخلوقاتش بینونت کنهی و ذاتی وجود دارد و نه بینونت عزلی و مکانی. مشکل اساسی فلسفه و عرفان یونان زده این است که نمی تواند موجودی متعالی از همین موجودات مادی و متجزی و در بند مکان و زمان و به تعبیر امام معصوم علیه السلام «شئ بخلاف الاشیاء» را ادراک کند لذا به مخالفینش نسبت خدای مکانی می دهد و در همان حال برای خود خدای نامتناهی ای که همه مکانها را پر کرده است و برای موجودی دیگر جایی باقی نگذاشته است، می تراشد که هر دو در بطلان و غیر عقلانی بودن عین هم میباشند
.ه: عدم فهم معنای نامتناهیعارف متخصص گمان می کند اگر بگوید نامتناهی وجودی! دیگر مسأله خلقت و تعدد خالق و مخلوق حل شده است، در حالی که همه مشکلات عقیده وحدت وجود بر سر همین است که کسی خدا را نامتناهی وجودی بداند، و در عین حال وجود چیزی به عنوان مخلوق خدا را هم بپذیرد
.بدترین نوع ترکیب، بلکه تنها معنای حقیقی ترکیب، همان "متجزّی بودن" شىء در وجود خارجی است، و بزرگترین مصداق شىء مرکّب، همان موجودی است که نامتناهی وجودی فرض شده و اعیان همه ممکنات را در حیطه وجود خود دارد، و واجد کمالات همه چیز ـ و لو به نحو اتم و اعلی! ـ شمرده مىشود
.و این اشتباه آشکاری است که فلسفه و عرفان، بر خلاف مقتضای برهان و قرآن،
"بساطت" را به معنای "عدم محدودیت" و "اطلاق در وجود عینى"، و در نتیجه به معنای "همه اشیا بودن"؛ و "ترکیب" را به معنای "محدودیت" و "تناهى" معنی مىکند، و بر اساس این تحریف در معنای ترکیب ادعا مىکند که هیچ موجودی حتّی اجسام و مادیاتِ دارای زمان و مکان و اجزای مختلف، از حیطه وجود خداوند خارج نیست، و این حضور و وجود اشیا در ذات خداوند متعال هیچ اشکالی نداشته، با بساطت وجود او به معنای نامتناهىبودن او هیچ گونه تنافی ندارد
! اختلاف بین "مکتب عقل و وحى" با "مکتب فلسفه و عرفان" در مورد معنای بساطت و ترکّب ذات خداوند اختلافی لفظی نیست که با تغییر دادن کلمات و تعبیرات بتوان اختلاف بین آن دو را رفع کرد. بدیهی است اگر این راه حل درست مىبود هیچ تفاوتی بین حقّ و باطل نمىماند و ممکن بود هر باطلی را با تغییر الفاظ و عباراتِ آن عین حق دانست
. جوابیه حجتالاسلام محمدحسن وکیلی به یادداشت آقای مهدی نصیری بسم الله الرحمن الرحیم
چندی پیش
مصاحبه ای از بنده منتشر و پس از چند روز
نگاشته ای از جناب آقای مهدی نصیری به بهانه مصاحبه حقیر منتشر شد
.حقیر در مصاحبه عرض کرده بودم که برای مناظره با آقای نصیری آمادهام گرچه فایدهای ندارد. سرّ مسأله این بود که آقای نصیری به جای آنکه در مناظره از روش علمی استفاده نموده و در پی حل مسائل و تحقیق و تحلیل و دقت باشند از شاخهای به شاخهای پریده و مجموعهای عبارات متشابه را به شکل فهرستوار میخوانند که انبوهی از آن کاملاً کذب است و فرصتی نیز برای بررسی نمیماند. تنها راه بحث با ایشان مناظره مکتوب است که در آن اشخاص توان فرار از مرکز بحث را نداشته و مجبور میشوند با صبر و حوصله به تمرکز بر یک مطلب بپردازند
.نگارنده در سال گذشته نیز پیرامون یکی از اتهامات ایشان به عرفا با ایشان مناظرهای مکتوب نمود که بحمدالله پس از دو نقد مکتوب، حقیقت برای حقیقتجویان روشن شد
.به هر حال این بنده مدّتها است در صدد بود که باب مناظره مکتوب با امثال آقای نصیری را بگشاید، و لذا از این اقدام آقای نصیری به شدّت استقبال نموده و امیدوار است خبرگزاری فارس این مجال را در اختیار طرفین قرار دهد تا به تفصیل این مباحث به شکل مکتوب مورد بررسی قرار گیرد
.روش مدافعان حکمت و عرفان و طبیعت بحثهای علمی و خصوصاً فلسفی مقتضی دقت و موشکافی است و حقیر نمیتوانم همچون آقای نصیری انبوهی از مطالب را روی هم ریخته و چند ادعا را بدون دلیل به آن ضمیمه کرده و نام آن را نقد بنهم
. از این رو، پاسخ اشتباهات ایشان را در نوشته مزبور به تفصیل در یادداشتهایی سلسلهوار عرض میکنم
.پیشنهاد حقیر این است که هر هفته یک یاداشت در تشریح اشتباهات آقای نصیری عرضه کنم و اگر تا یک هفته پاسخی برای ارائه نداشتند یادداشت بعدی را تقدیم نمایم و اگر دفاع نمودند تا هفته بعد حقیر پاسخ خود را عرضه میکنم و از ایشان تقاضا میکنم در پاسخ از محور بحث اصلی خارج نشوند و به جای ارائه فهرستی از عبارات پیچیده محییالدین ابن عربی و ... که هر یک را میتوان در جای خود بررسی و بحث کرد، فقط به نقد طرح شده اگر میتوانند پاسخ دهند
.مجموع اشتباهات ایشان را میتوان به دو بخش تقسیم نمود:1. مباحث تاریخی؛ مجموعهای از تحریفها و گزارشهای کاملاً مخالف واقع و نیز مطالبی که شاید راست باشد ولی با چهرهای واژگون نشان داده میشود
.این دست مطالب برای تخریب چهره پاک عرفان و حکمت توسط مخالفین ارائه میشود و غالباً محصول بیدقتی و بیاطلاعی است. دو مورد از جعلیات نشریه سمات را حقیر در مصاحبه عرض نمودم. اکنون نمونههائی از این مطالب در این نوشتار آقای نصیری را مرور کنیم
:- فیض کاشانی پس از آنکه عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود توبه کرد
.- شیخ بهائی با وجود تخصص در اشعارش صریحاً فلسفه را رد کرده است
.- مرحوم آیت الله کمپانی به علّت ماهیت تناقض آمیز آراء ملاصدرا همچون قاعده «بسیط الحقیقه کل الأشیاء» دنبال کسی میگشت که این تناقضات را برای او حل نماید
.- همه شیعیان دوازده امامی بر ترک نسبت به صوفی و پرهیز از آن اتفاق نظر دارند و هیچ کس از ایشان در سلک صوفیگری نبوده است
.- مرحوم آیت الله شهید صدر وحدت وجود را باطل و سخنی کفرآمیز میداند
.- علامه طهرانی بر درست بودن همه محتوای کتاب فتوحات به داستان پاک نشدن فتوحات پس از یک سال باران خوردن در بالای خانه کعبه استدلال نمودهاند
.- مقام معظم رهبری در استفتائی که دقیقاً درباره حرفهای اساتید این حقیر و اساتید ایشان است فرمودهاند: شرکت در جلسات مزبور که با عقائد انحرافی آمیخته و موجب ترویج باطل است جائز نیست مگر
...- آیت الله بهجت، مخالف فلسفه و عرفان مصطلح بودند ولی روابطی نیکو با اهل فلسفه و عرفان داشتند به طوری که آیت الله جوادی بر پیکر ایشان نماز گزاردند
.- منصور حلاج توسّط حضرت بقیةالله الأعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء لعن شده است
.- گزارشهائی که این بنده از فضای تفکیکیان خراسان و ناسزاگوئی و لعن و تکفیر ایشان ارائه دادهام صحیح نیست و به ایشان افتراء زدهام
.- علامه حلی متخصص در فلسفه بوده و با قدم عالم و وحدت وجود مخالفت ورزیده است
.- این بنده به مخالفان وحدت وجود نسبت دادهام که از دید ایشان خداوند متعال در گوشهای از آسمان است
.- این بنده به عجب و غرور و توهم علامگی دچار بوده و هتاکی و جسارت به مخالفان عرفان کرده و ایشان را نفهم نامیده و رعایت تقوی و مراقبه و عمل به دستور شرع را ننمودهام
.- این بنده به تبع محییالدین و شارح فصوص به پیامبر الهی نسبت نادانی و نقص در مسأله توحید دادهام که این سخن، کفری است آشکار
.و
...اینها نمونههائی از ساختههای آقای نصیری است که در مباحث آتیه ان شاء الله یک به یک بررسی خواهد شد
.2. مباحث علمی؛دسته دوم از مطالب ایشان مباحثی به ظاهر علمی و گاه فلسفی است که برادر عزیز که به اعتراف خود فقط بدایه را خوانده و نهایهای دیدهاند در آن به اظهار نظر پرداختهاند. همچون
:- نقد فلسفه محتاج تخصصی که این بنده گفتهام نیست
.- بسیاری از عقائد فلسفی و عرفانی مانند وحدت وجود یا توحید افعالی واضح البطلان است
.- اگر نقد، محتاج تخصص است پس آقای وکیلی در حال حاضر هم مسلمان و هم هندو و هم بودائی و هم مارکسیست و مجوس و وهابی است
.- همه موجودات عبد تکوینی خداوند نیستند
.- حمل حقیقت و رقیقت از اقسام حمل شائع است و تمسک به آن نفعی در اصلاح عینیت خالق و مخلوق ندارد
.- این سخن که «سنخیت در کلام فلاسفه به معنای شباهت نیست» خطاست
.- نامتناهی وجودی مرکب و متجزی است. بساطت ربطی به عدم تناهی ندارد
.و
...امید است در آینده همه این اشتباهات فاحش با زبان ساده تشریح شود ولی این بنده در آغاز بیشتر به بررسی اشتباهات تاریخی آقای نصیری خواهم پرداخت
.چند نکته قبل از آغاز مناظره مکتوب
پیش از ورود در بحث، چند نکته را جهت روشنگری باید تذکر دهم
:1
. از اصول بحثهای علمی رعایت ادب است ولی باید دانست رعایت ادب غیر از ترک صداقت و شفافیّت است
.حقیر در کتاب «صراط مستقیم» که به غرض نهی از منکر نگاشته شده با لحنی خفیفتر از لحن عالمان تفکیکی چون مرحوم آیت الله قزوینی در بیان الفرقان و آیت الله نمازی در تاریخ فلسفه و تصوف قلم زدم تا تاثیر لازم را داشته باشد ولی در مصاحبه گذشته هیچ تعبیر تندی درباره هیچ کس به کار نرفته بود
. آری با صداقت تمام تخصّصنداشتن و بیاطّلاعی عدهای از منتقدین عرفان و حکمت را عرض نموده و به برخی از کارهای خلاف شرع ایشان اشاره نموده بودم که پس از این نیز عرض خواهم کرد و این صداقت در هیچ فضائی بی ادبی محسوب نمیشود
.متاسفانه آقای نصیری با هیاهوئی عجیب عرائض بنده را هتّاکی و بی ادبی خوانده و تعابیر حقیر را – به واسطه بیدقتی- به تعابیری زشت همچون نفهمی تبدیل و تحریف کردهاند. (نفهم یعنی کسی که قابلیت فهم ندارد که نوعی جسارت است و به هیچ وجه مترادف غیرمتخصص و بیاطلاع نیست)
حقیر از ایشان تقاضا میکنم که یک بار، مصاحبه بنده را با متن نگاشته شده توسط خودشان در نزد یک فرد متّقی و منصف و بی طرف قرائت کنند تا مصداق بی ادبی را دریابند
.هرج و مرج علمی و تحریف تاریخ یا آزاد اندیشی2
.این بنده گرچه چند سالی است به توفیق الهی از تحصیل علوم مقدماتی و کلام و اصول و فقه و تفسیر فارغ شده و به تدریس این رشتهها در تمام مراتب ابتدائی و انتهائی پرداختهام، ولی در رشته فلسفه فقط در حد تدریس مقدماتی و متوسط (بدایه و نهایه) مشغول بودهام و هیچ گاه توهم این معنا را ننمودهام که متخصّص فلسفه یا عرفان باشم. نمیدانم چرا برادر عزیز پنداشتهاند که حقیر به «وهم علامگی و عجب و غرور» دچار شده و خود را در ردیف متخصصین عرفان و فلسفه دانستهام. نسبتهائی که باید در آخرت پاسخگوی آن باشند
.شاید به جهت آثار مکتوب و شفاهی حقیر در دفاع از فلسفه و عرفان به چنین توهمی دچار شدهاند ولی باید بدانند که این بنده تا به حال هیچ اثر تخصّصی در این زمینهها ارائه ننموده و علیرغم اینکه نوآوریها و یادداشتهائی انتقادی خصوصا نسبت به حکمت متعالیه دارم ولی چون خود را متخصّص نمیدانم هیچ گاه منتشر نکردهام
.آنچه تا به حال از این قلم عرض شده فقط تشریح و توصیف مطالب بزرگان بوده و تاکید کردهام که غرض فقط تبیین کلام بزرگان است و مسأله رد یا قبول آن در حیطه این نگاشته نیست (صراط مستقیم، ص172، 203-205؛ تحریفهای تفکیکیان، دفتر اول، ص17-19)
همانطور که در مصاحبه عرض شده تقریبا تمام اعتراضات تفکیکیان و نیز جریان آقایان نصیری و میلانی ناشی از اشتباه فهمیدن مراد حکما و عرفاست و وظیفه ما (شاگردان شاگردان مکتب عرفان و حکمت و علامههای عصر اخیر) فقط تبیین صحیح کلمات بزرگان است و هیچ گاه بحث به مسائل فلسفی نرسیده است
.در جامعه سالم و اسلامی و بر اساس موازین عقلی و فقهی حق اظهار نظر در فضاهای عمومی مختص متخصّصین است و نباید هر انسان بیاطلاعی از راه برسد و برای خود مرکزی یا مجلهای تاسیس نموده و فکری را منتشر کرده و هرج و مرجی علمی به پا کند
.غیر متخصّصین فقط مجاز به نشر کلام اعلم یا کلام عالم در کنار اعلم یا طرح انتقادات خود در فضاهای تخصصی میباشند و نام این کار جلوگیری از هرج و مرج است نه تیغکشی بر آزاداندیشی
.تفاوت حقیر با آقای نصیری این است که بنده علیرغم آنکه از نقلیات فارغ شده و در عقلیات نیز چند برابر آقای نصیری تحصیل کردهام فقط گزارشگر آراء عالمان اعلم بودهام ولی آقای نصیری که به اعتراف خود فقط بدایه و نهایهای دیدهاند، به خود اجازه میدهند یک جریان اجتماعی به راه انداخته و نظرات دانشمندان اعلم و علامههای روزگار را نه فقط تخطئه کرده بلکه انکار ضروریات دین بنامند و هر چه همه متخصصین فریاد بر میآورند که شما مطالب بزرگان را اشتباه میفهمید باز هم بر راه باطل خود اصرار بورزند. حال نمیدانم حقیر توهّم علامگی دارم یا ایشان؟! و الی الله و اولیائه المشتکی
.ایشان به حقیر و مدافعان فلسفه و عرفان به خطا نسبت دادهاند که هر مخالفی را با حربه تجهیل و بیسوادی میرانیم و تاب هیچ مخالفتی را نداشته و باب انتقاد را میبندیم. این سخن کاملا خلاف واقع است. از قضا همواره در میان عالمان مدافع فلسفه از انتقاد استقبال شده است
.حضرت آیت الله مصباح یزدی مدّظلّه رئیس مؤسسه آموزشی پروهشی امام خمینی
(از مهمترین مؤسسات فلسفی، عرفانی در حوزه قم) و نیز آیتالله فیاضی مدّظلّه (رئیس مجمع عالی حکمت اسلامی) هر دو مخالف اصول و مبانی عرفان و بسیاری از آراء حکمت متعالیه هستند. حقیر به طور شفاهی از آیتالله فیاضی شنیدم که فرمودند در حدود پنجاه درصد مسائل با ملاصدرا و اساتیدم حضرات آیات حسن زاده و جوادی اختلاف نظر دارم
.همه میدانند که این دو بزرگوار وحدت وجود را قبول ندارند و در بسیاری از مسائل نفس و معاد و یا در اصالةالوجود نظراتی خاص دارند. ولی آیا دیدهاید که کسی این بزرگان را غیر متخصّص بداند و از اظهار نظر ایشان منع نماید؟ مگر نه این است که در همایشها و نشستهای علمی همواره این بزرگان دعوت میشوند و با صاحبان دیگر آراء به بحث مینشیند و حاشیه نهایه هر دو بزرگوار در دست مدرسین فلسفه میچرخد و مورد بررسی قرار میگیرد
.البته در هر اختلاف نظری هر یک از طرفین معتقد است طرف مقابل اشتباه فهمیده است ولی هیچ کس، عالمان فلسفهخوانده مخالف ملاصدرا را غیرمتخصّص نخوانده و به اظهار نظرهای ایشان اعتراض نمیکند و بلکه از آراء ایشان استقبال نیز میشود
.مشکل حوزههای علمیه با امثال آقایان نصیری، میلانی و سیدان این است که ایشان حتّی اصطلاحات ساده علوم عقلی را هم نمیدانند، وانگهی خود را صاحب نظر شمرده و در هر جائی به تبلیغ آراء خود میپردازند و به اصطلاح آقای نصیری به توهّم علامگی دچار گشتهاند
.تخصّص و عدم تخصّص یک نویسنده در نزد اهل فن با یک سخنرانی و یا یک تألیف وی آشکار میشود و همه اهل تخصّص حتی مخالفین وحدت وجود متّفقند که امثال شما متخصّص نبوده و شایستگی ورود در نقد این مسائل را ندارید. والامر الیکم. امّا وجه ضرورت تخصص در فلسفه و تعریف و شاخصه آن را در نقدهای آتی انشاءالله عرض خواهم نمود
.باز گردیم به اصل مناظره و بررسی علمی سه مورد اول از تحریفات تاریخی ایشان
.آیا فیض کاشانی از عرفان و حکمت توبه نموده است؟از تحریفات و جعلیّات مخالفان عرفان و حکمت این است که عدّهای از افراد فیلسوف و عارف پس از سالها تلاش علمی در این زمینهها توبه نمودهاند. ولی در حقیقت اشخاصی که نام میبرند یا فیلسوف و عارف نبودهاند و یا توبه نکردهاند
.آقای نصیری مینویسد
:«درباره ملامحسن فیض کاشانی داماد ملاصدرا چه میگویید که عمری در سلک فلاسفه و عرفا بود اما در سالهای آخر عمر توبه کرده و اعلام وفاداری به معارف ثقلین نمود و رساله الانصاف را در این باره نوشت»
حقیقت این است که فیض کاشانی هرگز توبه نکرده است و این سخن نسنجیده و بی اساس نیز از مجعولات مخالفان عرفان است که به علّت بی دقتی و فقدان روش علمی یکی از دیگری گرفته و هر روز با آن عدهای را سرگرم و منحرف میسازند
.از نظر تاریخی بر این امر شواهد متعددی میتوان یافت
:مرحوم فیض فهرستی خودنوشت دارد که در آخر عمرش نگاشته و در آن نام تالیفات خود را همراه با تاریخ تالیف بسیاری از آنها را ذکر نموده است
.کتابی که مخالفین عرفان آن را توبهنامه فیض کاشانی نامیدهاند «الإنصاف
» نام دارد که طبق گزارش خود فیض کاشانی در سال 1083 نگاشته شده است
. (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص107)
فیض کاشانی پس از این تاریخ 8 سال در قید حیات بوده و در این مدت آثاری دیگر نیز تألیف نموده است که همگی کاملاً بر اساس مبانی عرفان و حکمت متعالیه استوار است و در آنها تأکید فراوان بر وحدت شخصیه وجود و توحید حقیقی حضرت حق جلّ و علا مینماید
.از جمله
:الف) الکلمات المخزونة که بازنویسی الکلمات المکنونة است و در 1089 تالیف شده است (همان، ص81و82
).فیض در آغاز این کتاب توضیح میدهد که «محتوای این کتاب لباب معارف عارفین و چکیده اصول اصول دین است و من برای آن از کتاب و سنّت شاهد آوردهام تا گمان نشود این مطالب گزاف است.» (رسایل فیض کاشانى، ج3، الکلماتالمخزونة، ص: 23) و پس از آن به تشریح وحدت وجود و سپس دیگر مسائل عرفانی با نقل عبارات فراوان از عرفاء همچون محییالدین عربی پرداخته است
.ب) الکلمات المضنونة که برگرفتهای از المحجة البیضاء است و به مباحثی چون توحید و توکل پرداخته است و در 1090 تالیف شده است (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص82)
فیض این کتاب را با بحث وحدت وجود آغاز میکند و توضیح میدهد که عقل هر کسی به فهم مراد از آن نمیرسد (رسایل فیض کاشانى، ج3، الکلماتالمضنونة، ص: 17-20)
ج) قرة العیون که در 1088 تالیف شده (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص
81)و در بیان اصول اصول دین است و همچون دیگر آثار فیض بر اساس مبانی عرفان نگاشته شده است
.فیض در فهرست خودنوشت خود میگوید باید این کتاب را از دست غیر اهل به دور داشته و به آن بخل ورزید
.نکته بسیار شیرین این کتاب آنست که فیض آن را با همان عباراتی آغاز میکند که در رسالة الإنصاف (توبهنامه به اصطلاح مخالفان) نیز آمده است و توضیح میدهد که محتویات کتاب همه برگرفته از کتاب و سنّت است: «اعلموا إخوانی- هداکم الله کما هدانی- إنّی ما اهتدیت إلّا بنور الثّقلین وما اقتدیت إلّا بالأئمّة المصطفین وبرئت إلى الله ممّا سوى هدى الله فإنّ الهدى هدى الله. نه متکلّمم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متکلّف، بلکه مقلّد قرآن و حدیث پیغمبر و تابع اهل بیت آن سرور، از سخنان حیرت افزای طوایف اربع ملول و بر کرانه، و از ماسوای قرآن مجید و حدیث اهل بیت و آنچه بدین دو آشنا باشد بیگانه.» (قرة العیون فی أعز الفنون (چاپ کنگره فیض
)، ص8)
د) اصول المعارف که در 1089 نگاشته شده (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص79) و تلخیص عین الیقین است و باز بر طبق اصول عرفان وحکمت متعالیه تالیف گشته است
.فیض در مقدمه این اثر توضیحی درباره حقانیت آثار حکمای اوائل و صاحبان مجاهده و خلوت داده و یکی از اغراض کتاب را اثبات تطابق نظرات ایشان با شریعت مقدسه برشمرده است و مدعی است که مطالب کتاب برگرفته از آیات و روایات است. (اصول المعارف، ص4و5)
باری در این معنا که فیض هیچ گاه از طریق عرفان توبه نکرده هیچ انسان محققی نمیتواند شک کند و کسانی که چنین پنداشتهاند یا به خاطر محدودیت منابع در زمانهای گذشته بوده و یا به علت بیدقتی و بهرهمند نبودن از روش تحقیق علمی همچون برادر مکرم جناب آقای نصیری
.امّا معنای کلمات فیض در رساله الإنصاف چیست که میگوید
:«چندى در مطالعه مجادلات متکلّمین خوض نمودم وبه آلتِ جهل در ازالت جهل ساعى بودم، و چندى طریق مکالمات متفلسفین به تعلّم و تفهّم پیمودم و یک چند بلند پروازیهاى متصوّفه را در اقاویل ایشان دیدم و یک چند در رُعونَتهاى مِن عِندیِّین گردیدم تا آنکه گاهى در تلخیص سخنان طوایف اربع، کتب و رسائل مىنوشتم و گاهى از براى جمع و توفیق، بعضى را در بعضى مىسرشتم مِنْ غَیر تَصدیق بِکُلِّها ولا عَزیمةِ قَلبٍ عَلى جُلِّها بلْ أَحَطْتُ بما لَدَیهِم خُبْراً ... و کتبتُ فی ذلک على التّمرین زَبْراً، فلم أجِد فی شیءٍ من إشاراتهم شفاءَ عِلّتی ولا فی إدارَة عِباراتِهم بلال غَلّتی حتّى خِفتُ على نَفسی،... ثمّ أنَبتُ إِلَى اللَّهِ و فَوَّضتُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ فَهَدانی اللَّهُ بِبَرَکَةِ مُتابَعَةِ الشَّرعِ المبینِ إِلَى التَّعمُّقِ فی أَسرارِ القرآنِ وَ أحادیثِ آل سیِّدِ المُرسَلین
- صلوات اللَّه علیهم- وَ فَهَّمَنی اللَّهُ مِنْها بِمِقْدارِ حَوْصِلَتی وَ دَرَجَتی مِنَ الإِیمانِ، فَحَصُلَ لی بَعْضُ الاطمینان وَ سَلَبَ اللَّهُ مِنّی وَساوِسَ الشَّیطانِ، و للَّهِ الحَمدُ عَلى ما هَدانی و له الشُّکرُ على ما أَولانی» (رسایل فیض کاشانى، ج1، الإنصاف، ص: 10)
برای فهم این عبارات به سه نکته باید توجه نمود
:الف) در این عبارات سخن درباره متفلسفه است نه فلاسفه
.متفلسفه به کسانی میگویند که خود را به فلسفهفهمی میزنند ولی از حقیقت آن بهرهای ندارند. ملاصدرا نیز در آغاز اسفار از اینکه بخشی از عمر خود را در بررسی اقوال متفلسفه صرف کرده استغفار میکند (الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج1، ص: 11). آیا عاقلی میپندارد که ملاصدرا نیز از حکمت متعالیه توبه کرده است؟
!ب) گذشته از ضرورت توجه به تفاوت فلسفه و تفلسف، باید دانست که در لسان ملاصدرا و فیض فلسفه گاهی به معنای فلسفه مشائی به کار میرود که آن را از علوم ظاهر شمارده و از قرآن و حدیث به دور میدانند ( رک: رساله سه اصل، فصل نهم، ص81-88). پس هر نقدی بر فلسفه در زبان ایشان نقد بر حکمت متعالیه نیست
.ج) ملاصدرا و فیض در بسیاری از عبارات خود که نمونه آن گذشت حکمت متعالیه و اصول عرفان را همان حقائق مطرح شده در قرآن و روایات اهل بیت میدانند و مکرر تاکید میکنند سرّ رسیدن ما به این معارف آنست که بر خوان معارف اهل بیت علیهم السلام نشسته و از قرآن و روایات استفاده کردهایم. از دید ایشان توبه از رجوع به غیر از قرآن و روایات مساوی است با تمسّک به همین معارف عرفانی و صحف حکمی نورانی و هر کس با عرفان و حکمت متعالیه مخالف است در حقیقت از قرآن و عترت بیبهره است. پس توبه فیض در حقیقت توبه از مسلک امثال آقای نصیری و منکرین توحید حقیقی و بازگشت به حقیقت معارف قرآن و عترت است که با سالها مجاهده و تحقیق به دست میآید
.باید دانست فیض کاشانی از سه جهت عباراتی در نقد فلسفه و فلسفهخوانی دارد که شرح آن در تبیین نظر شیخ بهائی خواهد آمد
.آری روحیه بیدقتی در میان مخالفان عرفان سبب شده که تحریفهای عجیبی در تاریخ مکتب تشیع شکل بگیرد. امید است آقای نصیری و دوستانشان و جامعه تفکیکیان پس از خواندن این سطور دیگر هیچگاه چنین اتهامی به عارف، مفسر، فقیه، محدث و حکیم بزرگ شیعه نزنند و کلمات فیض کاشانی درباره صعوبت فهم مطالب عرفانی و مطابقت آن با آیات و روایات اهل بیت درس عبرتی برای ایشان باشد تا در این مباحث با احتیاط بیشتری وارد شوند
.آیا شیخ بهائی با فلسفه مخالف بودهاند؟از دیگر کسانی که متّهم مخالفت با فلسفه شده و تفکیکیان و امثال آقای نصیری از آن به خطا بهره میگیرند، عارف بزرگوار مرحوم شیخ بهائی است. شیخ اشعاری دارد که در آن فلسفه مذمت شده و مخالفان آن را مستمسک قرار داده و واقعیت تاریخی شیخ را تحریف نمودهاند. از جمله آقای نصیری مینویسد
:«لابد شیخ بهایی را نیز در ردش بر فلسفه با اشعار صریحش غیر متخصص می خوانید؟»
برای روشنشدن تحریف تاریخی این دست عبارات به نکاتی باید توجّه نمود
:1
. شیخ بهائی فرزند شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد میباشد. شیخ حسین پدر شیخ بهائی - به تصریح بزرگان فن تراجم همچون صاحب ریاض - به تبع استادش شهید ثانی گرایشهای صوفیانه داشته است (تصوف در اصطلاح آن دوره به دو معنی به کار میرود که در این عبارات به معنای عرفان شیعی و طریقه امثال مرحوم حاجملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی است و نباید با تصوف باطل برخی صوفیان معاصر اشتباه شود)؛ وی به همین جهت نظر مثبتی به مشایخ صوفیه داشته است
. (رک: ریاض العلماء، ج2، ص114؛ تعلیقة أمل الآمل، ص48)
مرحوم شیخ بهائی نیز به واسطه تربیت در دامان این پدر به شدّت به عرفا و عرفان و تصوّف معتقد است (رک: همان مصدر). در آثار خود تجلیل بسیاری از بزرگان صوفیه مینماید و از محیی الدین عربی به امثال «الشیخ الجلیل جمال العارفین محیی المله و الدین ابن عربی» و «الشیخ العارف الکامل الشیخ محیی الدین عربی ... رحمهالله»، «العارف الواصل الصمدانی ... قدّس الله روحه
» تعبیر مینماید. (رک: شرح الاربعین، ص 116 و 434؛ الکشکول، ج1، ص217؛ ج2، ص325)
ارادت بسیار زیادی به مولوی و مثنوی دارد و بارها در کشکول از وی به المولوی المعنوی و العارف الرومی یاد میکند و مثنوی وی را نیز مثنوی معنوی خوانده و اشعار عجیبی در وصف مثنوی معنوی از وی نقل شده که گوید
:من نمیگویم که آن عالیجناب / هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی معنوی مولوی / همچو قرآن بر زبان پهلوی
(رک: دانشنامه جهان اسلام؛ ج 4؛ ص 666؛ و روضات الجنات، ج8، ص68)
اشعار مثنوی را در تبیین وحدت وجود و مقام فنا و بقا نقل میکند و در برخی موارد پس از نقل اشعار اشاره دارد که خود نیز شمّهای از این مقامات را چشیده است (الکشکول، ج1، ص286و287؛ و ج3، ص295و296و 341
)وی از مدافعان وحدت وجود است و آن را برتر از سطح فهم افراد عادی میداند
(صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج2، ص: 656) و تاثیری وسیع در ترویج عرفان شیعی در عصر خود گذاشته است
.گرایش شدید مرحوم علامه مجلسی اول، به عرفان و تصوف عمدتاً تحت تأثیر شیخ بهائی است
.مجلسی اول، تصریح میکند که شیخ بهاء مائل به تصوف بوده و وی نیز در دورهای از جوانی در محضر شیخ بهائی بیشترین اشتغالش در تصوف بوده است
. (روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج14، ص420) برخی از آثار شیخ چون کشکول از کلمات عرفاء مملو است و از ایشان با احترام کامل یاد مینماید چنانکه از بایزید و انا الحق گفتن نیز دفاع نموده است
. 2. آن مرحوم در نزد ملا عبدالله یزدی و شیخ أحمد گچائی، حکمت تحصیل نموده است و طبق نقل مصادر تاریخی در اصفهان به تدریس حکمت نیز مشغول بوده است و مرحوم صدرالمتألّهین (ره) ابتداء «شفا» را نزد ایشان میخوانده تا اینکه شیخ بهائی وی را به میرداماد ارجاع میدهد و امروزه نام شیخ بهائی در فهرست فلاسفه شیعه مطرح است (رک: فلاسفه الشیعه؛ ص 446 ـ 466؛ رساله تاریخ حکما
(مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس، ج 3، ص137-140). چنانکه مباحث فلسفی زیادی نیز در آثار برجای مانده از خود همچون کشکول طرح نموده است
.3. فلسفه در زبان آن عصر شامل حکمت متعالیه نمیشود و معمولا به حکمت مشائی و یا مجموع حکمت مشائی و اشراقی اطلاق میشود
.مرحوم شیخ بهائی همچون همه عرفای متشرع (مانند فیض کاشانی) با فلسفه مشّائی صرف و فلسفهخوانی متداول در آن عصر از سه جهت مخالفند و به «حکمت ایمانی» دعوت میکنند
.الف) حکمت مشّائی صرف، مبتنی بر پذیرفتن کثرت استقلالی است که موجب محدود شدن ذات نامتناهی إلهی است؛ علاوه بر اینکه علم و قدرت إلهی را نیز به نوعی محدود تصویر مینماید و تجرّد عالم مثال را منکر بوده و در تبیین معاد قرآنی با مشکل مواجه است و ... مجموع این امور سبب شده است که عرفا تأکید کنند این فلسفه با معارف بلند وحی و مکاشفات عرفانی مطابق نیست و حکمای مشّائی را تا سر حدّ کفر مذمّت کنند که در عبارات عطار و مولوی و دیگران نمونههایش فراوان است؛ ولی مذمّت این فلسفه به معنای تنزل کردن و پائین آمدن به عقائد متکلّمین عدلی یا اشعری نیست ـ که تفکیکیان و آقای نصیری به آن دچار شدهاند ـ بلکه به معنای صعود به سوی حکمت متعالیه صدرائی و عرفان نظری است که از همه این جهات با قرآن مطابق است. روی همین جهت عرفا علم عرفان نظری را تدوین نمودند که در واقع یک هستی شناسی عقلی است
.هیچگاه بزرگان عرفان از محییالدین تا شیخ بهائی با فلسفه به معنای «هستی شناسی عقلی» یا به معنای «حکمت متعالیه» مخالفت نکردهاند و هرگز سخنان نپخته تفکیکیان مبنی بر بیاعتباری علم حصولی یا بیارزشی عقل غیر فطری یا کلمات عجیب نشریه سمات را در باب توحید به قلم و زبان نیاوردهاند
.برخی از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه ناظر به فلسفههای غیرعرفانی و مخالفت آنها با قرآن و عرفان است
.ب) هستیشناسی عقلی (فلسفه) از علوم حصولی است و عرفا گرچه هستی شناسی عقلی (فلسفه) و سائر علوم رسمی را لازم میدانند ولی همیشه تأکید مینمایند که این علوم کافی نیست. این علوم خوراک عقل انسان است و جان و دل از آن بهره نمیبرد. کسی که طالب حقیقت است باید به دنبال سیر و سلوک و تهذیب نفس و به تعبیر شیخ بهائی علم عاشقی باشد
:علم رسمی سر به سر قیل است و قال / نه از او کیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی / مابقی تلبیس ابلیس شقی
مجموعهای دیگر از اشعار شیخ بهائی در مذمت فلسفه از این باب است و اختصاصی به فلسفه یونانی ندارد، بلکه هر گونه علمی را که موجب عشق و محبّت نشود شامل میشود
.به عنوان مثال شیخ در ذیل این عنوان «فی ذمّ من صرف عمره فی العلوم الرسمیّه الدنیویّه و لم یلتفت إلی العلوم الحقیقیشه الاخرویّه» (در مذمّت کسی که عمرش را در علوم رسمی دنیوی صرف نموده است و به علوم حقیقی اخروی توجّه ننموده است) اشعاری زیبا دارد که در آن در کنار مذمت فلسفه از کتب ادبیات و منطق و کلام نیزـ همچون مفتاح و ایضاح و مطالع و مقاصد و محصّل و محصول ـ با زبان مذمّت یاد میکند و از ریاضیّات و اسطرلاب انتقاد مینماید؛ با اینکه میدانیم مرحوم شیخ هرگز با این علوم مخالف نبوده است و تألیفات زیادی در این علوم از خود به یادگار نهاده است. بلکه مرادش اکتفاء نکردن به این علوم و متوقّف شدن در آن است
.او در ادامه ابیات میفرماید
:تا چند زنی ز ریاضی لاف؟ / تا کی افتی به هزار گزاف؟
ز دوائر عشر و دقائق وی / هرگز نبری به حقائق پی
در قبر به وقت سؤال و جواب / نفعی ندهد به تو اسطرلاب
علمی بطلب که تو را فانی / سازد ز علائق جسمانی
علمی بطلب که به دل نور است / سینه ز تجلّی آن طور است
علمی بطلب که کتابی نیست / یعنی ذوقی است خطابی نیست
علمی بطلب که جدالی نیست / حالی است تمام و مقالی نیست
علمی که دهد به تو جان نو / علم عشقست ز من بشنو
عشقست کلید خزائن جود / ساری در همه ذرّات وجود
با توجه به عنوان و صدر و ذیل اشعار؛ کاملاً معلوم میشود این اشعار در مقام مخالفت با فلسفه سروده نشده؛ بلکه تشویق به سیر و سلوک و علومی که در آن نافع است میباشد که نظیر این مطلب در عبارات جمع بسیاری از ارباب ذوق و سلوک و عرفان آمده است
.و نیز میفرماید
:لوح دل از فضله شیطان بشوى / اى مدرس درس عشقى هم بگوى
چند و چند از حکمت یونانیان / حکمت ایمانیان را هم بدان
چند زین فقه و کلام بىاصول / مغز را خالى کنى اى بو الفضول
صرفشدعمرتببحثنحووصرف / از اصول عشق هم خوان یک دو حرف
دل منور کن بانوار جلى / چند باشى کاسه لیس بو على
روی همین جهت است که در شرح حال مرحوم شیخ بهائی نوشتهاند: «از سوی دیگر بهائی مانند سائر عرفا در حکمت و فلسفه تبرَزی از خود نشان نداده است و به کلام نیز بی اعتنا بوده است... با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی» دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی» خوانده است همچنین «علم رسمی
» را که: «سر به سر قیل است و قال» بی حاصل خوانده است
.»به هر حال شیخ بهائی در این عبارات در قطب مخالف تفکیکیان و آقای نصیری و در جناح عرفای عالیمقام قرار دارد که از حکمت یونانی به حکمت ایمانی پرکشیدهاند
.ج) آخرین نکتهای که تأکیدش ضروری است اینکه شیخ بهائی و بزرگان اهل سلوک و عرفان چنانکه خواندن فلسفه و علوم عقلی را بدون تهذیب نفس خطا و خطرناک میشمارند، همچنین خواندن علوم عقلی را بدون تفسیر و حدیث و علوم نقلی مضر و خطا میدانند. از دید ایشان حکمت متعالیه صدرائی و عرفان از دامن قرآن و روایات برخاسته و همه افتخار خود را در این میدانند که به برکت آیات و روایات به این متاع گرانبها دست یافتهاند
.لذا بزرگترین مفسران قرآن و روایات معارفی در عصر حاضر از حکمای صدرائیند. از منظر ایشان چنانکه فیلسوفی که از تهذیب نفس محروم است، در واقع حکیم و فیلسوف نیست، همانطور حکیمی که از قرآن و روایات و نقل محروم است، در واقع حکیم نیست. به همین جهت است که روش فلسفهخوانی متداول امروز در دانشگاههای کشور به هیچ وجه مورد تأیید این بزرگان نبوده است
.بزرگان حکما و عرفای شیعه پس از شیخ بهائی و میرداماد و ملاصدرا و خصوصاً در دو سده اخیر، جامع معقول و منقول بودهاند و بسیاری از ایشان در فقه در طبقة أعلم علماء قرار داشته و از مراجع تقلید و محقّقین فقه و اصول و تفسیر بودهاند. بلکه عمده بحثهای تحقیقی و دقیق در مسائل نقلی در باب تفسیر قرآن و شرح مشکلات نهج البلاغه و روایات اعتقادی، توسط حکما صورت گرفته است و جمعی از فقهای متقی معترف بودهاند که متخصص در این علوم نیستند. چنانکه عرض شد که شیخ انصاری در پاسخ مسائل عقلی مشکل میفرمود
: «من وزیر داخله اسلام و حاجی سبزواری وزیر خارجه است. به ایشان مراجعه نمائید
».روی همین جهت است که بزرگان عرفاء و حکمای صدرائی پرداختن به علوم عقلی را بدون مطالعه علوم دینی و انس با قرآن و روایات خطا میشمردند و روی همین جهت شیخ بهائی میفرماید
:«من أعرض عن مطالعه العلوم الدینیّة و صرف أوقاته فی إفادة الفنون الفلسفیّه فعن قریب لسان حاله یقول عند شروع شمس عمره فی الأقوال
:تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم / کنون میمیرم و از من بت و زنّار میماند
»(الکشکول، ج1، ص214
)و نیز میفرماید
:اندر پى آن کتب افتاده / پشتى بکتاب خدا داده
نى رو بشریعت مصطفوى / نى دل بطریقت مرتضوى
نه بهره ز علم فروع و اصول / شرمت بادا ز خدا و رسول
باری آنچه از نظر تاریخی مسلم است آنکه مرحوم شیخ با مخالفان عرفان و حکمت هرگز یکصدا نبوده و منتقد حکمت متعالیه عرفانی صدرائی نیست و کاملاً هم مسلک دیگر عرفا سخن گفته؛ از قضا وی اشعاری نیز در مذمت امثال آقای نصیری و مجله سمات سروده که عنوان آن چنین است
:«فصل فى ذم المنتقدین بالحکمة و ینکرون لطائفها و سرائرها من الغفلة و الظلمة و فى تفسیر من تفقه و لم یتصوف فقد نفق و من تصوف و لم یتفقه فقد تزندق و من جمع بینهما فقد تحقق» (= فصلی در مذمت کسانیکه به واسطه غفلت و ظلمت از علم حکمت انتقاد کرده و لطائف و ظرائف آن را انکار میکنند و در لزوم همراهی فقه و تصوف و تفسیر این سخن که هر کس فقیه شود و صوفی نباشد هلاک شده و هر کس صوفی شود و فقیه نباشد زندیق گشته و هر کس هر دو را با هم جمع نماید به حقیقت متحقق گردیده است
.)وی در ضمن این اشعار منتقدین کلی ارسطو و افلاطون را مذمت نموده و تاکید میکند که فهم صحیح حکمت محتاج سلوک عملی است و باید حکمت با فقه و زهد قرین گردد
.ایکه روز و شب زنى از علم لاف / هیچ بر جهلت ندارى اعتراف
ادعاى اتباع دین و شرع / شرع و دین مقصود دانسته بفرع
و آن هم استحسان و راى از اجتهاد / نه خبر از مبدء و نه از معاد
بر ظواهر گشته قائل چون عوام / گاه ذم حکمت و گاهى کلام
گه تنیدن بر ارسطالیس، گاه / بر فلاطون طعن کردن بیگناه
دعوى فهم علوم و فلسفه / نفى یا اثباتش از روى سفه
تو چه از حکمت بدست آوردهاى / حاش للّه ار تصور کردهاى
چیست حکمت طائر قدسى شدن / سیر کردن در وجود خویشتن
ظلمت تن طى نمودن بعد از آن / خویشرا بردن سوى انوار جان
پا نهادن در جهان دیگرى / خوشترى زیباترى بالاترى
کشور جان و جهان تازهیى / کش جهان تن بود دروازهیى
خالص و صافى شوى از خاک پاک / نه ز آتش خوف و نه از آب پاک
هر طرف وضع رشیقى در نظر / هر طرف طورانیقى جلوهگر
هر طرف انوار فیض لا یزال / حسن در حسن و جمال اندر جمال
حکمت آمد گنج مقصود اى حزین / لیک اگر با فقه و زهد آید قرین
فقه و زهد ار مجتمع نبود بهم / کى توان زد در ره حکمت قدم (کلیات دیوان شیخ بهائی، ص148 و 149
)امید است آقای نصیری در نسبت دادن مسائل به اشخاص از روشهای علمی بهره بگیرند تا در اثر بیاطلاعی و ناآشنائی با روش صحیح تحقیق، تاریخ مکتب تشیع را تحریف ننمایند
.دیدگاه مرحوم آیتالله کمپانی اصفهانی درباره اسفار چیست؟از دیگر مطالب مجعول آقای نصیری که حقاً اسباب تأسف است سخن ایشان درباره مرحوم کمپانی است
.در مصاحبه حقیر در اشاره به سخن برخی از بزرگان که گفته بودند اسفار کشک است عرض شده بود اگر اسفار کشک است چرا اصولی بزرگ مرحوم آیت الله کمپانی که بزرگان فقها به شاگردیش افتخار میکنند و در هوش و نبوغ زبانزد است به اسفار افتخار مینماید
.آقای نصیری در نقد این سخن مدّعی شدهاند که
:«برای تبیین این مساله جالب توجه خوب است ابتدا عین جمله مرحوم کمپانی را نقل کرده و سپس به تحلیل و بررسی آن بپردازیم. مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار ملاصدرا از مرحوم کمپانی نقل میکند که وی گفته است: «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر میبستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد... دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقضآمیز و غیرعقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر میگردد. مرحوم کمپانی از یک سو ملاصدرا را آدم بزرگی میدانسته که احتمال خطاهای فاحش در مورد او نمیداده است و از طرف دیگر مثلا با قاعده «بسیط الحقیقة کل الاشیاء و لیس بشئ منها» و این که «واجب الوجود در بردارنده همه اشیاء در ذات و درون خود است و در عین حال بسیط و غیر مرکب است» (نظریه وحدت شخصیه وجود)، مواجه میشده است که حتی به تصریح ابن عربی چیزی جز یک پارادوکس و تناقض نیست. از این رو کمپانی همچنان به دنبال کسی میگشته است تا برای او روشن کند که چگونه خداوندِ عین همین مخلوقات و واجد آنها در ذات خود ـ و به تعبیر ابن عربی
«ان الحق المنزه هو الخلق المشبه» ـ بسیط و غیر متجزی نیز هست
».این عبارات از غرر کلمات آقای نصیری است. گویا ایشان نابغه فقه و اصول و فلسفه را با خود مقایسه کرده و هرچه را بر خودشان نامفهوم بوده بر وی نیز مخفی پنداشتهاند و این زحمت را هم به خود ندادهاند که نگاهی به آثار مرحوم کمپانی و تاریخ حیات ایشان بیافکنند
.مرحوم محقق اصفهانی (مشهور به کمپانی) در نبوغ و استعداد و ورع و تقوی در دوره اخیر ضربالمثل بودند و بخش زیادی از حاشیه خود بر کفایه را که فهم کامل آن برای غالب فضلا غیرممکن است در حدود 30 سالگی و حیات استادشان نوشتهاند
.یکی از اساتید از مرحوم آیت الله شیخ هاشم قزوینی نقل کردند که زمانی محقق اصفهانی مریض شده و برای جراحی مغز ایشان را به بغداد بردند. جراح آلمانی پس از عمل میگوید: این مرد از نوابغ کمنظیر دنیاست. بافت مغزی وی فقط در نوابغ کمنظیر یافت میشود. ایشان کیست؟ میگویند از علمای شیعه است
.ایشان از جوانی در نزد مرحوم آمیرزا محمد باقر اصطهباناتی به تحصیل معقول پرداخته و تا پایان عمر از مدافعان سر سخت حکمت متعالیه بوده است. در آغاز دهه آخر عمرش منظومهای در حکمت متعالیه سروده که تحفةالحکیم نام دارد و سراسر تقریر حکمت متعالیه است (همان حکمت متعالیهای که در نزد برخی کشک است) و در آغاز آن میفرماید: «این کتاب در نزد اهل الهام از صحف مکرمه است. کتابی است که آیات و نشانههایش محکم و استوار گردیده و ادله بیّن و آشکارش به حق تفصیل یافته و تشریح شده است. لطائفی از معارف در آن است که قرةالعین آن کسی است که میداند و میشناسد
.»وی در این کتاب بارها به نامحدود بودن وجودی حضرت حق و قاعده «بسیط الحقیقة کل الأشیاء» اشاره میکند و آن را از مسلّمات فلسفی و مطابق شهود میشمارد و بر همین اساس برخی از مسائل همچون علم باری را حل میکند
.صرف الوجود ذاته البسیطة / بکل معلولاته محیطة
فانّه کما اقتضی الشهود / کل الوجود کلّه الوجود
فمبدأ الکل ینال الکل من / حضور ذاته علی رأی قمن
(تحفة الحکیم، ص76؛ و نیز رجوع کنید به ص71-75
)وی در همین کتاب وحدت شخصیه وجود را به تقریر مرحوم صدرالمتألهین بیان نموده و دفاع کرده است
:فالحق موجود علی الحقیقه / لاغیره فی هذه الطریقه
و هذه حقیقة التوحید / قرّة عین العارف الوحید
(همان، ص72و73
)باید دانست که پذیرش قاعده «بسیط الحقیقه» که از مسلمات فن حکمت است مبتنی بر وحدت شخصی وجود نیست و محقق اصفهانی در دوران جوانی (حدود 30 سالگی) نیز که هنوز وحدت شخصی وجود را بتمامه نپذیرفته و به تشکیک معتقد بود به این قاعده اعتقاد داشته و در مناظرات مکتوبی که با مرحوم آیة الحق و العرفان فقیه بزرگ شیعه حاج سید احمد کربلائی در نقد وحدت وجود داشته آن را تقریر و تایید کرده است (رک: توحید علمی و عینی، ص57 و 96). ایشان سالها بعد توفیق فهم کامل وحدت وجود را یافته است
.مرحوم علامه طباطبائی که از شاگردان نامی همین محقق اصفهانی بوده و سالها از نزدیک ایشان را درک کردهاند میفرمایند: «و امّا راجع به مباحثى که در مکاتبات و مراسلاتى که در قضیّه تشکیک در وجود و وحدت در وجود، بین دو عالم بزرگوار آقاى سیّد أحمد کربلائى و آقاى حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى رضوانُ الله عَلیهما صورت گرفت، و بالاخره مرحوم حاج شیخ قانع به مطالب عرفانیّه توحیدیّه مرحوم سیّد نشدند؛ یکى از شاگردان مرحوم قاضى بنام آقا سیّد حسن کشمیرىّ که از هم دوره گان آقاى حاج شیخ على محمّد بروجردىّ و آقا سیّد حسن مَسقطىّ و آن ردیف از تلامذه مرحوم قاضى بودند، بناى مکالمه و مباحثه را با مرحوم حاج شیخ محمّد حسین باز کرد، و آنقدر بحث را بر اساس استدلالات و براهین مرحوم آقا سیّد أحمد تعقیب کرد که حاج شیخ را ملزم بقبول نمود.» (مهرتابان، ص221
)محقق اصفهانی (مرحوم کمپانی) پس از رحلت مرحوم آقا سید احمد کربلائی (بر اساس برخی مدارک) در حلقه شاگردان سلوکی عارف بزرگ و موحد عظیم آیت الله حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی – که از معتقدین سرسخت وحدت وجود است ـ در میآیند و بعدها خود ایشان نیز در این مسیر شاگردانی را تربیت مینمایند
. (رک: رسالة لقاءالله، ص227-242؛ شیخ مناجاتیان،183و 184 و201-210
)جناب نصیری آیا درباره چنین کسی با چنین آثار و تاریخی ممکن است گفته شود: « دلیل احساس نیاز مرحوم کمپانی به فهم اسرار اسفار بر اساس یک تحلیل، به ماهیت تناقض آمیز و غیر عقلانی بسیاری از مطالب این کتاب بر می گردد
.»برادر عزیز تا کی میخواهید به دلخواه خود هر نسبتی به هر کسی بدهید و با مطالب جعلی ادعاهای باطل خود را ترویج کنید؟!آیا نباید از مرحوم کمپانی درس بگیرید؟ شما که میدانید که در هوش و نبوغ در سطح وی نیستید و میدانید که عُشر وی نیز فلسفه نخواندهاید. این بزرگوار که در جوانی «بسیط الحقیقه» را که شما غیرعقلانی میدانید به خوبی میفهمید و از آن دفاع میکرد پس از سالها تحصیل و مدتها بحث علمی وحدت شخصیه عرفانی را نیز فهمید و دست خود را برای تهذیب نفس در دست عارف بزرگ وحدت وجودی عصر خویش نهاد
.نمیگوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست؛ ولی آیا نباید کمی به خود آمده لااقل داد سخن ندهید که وحدت وجود مسألهای غیرعقلانی و تناقضآمیز و واضح البطلان است و هر کسی میفهمد که اساسی ندارد؟! نمیشود تقوی پیشه کنید و در حد دانش خود سخن فرمائید؟
!معنای کلام مرحوم کمپانی چیست؟با توجه به تاریخ حیات مرحوم کمپانی و تعلّق خاطر ایشان تا پایان عمر به عرفان ناب شیعی مسلّما کلام ایشان به معنائی که آقای نصیری گفتند نیست. این سخن - چنانکه شاگرد خاصش مرحوم مظفر در تفسیر آن فرموده- گویا کنایه است از آنکه ایشان کسی را غیر از خودشان نمیشناسند که اسرار اسفار را فهمیده باشد و شاید هم کنایه از آن است که آن قدر کتاب اسفار عظمت دارد که من به عجز خود از فهم همه اسرار آن معترفم
.بسیار عجیب است که آقای نصیری عبارت مرحوم مظفر را – که ناقل این جمله است – در تفسیر آن دیده ولی هیچ اشارهای ننموده و براساس سلیقه شخصی خود تفسیری برای کلام مرحوم کمپانی ساخته است و با این کار غیر عالمانه تاریخ حیات آن بزرگمرد را تحریف نموده است
.اکنون سخن در این است که آیا ممکن است اسفاری که نابغهای به این بزرگی به فهمیدنش افتخار میکند یا خود را عاجز از آن میبیند، کشک باشد؟
در اینجا نگارنده بخش اول از این سلسله را پایان میدهم و امید است خداوند توفیق دهد که شمارههای بعدی نیز به تفصیل و با روش علمی مستند حقیقت بقیه موارد آشکار شود
.از جناب آقای نصیری باز هم تقاضا میکنم اگر در خصوص این سه مسئله پاسخی دارند، ارائه دهند و در غیر این صورت بحث را از تمرکز خارج نکرده و به طرح مسائل غیر مرتبط مبادرت نورزند.غرض از این سخن فرار از بحث نیست و این بنده با کمال بر و حوصله آمادگی خود را برای بحث درباره تمامی شبهات مربوط به عرفان و حکمت به شرط رعایت موازین علمی و نظم و دقت اعلام میکنم
.و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمین
و صلّی الله علی سیدنا محمّد و آله الطاهری
جوابیه آقای مهدی نصیری به حجت الاسلام وکیلی: آقای محمد حسن وکیلی مجدداً در پاسخ به مقاله اینجانب با عنوان«
وهم علامهگی و تیغکشی به روی آزاد اندیشی» مقالهای نوشته و با ادبیات مألوف خود مطالبی را قلمی کرده است. و نیز به طور یک جانبه اعلام مناظره و تعیین زمان و مکان و موضوع مناظره نموده است
! اعتراف دیرهنگامنکته برجسته مقاله های اخیر آقای وکیلی (
یادداشت اول - یادداشت دوم)عقب نشینی ایشان از موضع علامهگی و اعلام صریح این مطلب است که وی خود را متخصص در فلسفه و عرفان ندانسته و تنها در صدد تشریح و توصیف مطالب بزرگان است
:«اﯾﻦ ﺑﻨﺪه ھﯿﭻ ﮔﺎه ﺗﻮھﻢ اﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ را ﻧﻨﻤﻮدهام ﮐﻪ ﻣﺘﺨّﺼﺺ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﯾﺎ ﻋﺮﻓﺎن ﺑﺎﺷﻢ. ﻧﻤﯽداﻧﻢ ﭼﺮا ﺑﺮادر ﻋﺰﯾﺰ ﭘﻨﺪاﺷﺘﻪاﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﺮ ... ﺧﻮد را در ردﯾﻒ ﻣﺘﺨﺼﺼﯿﻦ ﻋﺮﻓﺎن و ﻓﻠﺴﻔﻪ داﻧﺴﺘﻪام. ﻧﺴﺒﺖھﺎﺋﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ در آﺧﺮت ﭘﺎﺳﺨﮕﻮی آن ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﮫﺖ آﺛﺎر ﻣﮑﺘﻮب و ﺷﻔﺎھﯽ ﺣﻘﯿﺮ در دﻓﺎع از ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻋﺮﻓﺎن ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻮھﻤﯽ دﭼﺎر ﺷﺪه اﻧﺪ وﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ ﺑﻨﺪه ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل ھﯿﭻ اﺛﺮ ﺗﺨّﺼﺼﯽ در اﯾﻦ زﻣﯿﻨﻪھﺎ اراﺋﻪ ﻧﻨﻤﻮده ام. آﻧﭽﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎل از اﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﻋﺮض ﺷﺪه ﻓﻘﻂ ﺗﺸﺮﯾﺢ و ﺗﻮﺻﯿﻒ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺑﺰرﮔﺎن ﺑﻮده و ﺗﺎﮐﯿﺪ ﮐﺮده ام ﮐﻪ ﻏﺮض ﻓﻘﻂ ﺗﺒﯿﯿﻦ ﮐﻼم ﺑﺰرﮔﺎن اﺳﺖ و ﻣﺴﺄﻟﻪ رد ﯾﺎ ﻗﺒﻮل آن در ﺣﯿﻄﻪ اﯾﻦ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ»
این اعتراف دیرهنگام در حالی است که شاه بیت بسیاری از اظهارات و نوشتههای این برادر عزیز طرح این مطلب بوده است که فقها و متکلمان و خلاصه همه مخالفان فلسفه و عرفان به دلیل عدم تخصصشان! حق نقد و رد فلسفه و عرفان را نداشته و اظهار نظرشان از باب «افتاء بغیر علم» بوده و حرام می باشد. او در این مسیر از تجهیل کمتر عالم و فقیه منتقد و مخالف فلسفه ای فروگذار کرده است و اکنون با اعتراف به فقدان تخصص خویش پذیرفته است که بدون داشتن صلاحیت در تشخیص این که چه کسی متخصص و شایسته برای اظهار نظر درباره فلسفه و عرفان است، بارها و بارها به روی بسیاری از بزرگان مذهب اعم از فقها و متکلمان تیغ کشیده است. (به قول خودشان: اعاذنا الله من شرور انفسنا و باز به قول خودشان: انشاء الله که در قیامت برای آن پاسخی دارند)
بزرگ زدگی مانع عقلانیت، اجتهاد و آزاد اندیشیاکنون با این مقدمه نکاتی را در باره دعوت ایشان به مناظره عرض می کنم
:اولا: با اعتراف فوق الذکر آقای وکیلی، اساسا مناظره با ایشان هیچ وجهی ندارد. چگونه فردی که به عدم تخصص خود معترف است و میگوید بنده فقط تبیین کلام بزرگان را میکنم، میخواهد در موضع و جایگاه دفاع از فلسفه و عرفان بنشیند و به ادله و اشکالات طرف مقابل پاسخ بگوید. مگر صرف نام بزرگان را آوردن برای اسکات و یا اقناع خصم کافی است. و اساسا مگر بزرگان مورد نظر ایشان در نظر طرف مقابل به اندازه ذهنیت ایشان بزرگ اند (از نظر بحث علمی و نه از نظر شخصیتی که ممکن است واقعا مورد تعظیم و احترام باشند) که با صرف نقل اقوال ایشان و نه دفاع استدلالی ـ که مستلزم تخصص است ـ وی مجاب شود
. اگر کلام بزرگان مورد خدشه و ایراد قرار بگیرد ایشان چه خواهد کرد؟ اتفاقا یکی از مصیبتهایی که گریبانگیر بسیاری از مدافعان فلسفه و عرفان است همین بزرگ زدگی و شخصیت زدگی است که عرصه را بر عقلانیت و اجتهاد و آزاد اندیشی تنگ کرده است. بسیاری از مدافعان فلسفه و عرفان از دیگران می خواهند که در برابر نام بزرگان خضوع کرده و سر تسلیم فرود آورند و بدون تامل و تفکر اقوالشان را بپذیرند. و این البته غرابت آنان را با آموزه های نورانی اهل البیت علیهم السلام در این موضوع همچون دهها موضوع مهم اعتقادی و نظری دیگر نشان می دهد
.مدرسه وحی و اهل بیت علیهم السلام از پیروانشان اکیدا خواسته اند که شناخت حق و حقیقت را با رجال [دقیقا یعنی بزرگان و نامداران] پیوند نزنند و بلکه حق را با موازین خاص خودش که برهان و قران و عصمت است بشناسند و آنگاه بر اساس آن بزرگان را تایید یا تخطئه نمایند
:امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: الْحَقُّ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَ تَعْرِفْ أَهْلَه [حق با مردان شناخته نمی شود، حق را بشناس آن گاه اهلش را خواهی شناخت]
اهل بیت علیهم السلام از شیعیان خود خواسته اند که دین و آیین و باورهایشان را از منبع زلال وحی ـ که عین برهان است و حاوی دقیق ترین استدلالهای عقلی در مواضعی که عرصه و میدان ورود عقل است، می باشد ـ بگیرند، و نه از افواه و اقوال رجال که با چرخش و لغزش رجال دچار سرگردانی شوند
:امیر مومنان علیه السلام: مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ- صَلَوَات اللَّهِ عَلَیْه وَ آلِهِ- زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ یَزُولَ، وَ مَنْ أَخَذَ دِینَهُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ، رَدَّتْهُ الرِّجَالُ. {آن کس که دینش را از کتاب خدا و سنت پیامبرش بگیرد، (در کوران فتنه ها و شبهه ها) کوهها فرو می ریزند اما او استوار است اما آن کس که دینش را از دهان و اقوال بزرگان بگیرد، ای بسا آن بزرگان او را از دین منحرف کنند]
متاسفانه حکمت متعالیه بخش عمده شهرت خود را در روزگار ما مدیون یک پروپاگاند تبلیغی از سوی مدافعان و مروجان آن است و نه عمق استدلالی و برهانی آن. به قول آقای دکتر یحیی یثربی استاد فلسفه و از شاگردان درس فلسفه مرحوم علامه طباطبایی، حکمت متعالیه برهانی نیست بلکه ادعای برهان است. (دکتر یحیی یثربی در گفتگو با نشریه سمات شماره 7) آقای وکیلی در همین دو مقاله اخیرشان تعبیری مکرر با عنوان علامه های معاصر (در فلسفه و عرفان) دارند تا منتقدان و مخالفان فلسفه و عرفان دچار رعب شوند و بدانند که با علامه ها طرف هستند و پا را از گلیم خود درازتر نکنند
!و این بزرگ زدگی و توصیه به تقلید و کرنش در برابر رای بزرگان البته از مرحوم صدرا در اسفار آغاز می شود و تا روزگار ما ادامه می یابد
.مرحوم مظفر در مقدمه اش بر اسفار می نویسد
:«صدرا در موضوع مُثُل افلاطونی - به ستایش بزرگان از حکما و اولیا در مکاشفههای آنان پرداخته و گفتهاست: در این باره به مکاشفههایی که برایشان رخ داده است بسنده نموده و برای دیگران بیانکردهاند لکن برای انسان نسبت به آنچه بر آن اتفاق نظر دارند و به مشاهداتی که بیان میکنند، اطمینان به دست میآید و کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند. چگونه کسی میتواند با آنان مخالفت کند در صورتی که در اوضاع کواکب و شمارة افلاک بر مشاهده شخصی مانند ابرخس یا اشخاصی دیگر به وسیلة حس که خاستگاه اشتباه و خطا است، اعتماد میکنند، سزاوارتر آن است که گفته بزرگان فلسفه را که بر مشاهدههای عقلیِ مکررِ خطاناپذیر، مبتنی است، صادق دانسته و اعتماد کنند»
و بعد مرحوم مظفر از سر شگفتی در باره این پروپاگاند فلسفی می نویسد
:«و این، تمام آن چیزی است که در ستایش مشاهدههای عقلی میتوان گفت: "کسی نمیتواند در این باره با آنان مخالفت کند" (!)، "خطا را بر نمیتابد" (!). این چیز عجیبی است»
و نیز یکی از بزرگان معاصر حکمت متعالیه می گوید
:«در اثنای تعلیم علوم عقلی و عرفانی پی به عدم تطابق آرای فلاسفه و اهل عرفان با ظواهر شرع انور بردم به طوری که در تطابق آنها عاجز ماندم تا در نهایت خویش را تلقین کردم اگر امر دائر باشد بین نفهمیدن مثل تو و نفهمیدن معلم ثانی و بو علی سینا و محی الدین عربی و ... قطعا حکم به نفهمیدن خود کردم
.»
!! بنابراین آقای وکیلی با اعتراف به عدم تخصص خود در موضوع، نبابد طالب مناظره باشد و باید موضوع را به کسانی ارجاع دهد که یا متخصصند و یا حداقل ادعای تخصص دارند
. گرانیگاه مناظره با فلاسفه و عرفا چیست؟2
. جدای از اشکال اساسی فوق، واضح است که مناظره آداب و اصولی دارد که بدیهی ترین آن توافق قبلی طرفین در مورد زمان و مکان و موضوع و محورهای مناظره است. آقای وکیلی بدون هیچ مذاکره قبلی نه تنها اعلام مناظره که آغاز مناظره فرموده اند و با تعیین موضوعاتی و نوشتن در باره آنها و اعلام یک اولتیماتوم یک هفته ای از بنده خواسته اند که به ایشان جواب بدهم
.نکته جالب توجه این است که آقای وکیلی با انتخاب پاره ای از موضوعات دست چندم از جهت اهمیت و تقدم و تاخر در بحث و یا اساسا بی ربط با بحث، تلاش کرده است طرف مناظره کننده و به تبع آن مخاطبان را دنبال نخود سیاه فرستاده و بحث را از گرانیگاه و نقطه ثقل آن منحرف نماید
.اگر بنده در مقاله ام در پاسخ به آقای وکیلی از مخالفت شیخ بهایی و فیض کاشانی با فلسفه و یا عرفان سخن گفته ام (و آقای وکیلی محور آغازین مناظره را درباره موافقت و مخالفت این دو بزرگوار با فلسفه و عرفان قرار داده است و درباره موافقت این دو قلمفرسایی کرده است که در ادامه پاسخ آن را خواهم داد) بدین دلیل بوده است که ادعای آقای وکیلی را در اینباره که همه مخالفان فلسفه و عرفان فاقد تخصص و بی اطلاع از فلسفه و عرفان بودهاند، نقض کرده باشم نه آن که برای صرف مخالفت یا موافقت این دو بزرگ و هر بزرگ دیگر در بحث مدخلیتی قائل باشم. عجیب است که آقای وکیلی نکتهای با این بداهت را در نمییاید و یا در مییاید ولی می خواهد بحث را به سمت و سویی بکشاند که گوینده و شنونده را خسته کند و از نقاط محوری بحث منحرف کند
.آقای وکیلی و هر مدافع فلسفه و عرفان دیگری که طالب مناظره است باید بداند که اولویت قطعی بحث درباره فلسفه و عرفان ـ که ملتقای آن دو در حکمت متعالیه است ـ نسبت این مشرب با برهان و قرآن و اهل بیت علیهم السلام با محوریت سه موضوع اساسی زیر است
:1
. اعتقاد به وحدت و عینیت خالق و مخلوق (در مدرسه حکمت متعالیه) یا غیریت و دوگانگی خالق و مخلوق (در مدرسه برهان و قرآن و عترت)
2
. اعتقاد به جبر و مجبور بودن انسان در افعال خود (در مدرسه حکمت متعالیه ) یا مختار بودن انسان و امر بین الامرین (در مدرسه برهان و وحی و عصمت)
3
. پلورالیسم و نفی مرزبندی بین توحید و شرک و ایمان و کفر و حق و باطل
(که معتقَد حکمت متعالیه بویژه از وجه عرفانی آن است) و یا اعتقاد به وجود مرز بندی بین توحید و شرک و ....(که مبنای قرآن و اهل بیت است)
مدافعان حکمت متعالیه اگر بتوانند عقیده وحدت خالق و مخلوق و جبر و پلورالیسم را ثابت کنند آن گاه نوبت به بحثهای بعدی نخواهد رسید و ما نیز با آنها در مسائل زیر و دهها مورد مشابه آن موافق خواهیم شد
:"خداوند به صورت مخلوقات خود متطور شده است" (ملاصدرا) "انسان کامل عین خدا و خود خدا است" (عرفان به تقریر شهید مطهری) "دین در بت پرستی است
" (شبستری) و "مشروعیت گوساله پرستی" (ابن عربی با تایید و شرح آقای وکیلی!) و
"ملازمت شیطان پرستی و آلت پرستی {با پوزش از خوانندگان ولی این عبن عبارت آنان و بلکه تعدیل شده آن است} با خداپرستی در عالم تکوین" (ملا سلطانعلی گنابادی در تفسیر بیان السعادة) "بی جهت بودن دعوای موسی و فرعون
" (مولوی) و "اعتقاد به حقانیت همه ملل و نحل" (ابن عربی و عرفا) و "طاهر و مطهر رفتن فرعون از دنیا" (ابن عربی) و "غرق شدن قوم نوح در بحار علم و آگاهی و عرفان" (ابن عربی) و "به بهشت رفتن شمر و یزید و عمر سعد پیش از شیعیان" (یکی از معاصرین با تایید آقای وکیلی از جهت امکان عقلی آن!) و
"بطلان شریعت بعد از ظهور حقیقت" (عرفان و تصوف و مولوی) و "بی گناهی ابن ملجم در قتل امیر المؤمنین" (مولوی، چون بر اساس قرائت فلسفه و عرفان از توحید افعالی، فاعل هر فعلی هر چند گناه کبیره و جنایت باشد، خداوند است!) و گفتن "لاتاخذنی سنة و لانوم" به جای "لاتاخذه سنة و لانوم" و "شرم از گفتن لا اله الا الله" (عارف معاصر)
بنابر این با بحث پیرامون سه محور اساسی فوق الذکر هیچ نیازی به بحث های دست دوم و سوم و یا بحثهایی چون این که مرحوم فیض از فلسفه و عرفان توبه کرده بوده یا نه و آیا مرحوم شیخ بهایی موافق یا مخالف فلسفه بوده است، نخواهد بود
. بحث محتوایی در مورد فیض، شیخ بهایی و کمپانیو اما برای این که به سه موضوع مورد علاقه آقای وکیلی نیز اشاره ای کرده باشم تا معلوم شود که دست آقای وکیلی در این مباحث نیز خالی است، مطالبی را عرضه خواهم داشت
: شیخ بهایی، فیلسوف یا ضد فلسفه؟اگر چه شیخ به طور پراکنده در باره فلسفه مطالبی را مطرح کرده و در برخی از آنها ممکن است به نوعی دفاع از فلسفه مطرح باشد اما صریح ترین موضع شیخ بهایی در باره فلسفه و فیلسوفان در شعر معروف به حکمت یونانی و حکمت ایمانی او آمده است که برخی از ابیات آن چنین است
:ای کرده به علم مجازی خو / نشنیده ز علم حقیقی بو
سرگرم به حکمت یونانی / دلسرد ز حکمت ایمانی
...یک در نگشود زمفتاحش / اشکال افزود ز ایضاحش
…راهی ننمود اشاراتش / دل شاد نشد ز بشاراتش
تا کی ز شفاش شفاطلبی؟ / و ز کاسه زهر دواطلبی؟
تا چند چو نکبتیان مانی / بر سفره چرکین یونانی
تا کی به هزار شعف لیسی / ته مانده کاسه ابلیسی
سؤر المومن فرمود نبی / از سؤر ارسطو چه میطلبی
تا چند ز فلسفهات لافی / وین یابس و رطب بههم بافی
رسوا کردت ما بین بشر / برهان ثبوت عقول عشر
علمی که مطالب آن این است / میدان که فریب شیاطین است
این علم دنی که ترا جان است / فضلات فضایل یونان است
!تا چند زغایت بیدینی / خشت کتبش برهم چینی
اندر پی آن کتب افتاده / پشتی به کتاب خدا داده
همچنین با زبان نثر فرموده است
: «آن کس که از مطالعه علوم دینی اعراض نماید و عمرش را صرف فراگیری فنون و مباحث فلسفی نماید، دیری نپاید که هنگام افول خورشید عمرش زبان حالش چنین باشد: تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم کنون میمیرم و از من بت و زُنّار میماند»
آقای وکیلی با اشاره به فقط چند بیت از ابیات فوق، تلاش کرده است واقعیت را مشوه و یا وارونه جلوه دهد. وی مدعی است که مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است. و اما پاسخ این ادعا
:1
. این که حکمت متعالیه منبعث و متخذ از قرآن و روایات است خود موضوع یک بحث مستقل است اما همین مقدار اشاره می کنیم که اگر چه فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه همگی در ماهیت و جوهر خود یکی هستند و همگی همین وجود ملموس و محسوس را با اسامی و تعابیر گوناگون خدا می دانند (چیزی که دهریین آن را دهر و طبیعت می نامند) و به دلیل مراجعه به معلمان یونانی به جای مراجعه به معلمان آسمانی، از درک و اثبات خدای متعالی از ماده و مقدار و امتداد و ترکیب و تجزی و زمان و مکان عاجز مانده اند، اما اگر قرار باشد از مجموعه این فلسفه ها یکی را به دلیل اقل قسادا انتخاب کنیم، حتما فلسفه ابن سینا بر حکمت متعالیه ترجیح دارد، چرا که این فلسفه در ظاهر سخن از واجب و ممکن و علت و معلول می گوید و با زبان وحی در باره توحید که سخن از قدیم و حادث و خالق و مخلوق می گوید و در مقام بیان بینونت ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق است، شباهتکی دارد
.حکمت متعالیه نیز گرچه در آغاز مباحث و متون خود سخن از این امور می گوید تا دانش آموز مبتدی با شنیدن حرفهایی بر خلاف همه ادیان و شرایع و آیات و روایات جا نخورد و پس نزند اما هر چه به انتها نزدیک تر می شود، به نفی این تمایزات پرداخته و انکار امکان و معلول و عالم و حدوث می کند و می گوید اساسا یک وجود در عالم بیش نیست و آن همین وجود بی نهایت و کل الاشیاء است و سخن از امکان، فسانه و از باب سرگرمی است و معلول هم امری واهی و خیالی است و آن چه ما آن را معلول می نامیم همان علت متطور به صورت معالیل گوناگون است. و در واقع در اینجا حکمت متعالیه، تصوف بحت و عریان می شود
. پس در نتیجه می توانیم بگوییم فلسفه ابن سینا یک آب شسته تر از فلسفه ملاصدرا است
.2
. آقای وکیلی یا تجاهل می کند و یا واقعا درنیافته است که نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن. البته آقای وکیلی و دیگر محبان حکمت متعالیه در اینجا خواهند گفت: نخیر! حکمت متعالیه ربطی به یونان ندارد و از کتاب و سنت گرفته شده است اما این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیل های عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است. آقای وکیلی نظری به اسفار بیندازد و ببیند چند بار به مبانی و آثار این فلاسفه استناد شده است و چند بار به احادیث و روایات اهل بیت علیهم السلام در باره الهیات و توحید و معرفة الله؟ (این خود بحثی مستقل می طلبد و باید در مقالی مستقل بدان پرداخت) ملاصدرا آن قدر شیفته ارسطو بوده است که کتاب اثولوجیای افلوطین را به اشتباه از آن ارسطو می دانسته است. در باره خضوع مقلد گونه ملاصدرا در برابر افلاطون نیز در همین مقاله بدان اشاره کردیم
.آقای وکیلی لابد زیارت جامعه وار ملاصدرا در باره این فلاسفه را دیده و زمرمه کرده است. پس این حرفی بس خطا و از سر بی اطلاعی محض است که بگوییم مذمت شیخ بهایی از فلسفه یونان و فلاسفه یونانی ربطی به حکمت متعالیه و فلسفه ملا صدرا ندارد
. فیض کاشانی، فیلسوف و عارف مستبصرجناب آقای وکیلی همچنین منکر تغییر موضع مرحوم ملامحسن فیض کاشانی داماد مرحوم ملاصدرا و تنبه وی در دهه آخر عمرشان در مورد فلسفه و عرفان شده است و با اشاره ای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است، بوده است و این نیز جفایی آشکار در حق آن فقیه و محدث بزرگ و البته در آغاز و اواسط عمر فیلسوف و عارف و در اواخر عمر مطیع قرآن و اهل بیت(ع) است. آقای وکیلی چه جوابی برای این تحریف و کتمان حقیقت در قیامت دارد؟
و اما ادله این موضوع
:1
. فیض (متوفی 1091 هجری) در رساله الانصاف تالیف سال 1083 در اعلام برائت از فلسفه و تصوف می نویسد
:«سبحانالله! عجب دارم از قومیکه بهترین پیغمبران را برایشان فرستادند به جهت هدایت، و خیر ادیان را بر ایشان ارزانی فرمود از روی مرحمت و عنایت، و پیغمبر ایشان کتابی گذاشته و خلیفة دانا به آن کتاب ... به جای خود گماشته .... آنگاه گفت، من در میان شما دو گوهر گرانبها باقی میگذارم که اگر پس از من به آن دو چنگ زنید هرگز گمراه نمیشوید؛ یکی قرآن و دیگری عترت و اهل بیتم. ایشان التفات به هدایت او نمینمایند و از پیِ دریوزگی علم بر درِ امم سالفه میگردند و از نمِ جویِ آن قوم استمداد میجویند و به عقول ناقصة خود استبداد مینمایند. همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه و متصوّفه میتوان دانست و از پیِ آن باید رفت مسکینانه؛ نمیدانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث و قرآن است بلکه خلل در فهم و قصور در درجة ایمان ایشان است و بالجمله طائفهای واجب و ممکن میگویند و قومیعلت و معلول مینامند و فرقهای وجود و موجود نام مینهند و من عِنْدی را هرچه خوش آید گوید و ما متعلّمان که مقلّدان اهل بیت معصومین(علیهم السلام) و متابعان شرع مُبینیم، سبحانالله میگوییم، الله را الله میخوانیم و عبید را عبید میدانیم
. .... نه متکلمم نه متفلسف، نه متصوّف و نه متکلّف بلکه مقلّد قرآن و حدیث و پیغمبر و تابع اهل بیتم.» ودر جای دیگر از همین رساله میگوید: «و چندی در طریق مکالمات متفلسفین به تعلم و تفهم پیمودم و یک چند بلند پروازیهای متصوفه در اقاویل ایشان دیدم، فتمثلت بقول من قال
:«خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی
وعدونی کذبونی فالی من اتظلم»
عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگی شان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کرده اند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره ای ﻧﺪارﻧﺪ. ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ در آﻏﺎز اﺳﻔﺎر از اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﺸﯽ از ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را در ﺑﺮرﺳﯽ اﻗﻮال ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺻﺮف ﮐﺮده اﺳﺘﻐﻔﺎر ﻣﯽﮐﻨﺪ. آﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﻣﯽﭘﻨﺪارد ﮐﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ از ﺣﮑﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮده اﺳﺖ؟
!»اولا تفلسف در لغت به دو معنا است یکی به معنای اهل فلسفه و فیلسوف بودن است و دیگر به معنای کسی که مدعی فلسفه است اما فیلسوف نیست. همان گونه که در مورد کلمه متطبب چنین است که گاه بر طبیب اطلاق می شود و گاه بر کسی که مدعی طبابت است اما سر رشته ای از طب ندارد. بهترین قرینه و بلکه دلیل بر این که منظور فیض از متفلسف همان فیلسوف است، این است که در چند سطر قبل از کلمه متفلسف، واژه فلاسفه را به کار برده است و گفته است: «همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه و متصوّفه میتوان دانست...» و نگفته است از کتب متفلسفین
. ثانیا آیا عباراتی نظیر آنچه فیض در مذمت یونان زدگی با تعبیر بسیار تند
«دریوزگی بر در امم سالفه» گفته است از ملاصدرا شنیده شده و آیا ملاصدرا هم از بکارگیری تعابیری چون واجب و ممکن و وجود و موجود و علت و معلول همچون دامادش فیض تحاشی دارد؟ یا بر عکس همان گونه که گفتیم آنقدر یونان زده است که برای فلاسفه یونان زیارت جامعه انشاء می کند؟
2
. گفته اید چند کتابی که فیض همزمان با رساله الانصاف نوشته است همچنان در مسیر فلسفه و عرفان است. این نیز تحریفی آشکار است. البته طبیعی است بعد از نیم قرن غرق بودن در فلسفه و عرفان یک باره کندن از آن و به طور کامل از رسوبات آن پاک شدن امری بسیار مشکل باشد و همچنان در آثار دوران استبصار نیز رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی در آن یافت شود اما بدون شک آنچه ملاک قضاوت است عبارات صریح الانصاف است و نه این رسوبات باقی مانده
. کلمات مکنونه و قرة العیونوانگهی باز جنابعالی حقیقت را در مورد کتاب قرة العیون ـ که نگارش آن در دوران توبه و استبصار است ـ کتمان کرده اید و مدعی شدهاید که این کتاب همچنان بر اساس مبانی فلسفه و عرفان به طور کامل است. اما حقیقت این است که
:کتاب قرة العیون (1088) چکیده و تهذیبی از کتاب کلمات مکنونه (1057) است که با تغییراتی بسیار معنی دار همراه است. به نوشته آقای محسن بیدار فر(که در جبهه مدافعان فلسفه و عرفان است) ـ در تعلیقه شان بر کتاب علم الیقین فیض ـ برخی از عبارات محذوف در کتاب قرة العیون که در کلمات مکنونه بوده، چنین است
:ـ مقاطع ترتبط بظهورات ذات الحق فی المظاهر المراتیه
ـ «فی بیان معنی الوجود و انه عین الحق تعالی...» و به جای این مطلب، بحث فطری بودن معرفت الله را مطرح کرده است
.ـ «یبحث فیها عن الاعیان الثابته و نسبتها الی الحق تعالی» و به جای آن بحث از اسمای حسنای الهی را گذاشته است
.ـ الوجودات المقیده مرائی التعینات و التجلیات
ـ التوحید الوجودی و مراتب الوجودات
ـ الجمع بین التنزیه و التشبیه و تمثیل لذلک [جمع بین تنزیه و تشبیه در مورد حق تعالی یکی از فضیحت های فلسفه و عرفان و جناب ابن عربی است
]ـ تبدل الشؤون لایوجب تبدلا فی الذات فامداد الحق تجل واحد یظهر بحسب القوابل تعینات مختلفه
ـ البحث عن صدور الکثرة بسیاق الحکمه
ـ تنزلات الوجود و معارجه
ـ الکل علی الصراط المستقیم. کیف یکون مسیر الکل الیه. [این همان مبنای فلسفی است که آقای وکیلی با آن گوساله پرستی را تصحیح فرموده اند
!]
ـ الفناء فی الله و البقاء بالله تعالی
ـ الظهور و المظهر
ـ تفاوت الموجودات فی المظهریه
ـ البحث عن الانسان الکامل [اصطلاح جعلی ابن عربی برای هماوردی با حجج معصوم الهی]
ـ دارالوجود واحدة و الدنیا و الاخره اضافیتان
ـ دار الوجود ابدیه
ـ البحث عن ان القیامة هی الانسان الکامل
ـ بیان لقاء الله بلسان العرفاء
و اما بعضی از اضافات به قرة العیون که در کلمات مکنونه نیست عبارت است از
:ـ البحث عن طریق معرفة الله
ـ تعلیم آدم اسماء الله
ـ البحث عن خلق العقل و الجهل
ـ حدوث العالم (در برابر بحث قدم عالم که از اصول عقاید فلسفه و عرفان است)
ـ نفی الجبر و التفویض [در برابر قول به جبر فلاسفه و عرفا]
ـ الاضطرار الی الحجة، الوحی، سادة الانبیاء و الاولیاء [که فلسفه و عرفان هیچ اضطراری به حجت الهی و انبیاء و اولیا ندارد و خود با تعابیری چون انسان کامل و قطب و ... ولیّ تراشی و حجت سازی می کند]
ـ نبینا ثم اوصیاءوه افضل الخلائق
ـ بماذا یُعرف الحجة
آقای وکیلی اگر خود متوجه نکات کلیدی فوق که حذف و اضافه شده اند نیست، به متخصصان فن مراجعه کنند تا برای ایشان توضیح دهند که این عبارات معنایی جز یک چرخش بزرگ در مواضع قبلی فیض نیست، اگر چه همچنان مطالب و رگه هایی از گرایش های فلسفی و عرفانی نیز در آثار متاخر فیض یافت شود
. فیض و کتاب بشارة الشیعه3
. آقای وکیلی چرا نامی از کتاب بشارة الشیعه (1081) مرحوم فیض نبرده اند؟ آیا چون فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است و شیخ اعظم ابن عربی را به شدیدترین وجه مذمت کرده است؟ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی در کتاب «موضع تشیع در برابر تصوف» می نویسد
:«فیض در کتاب بشارة الشیعه پس از این که ابن عربی را شیخ اکبر صوفیه و از ائمه این جماعت و از رؤسای اهل معرفت خوانده و کثرت علم و دقت نظرش را ستوده به شدت از او انتقاد کرده است. گاهی به اختلال عقل متصفش داشته و گاهی نیز از زمره گمگشتان و گمراهان به شمار آورده است. انتقاد او از ابن عربی بیشتر متوجه این گفته اوست که در کتاب فتوحات گفته است: "من از خداوند نخواستم تا امام زمان را به من بشناساند و اگر می خواستم، می شناساند" وی او را به این جهت مورد سرزنش قرار داده است که ابن عربی با گفتن این کلام خود را از شناختن امام زمان بی نیاز پنداشته در صورتی که از حدیث مشهور "من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة" آگاه بوده است. فیض محی الدین را رسوای خدا و سرگردان شیاطین و حیران در زمینه علوم قلمداد کرده است، سخنانش را متناقض با هم و متناقض با عقل و مخالف با شرع و احیانا سست تر از خانه عنکبوت و بالاخره موجب خنده کودکان و ریشخند زنان دانسته و تاکید کرده است با این همه ادعایی که در توحید داشته در گفته هایش با خداوند متعال شرط ادب رعایت نکرده و سخنانی به زبان آورده است که هیچ مسلمانی آن را نمی پسندد و به زبان نمی اورد.» (بشارة الشیعه / 150 به نقل از کتاب
"موضع تشیع در برابر تصوف" / 332 و 333)
قصه مرحوم کمپانیآقای وکیلی با ذکر عظمت مرحوم کمپانی در اصول فقه و این که وی گفته است
«اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد.» عظمت اسفار و حکمت متعالیه را نتیجه گرفته بود اما ما برای آن که با ادبیات آقای وکیلی حرف نزده باشیم و مثلا نگفته باشیم که مرحوم کمپانی از درک و فهم تناقضات واضح اسفار عاجز بوده است، گفتیم بر اساس یک تحلیل می توان این امر را که می گوید من هنوز اسرار اسفار را نفهمیده ام ناشی از وجود تناقضات و مطالب غیر عقلانی در این کتاب دانست که وی به دلیل حسن ظنش به ملاصدرا در پی حل این تناقضات بوده است و نمونه ای از تناقضات را ذکر کردیم
.اکنون مجددا آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی و طرح این مساله که «ﯾﮑﯽ از اﺳﺎﺗﯿﺪ از ﻣﺮﺣﻮم آﯾﺖ ﷲ ﺷﯿﺦ ھﺎﺷﻢ ﻗﺰوﯾﻨﯽ ﻧﻘﻞ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ زﻣﺎﻧﯽ ﻣﺤﻘﻖ اﺻﻔﮫﺎﻧﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪه و ﺑﺮای ﺟﺮاﺣﯽ ﻣﻐﺰ، اﯾﺸﺎن را ﺑﻪ ﺑﻐﺪاد ﺑﺮدﻧﺪ. ﺟﺮاح آﻟﻤﺎﻧﯽ ﭘﺲ از ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: اﯾﻦ ﻣﺮد از ﻧﻮاﺑﻎ ﮐﻢﻧﻈﯿﺮ دﻧﯿﺎﺳﺖ. ﺑﺎﻓﺖ ﻣﻐﺰی وی ﻓﻘﻂ در ﻧﻮاﺑﻎ ﮐﻢﻧﻈﯿﺮ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯽﺷﻮد.»، به پروپاگاند فلسفی پرداخته اند و خواسته اند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم اما باید تاکید کنیم که چنین خضوعی بر خلاف همه ادله شرعی و عقلی است. اگر صدها بزرگ غیر معصوم بر مطلب یا مطالبی غیر عقلانی مانند تنزیه خداوند در عین تشبیه او (ان الحق المنزه هو الخلق المشبه) و بساطت او در عین مرکب بودن او (بسیط الحقیقه کل الاشیاء) اتفاق پیدا کنند و اجماع نمایند، سر سوزنی برای آن حجیت و مشروعیت درست نخواهد کرد حتی اگر بافت مغز همه این بزرگان بی نظیر باشد! این استدلال برای درست بودن قول مرحوم کمپانی درباره اسفار ارزش بیشتری از استدلال استاد درس نخوانده و عامی مرحوم آقای حسینی طهرانی (استاد اساتید آقای وکیلی) در باره حق بودن کتاب فتوحات مکیه این عربی ـ که مشحون از مطالب غیر عقلانی و ضد قران و عترت است ـ ندارد
. آقای طهرانی در کتاب روح مجرد می نویسد: «حضرت آقا حاج سید هاشم حداد قدس الله روحه می فرمودند: مرحوم آقا (آقای قاضی) به محیی الدین عربی و کتاب «فتوحات مکیه» وی بسیار توجه داشتند و میفرموده اند: محییالدین از کاملین است و در فتوحات او شواهد و ادله فراوان است که او شیعه بوده است و مطالبی که مناقض با اصول مسلمه اهل سنت است، بسیار است. محیی الدین کتاب فتوحات را در مکه مکرمه نوشت و سپس تمام اوراق آن را بر روی سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا به واسطه باریدن باران مطالب باطله ای اگر در آن است شسته شود و محو گردد و حق از باطل مشخص شود. پس از یک سال باریدن بارانهای پیاپی و متناوب وقتی که اوراق گسترده را جمع نمود، مشاهده کرد که حتی یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است»
در پایان مجددا تاکید می کنم که پرداختن به موضوع موافقت و یا مخالفت مرحوم فیض و شیخ بهایی و یا کمپانی و یا هر بزرگ غیر معصوم دیگر با فلسفه و عرفان هیچ ثمره اساسی در موضوع حقانیت یا عدم حقانیت فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه ندارد: "لا یسمن و لایغنی من جوع". حقیقت، معیارهایی متمایز از رجال و اشخاص و بزرگان و نامداران دارد و البته باز همین جا باید بگویم که اگر حتی قرار باشد با میزان بزرگان به این موضوع بپردازیم بدون شک با توجه به تاریخ تشیع و حتی با توجه به همین روزگار، کفه عالمان شیعی در جبهه مخالفت با فلسفه و عرفان و تصوف بسی سنگینتر و افزونتر از کفه مدافعان است
.و الحمد لله رب العالمین
جواب حجت الاسلام وکیلی به آقای نصیری : بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین و لعنه الله علی أعدائهم أجمعین و لاحول و لاقوّه إلّا بالله العلیّ العظیم
بیدقتی و فقدان روش تحقیق، عامل اصلی مخالفت با معارف الهیدر یادداشتهای گذشته به چندین مورد از نقل قولهای اشتباه و تحریفات تاریخی جناب آقای نصیری اشاره شد. حقیر در یادداشت اول، ایشان را به مناظره مکتوب دعوت نموده بودم و بحمدالله ایشان نیز عرصه بحث علمی را خالی نگذاشته و هفته گذشته در طی یادداشتی سعی نمودند از برخی گفتههای پیشین خود دفاع نمایند. از این رو نگارنده در این یادداشت به جای دنبال کردن دیگر تحریفهای تاریخی ایشان به پاسخ دفاعیه ایشان میپردازم؛ چرا که ورود در بحث علمی جدید قبل از بسته شدن پرونده بحث قبلی و روشن شدن حقیقت، مخالف با اصول بحث علمی و تمرکز در یک تحقیق روشمند است
.پیش از برشمردن اشتباهات برادر عزیز چند نکته گذرا ناظر به برخی حواشی مطرح شده در کلام ایشان عرض میکنم
:نکته اول:در آغاز مقاله مرقوم نمودهاند: «آقای محمد حسن وکیلی ... و نیز به طور یک جانبه اعلام مناظره و تعیین زمان و مکان و موضوع مناظره نموده است!» و مرقوم نمودهاند: « آقای وکیلی بدون هیچ مذاکره قبلی نه تنها اعلام مناظره که آغاز مناظره فرموده اند و با تعیین موضوعاتی و نوشتن در باره آنها و اعلام یک اولتیماتوم یک هفتهای از بنده خواستهاند که به ایشان جواب بدهم
.»این سخن در حالی مطرح میشود که حقیر صرفاً ایشان را دعوت به مناظره مکتوب نموده بودم و با تعبیر «پیشنهاد» کیفیتی را برای انجام مناسب آن مطرح نموده بودم (رک: یادداشت اول) و نه یک جانبه مناظره را اعلام نموده و نه اولتیماتومی اعلام کردم
.از این پس نیز بنده به حسب وظیفه شرعی و حق قانونی خود به برشمردن دیگر اشتباهات و نسبتهای خلاف واقع آقای نصیری در یادداشت انتقادآمیزشان ادامه خواهم داد و ایشان نیز اگر خواستند میتوانند برای تنویر افکار عمومی اگر جوابی داشتند بحث را ادامه دهند
.نکته دوّم:مرقوم نمودهاند: « نکته برجسته مقالههای اخیر آقای وکیلی عقب نشینی ایشان از موضع علامهگی و اعلام صریح این مطلب است که وی خود را متخصص در فلسفه و عرفان ندانسته و تنها در صدد تشریح و توصیف مطالب بزرگان است
... این اعتراف دیرهنگام در حالی است که
...»یکی از آداب شرع مقدّس آنست که انسان اگر از سر بیاطلاعی به مسلمانی شیعه تهمتی زد و بعداً متوجه اشتباه خود شد علاوه بر توبه از حق الله، از شخص متّهم نیز عذرخواهی کند
.آقای نصیری در نوشته پیشین خود بنده را متهم به عجب و توهم علامهگی و
... نموده و بر این اساس تا توانستند استهزاء نمودند. توقّع از ایشان آنست که اگر به اشتباه خود اعتراف نمیکنند – که صداقت علمی در اعتراف است - و اگر بنای بر اعتذار ندارند – که بنده نیز متوقع نیستم – لااقل تهمت جدیدی نزنند. بنده هیچگاه مدعی تخصص نبودهام که ایشان اعتراف امروز حقیر را
«عقبنشینی» نامیده و با آن سرپوشی بر روی اشتباه خود گذارند
.آری بارها عرض کردهام که هر شخص غیر متخصص اگر نظری نو در مقابل عالمان بزرگ شیعه داشت باید فقط در فضای تخصصی و در نزد متخصصین مطرح نماید و مجاز نیست در فضای عمومی مطرح نموده و عموم مردم را بدان دعوت نماید و اگر چنین کند – که بسیاری از مخالفان عرفان میکنند - مرتکب افتاء بدون علم و حرام بیّن شده است و لذا این بنده نیز تا به حال از این روش برحذر بوده و هیچگاه بر کرسی متخصصین تکیه نزدهام. امید که درس عبرتی برای دیگران نیز باشد
.نکته سوّم:مرقوم نمودهاند: «با اعتراف فوق الذکر آقای وکیلی، اساسا مناظره با ایشان هیچ وجهی ندارد. چگونه فردی که به عدم تخصص خود معترف است و میگوید بنده فقط تبیین کلام بزرگان را میکنم، میخواهد در موضع و جایگاه دفاع از فلسفه و عرفان بنشیند و به ادله و اشکالات طرف مقابل پاسخ بگوید
.»جواب آنست که همانطور که سابقاً نیز گذشت مناظره ما با امثال آقای نصیری فقط بر سر توضیح صحیح نظرات بزرگان علمای شیعه است و تبیین صحیح این مسائل بر عهده شاگردان این مکتب است نه مجتهدین حکمت و عرفان
.آقای نصیری باید یقین داشته باشند که برای مناظره با ایشان که به اعتراف خودشان یک محصّل عادی در فلسفه هستند (که توفیق درس گرفتن کتب اصلی فلسفه را نداشتهاند) یکی از مدرسین فلسفه کافی است و نیازی نیست که متخصصین وقت خود را در این عرصه صرف نمایند. با این حال باز هم اختیار با ایشان است و اگر خواستند میتوانند در این بحث شرکت ننمایند
.امّا بررسی اشتباهات ایشان پیرامون محورهای اصلی مناظره؛جریان مرحوم آیت الله کمپانی اصفهانیآقای نصیری نوشتهاند: «آقای وکیلی با ذکر عظمت مرحوم کمپانی در اصول فقه و این که وی گفته است «اگر کسی را بشناسم که اسرار کتاب اسفار را بفهمد بار سفر بر می بستم و برای شاگردی نزد او می رفتم و لو این که در دور ترین مناطق باشد.» عظمت اسفار و حکمت متعالیه را نتیجه گرفته بود اما ما برای آن که با ادبیات آقای وکیلی حرف نزده باشیم و مثلا نگفته باشیم که مرحوم کمپانی از درک و فهم تناقضات واضح اسفار عاجز بوده است، گفتیم بر اساس یک تحلیل میتوان این امر را که میگوید من هنوز اسرار اسفار را نفهمیدهام ناشی از وجود تناقضات و مطالب غیر عقلانی در این کتاب دانست که وی به دلیل حسن ظنش به ملاصدرا در پی حل این تناقضات بوده است و نمونهای از تناقضات را ذکر کردیم
.اکنون مجددا آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی به پروپاگاند فلسفی پرداختهاند و خواستهاند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه
! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم اما باید تاکید کنیم که چنین خضوعی بر خلاف همه ادله شرعی و عقلی است... این استدلال برای درست بودن قول مرحوم کمپانی درباره اسفار ارزش بیشتری از استدلال استاد درس نخوانده و عامی مرحوم آقای حسینی طهرانی (استاد اساتید آقای وکیلی) درباره حق بودن کتاب فتوحات مکیه این عربی ـ که مشحون از مطالب غیر عقلانی و ضد قران و عترت است ـ ندارد
.»نقد و بررسی:نکته مهمّی که نگارنده همیشه در نقد مخالفان عرفان بر آن تأکید نمودهام آنست که عامل اصلی و غالبی این مخالفتها ضعف علمی و بیدقتی و نداشتن روش تحقیق عالمانه است که در مناظرات استاد معظم حجهالاسلام و المسملین واسطی با آقای نصیری نیز این مسأله چون روز برای همگان آفتابی شد
.در یادداشت قبلی به شکل روشنی نشان داده شد که آقای نصیری چقدر از نقل صحیح یک عبارت ناتوانند و عبارت «گوشه عالم هستی» را در طی یک سخنرانی با توضیحات مفصل، «گوشه آسمان مادی» میفهمند. این بار نیز برادر عزیز به جای آنکه کمی خود را به دقّت کردن تمرین دهند بار دیگر سخن هفته قبل حقیر را که هنوز در روی صفحه پایگاههای اینترنتی است با تحریفی شگرف نقل نمودهاند که واقعاً جای تعجّب است. حقیر پس از توضیح کامل درباره اشتباه بودن تحلیل ایشان از سخن مرحوم کمپانی نوشته بودم
:«برادر عزیز تا کی میخواهید به دلخواه خود هر نسبتی به هر کسی بدهید و با مطالب جعلی ادعاهای باطل خود را ترویج کنید؟! آیا نباید از مرحوم کمپانی درس بگیرید؟ شما که میدانید که در هوش و نبوغ در سطح وی نیستید و میدانید که عُشر وی نیز فلسفه نخواندهاید. این بزرگوار که در جوانی «بسیط الحقیقه» را که شما غیرعقلانی میدانید به خوبی میفهمید و از آن دفاع میکرد پس از سالها تحصیل و مدتها بحث علمی وحدت شخصیه عرفانی را نیز فهمید و دست خود را برای تهذیب نفس در دست عارف بزرگ وحدت وجودی عصر خویش نهاد
.نمیگوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست؛ ولی آیا نباید کمی به خود آمده لااقل داد سخن ندهید که وحدت وجود مسألهای غیرعقلانی و تناقضآمیز و واضح البطلان است و هر کسی میفهمد که اساسی ندارد؟! نمیشود تقوی پیشه کنید و در حد دانش خود سخن فرمائید؟!»
نمیدانم آقای نصیری این عبارات را چگونه و با چه زبانی خواندهاند که گفتهاند «آقای وکیلی با تاکید بر عظمت مرحوم کمپانی به پروپاگاند فلسفی پرداختهاند و خواستهاند که ما بدون دلیل و یا به دلیل بافت ویژه! مغزی مرحوم کمپانی، در برابر عظمت ایشان و به تبع آن در برابر عظمت اسفار خضوع کنیم و طوق تقلید به گردن بیاندازیم
…»
مگر بنده صریحاً عرض نکردم: «نمیگوئیم از وی تقلید کنید که تقلید غیرمعصوم روا نیست» با این وجود این طور نسبت ناروا دادن به یک برادر مؤمن آن هم فقط یک هفته پس از انتشار علنی آن در خبرگزاری معتبر و رسمی چه توجیهی دارد؟! این همه سر و صدا و اتهام این بنده به بزرگزدگی و ... چه محملی دارد؟
!عرض بنده فقط یک چیز بود و هست و آن اینکه هر کس ببیند نابغهای مثل مرحوم آیت الله کمپانی و دهها کس دیگر از با تقواترین و قرآنشناسترین و حدیثشناسترین عالمان شیعه به وحدت وجود معتقدند میفهمد که این مسأله مسألهای تخصصی و پیچیده - و نه واضحالبطلان و پارادوکسی- است که اظهار نظر درباره درست یا غلط بودن آن متوقف بر طی تحصیلات تخصصی آن است و نباید بدون این تحصیلات بدین مقوله پرداخت. به همین جهت است که بزرگان تأکید میکنند که این مباحث باید در فضاهای تخصصی و به صورت یک بحث علمی طرح شود نه در فضاهای عمومی و با هیاهوی اجتماعی که در این صورت جز ایجاد تفرقه در شیعیان و مشغول کردن ذهن عموم مردم به موضوعی که توانائی فهم آن را ندارند ثمرهای ندارد
.خلاصه عرض بنده:1
. وحدت وجود مورد قبول گروهی از نابغهترین و متقیترین و اسلامشناسترین عالمان شیعی است + هر گزارهای که چنین باشد - چه صحیح باشد و چه باطل- واضحالبطلان و پارادوکسی نیست بلکه گزارهای پیچیده و تخصصی است و اظهارنظر در فضای عمومی درباره آن، بدون تخصص جائز نیست = وحدت وجود گزارهای تخصصی است و اظهارنظر در فضای عمومی درباره آن بدون تخصص، جائز نیست
.2
. وحدت وجود، گزارهای پیچیده و تخصصی است + آقای نصیری میپندارد وحدت وجود واضحالبطلان و پارادوکسی است = آقای نصیری وحدت وجود را اشتباه فهمیده است
.3
. وحدت وجود، گزارهای تخصصی است و اظهار نظر در فضای عمومی درباره آن بدون تخصص جائز نیست + آقای نصیری به اعتراف خودشان فاقد تحصیلات تخصصی در این باب است = اظهار نظر در این باب برای آقای نصیری جائز نیست
.شیخ بهائی و فلسفهآقای نصیری در یادداشت اول خود ادعا کرده بود که شیخ بهائی با فلسفه مخالف بوده و آن را رد کرده است. در یادداشت اول حقیر با ارائه مدارکی محکم و استوار اثبات شد که شیخ بهائی فقط با سه چیز مخالف است
:1
. فلسفه مشائی غیرعرفانی که منتسب به یونان است
.2
. فلسفهخوانی – وبلکه تحصیل هر علم رسمی – بدون تهذیب نفس
.3
. فلسفهخوانی بدون مراجعه به کتاب و سنّت (نگاه استقلالی به فلسفه)
و نیز اثبات شد که شیخ خود مدرّس فلسفه بوده و از معتقدین به عرفان و وحدتوجود و به محییالدین و مولوی و عطار و بایزید و معروف کرخی و امثال ایشان میباشد و هیچ شاهدی بر مخالفت وی با حکمت متعالیه که فلسفهای عرفانی و در راستای اعتقادات شیخبهائی است وجود ندارد؛ بلکه عقائد شیخ در مسائل مختلف به حکمت متعالیه نزدیک است. حکمت متعالیه هم عرفانی است و هم اصرار بر تهذیب نفس دارد و هم اصرار بر مراجعه مستمر به کتاب و سنّت و بلکه خود را محصول تدبّر در آیات و روایات میداند. بنابراین شیخ بهائی نیز همچون بسیاری دیگر از عالمان شیعی در جبهه مقابل آقای نصیری و مخالفان عرفان قرار دارند
.آقای نصیری در پاسخ این سخن نکاتی را متذکر شده که در اینجا اشتباهاتش یک به یک عرض میشود
:اشتباه اول، نسبت عرفان با قرآن و سنتایشان پس از نقل اشعاری از شیخ و عبارتی که در یادداشت این بنده آمده بود، مینویسد
:«آقای وکیلی با اشاره به فقط چند بیت از ابیات فوق، تلاش کرده است واقعیت را مشوه و یا وارونه جلوه دهد. وی مدعی است که مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است. و اما پاسخ این ادعا
:1
. این که حکمت متعالیه منبعث و متخذ از قرآن و روایات است خود موضوع یک بحث مستقل است اما همین مقدار اشاره میکنیم که اگر چه فلسفه مشاء و اشراق و حکمت متعالیه همگی در ماهیت و جوهر خود یکی هستند ... اما اگر قرار باشد از مجموعه این فلسفهها یکی را به دلیل اقل قساداً انتخاب کنیم، حتما فلسفه ابن سینا بر حکمت متعالیه ترجیح دارد، چرا که این فلسفه در ظاهر سخن از واجب و ممکن و علت و معلول میگوید و با زبان وحی درباره توحید که سخن از قدیم و حادث و خالق و مخلوق میگوید و در مقام بیان بینونت ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق است، شباهتکی دارد»
نقد و بررسی:یکی از اصول یک تحقیق تاریخی آنست که در بررسی احوال و افکار یک شخصیت، تاریخ را از منظر وی بنگریم نه از منظر خود
.یک مثال ساده: میدانیم که عدّهای از اهل تسنّن، شیخ بهائی را از علماء سنّی شمردهاند. حال فرض کنید که یکی از ایشان در استدلال بر این مطلب بگوید: «شیخ بهائی هر چه را مخالف با قرآن و سنّت رسولخدا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم بود باطل میدانست و مذهب شیعه با قرآن وسنّت مخالف است پس شیخ بهائی مذهب شیعه را باطل میداند
.»آیا این استدلال به نظر شما عالمانه است؟! آیا منطبق بر روش صحیح تحقیق در تاریخ است؟! هر انسان منصفی میفهمد که درباره شیعه یا سنی بودن شیخ باید نگاه کنیم که آیا شیخ مذهب تشیع را مخالف با قرآن و سنّت میداند یا نه؟ و نمیتوان بر اساس یک عقیده شخصی مبنی بر مخالفت تشیع با قرآن، شیخ بهائی را سنی جلوه داد
.آقای نصیری در عبارتی که خواندیم در پاسخ این ادعا که «مخالفت شیخ ناظر به فلسفه مشاء و فلسفه ابن سینا است و نه حکمت متعالیه که متخذ از قرآن و روایات است.» گفتهاند حکمت متعالیه نیز به جهت مطالب عرفانی با کتاب و سنت مخالف است و خواستهاند نتیجه بگیرند که شیخ با حکمت متعالیه مخالف است
.آیا این روش برای تحقیق پیرامون نظر شیخ بهائی صحیح است؟ اگر آقای نصیری میپندارد که عرفان و وحدت وجود که حاصل حکمت متعالیه است شرک و مخالف با کتاب و سنّت است، باید بداند که شیخ بهائی راه عرفان را حق میداند و چنانکه گذشت در تاریخ به صوفی (به معنای عارف در عصر حاضر) شناخته میشود و در آثار خود تجلیل بسیاری از بزرگان عرفا مینماید و عباراتش در وصف محییالدین و مولوی گذشت و نیز درباره عطار میگوید: « الشیخ العطار عطر اللّه مرقده بالرضوان» (الکشکول، ج1، ص14) و درباره ملاعبدالرزاق کاشانی میگوید: «الشیخ العارف العامل مولانا عبد الرزاق الکاشانی رحمه اللّه
» (همان، ج2، ص348) و ...
آیا ممکن است کسی عرفان را مخالف با کتاب و سنّت و بلکه اعتقادی شرکآلود بداند و از عرفا بدین شکل و با این الفاظ تجلیل به عمل آورد؟
!باری همانطور که از نظر تاریخی هیچ راهی وجود ندارد که اعتقاد شیخ بهائی به عرفان را کسی انکار کند هیچ دلیلی نیز وجود ندارد که شیخ با حکمت متعالیه و فلسفه متداول در حوزههای امروز مخالف است
.اشتباه دوم: شیخ بهائی و فلاسفه یونانآقای نصیری در ادامه میگوید: « آقای وکیلی یا تجاهل میکند و یا واقعا در نیافته است که نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن...»
نقد و بررسی:آیا واقعاً «کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن.»؟! و آیا مرحوم شیخ بهائی با هر چیزی که ریشهای در یونان دارد مخالف است؟ آیا شیخ بهائی نیز همچون آقای نصیری فلاسفه یونان را غیرموحد و مشرک میداند؟! برای یافتن پاسخ این سؤالات سزاوار است نگاهی به آثار شیخ بیاندازیم
.شیخ در کشکول ادعا میکند: «اخذ انباذقلس الحکیم، الحکمه عن داود، ثم عن لقمان. و ارسطو طالیس اخذ الحکمه عن انباذقلس» (= انباذقلس حکمت را از داود و سپس از لقمان حکیم آموخت و ارسطو از وی حکمت آموخته است.) (الکشکول، ج3، ص 171)
و در الحدیقه الهلالیه میفرماید: «سید پاک و طاهر، صاحب مناقب و مفاخر رضی الدین علی بن طاووس قدّس الله روحه در کتاب فرج المهموم مطلبی چنین نقل نموده که ابرخس و بطلمیوس از پیامبران بودهاند و بیشتر حکما چنین بودهاند ولی چون نام ایشان یونانی بوده است امرشان بر مردم ملتبس گشته (و نبوت ایشان را نشناختهاند.)» شیخ سپس میفرماید: «این مطلبی که سید ابن طاووس نقل کرده که بیشتر حکمای یونان پیامبر بودهاند جای استبعاد ندارد و منظور این کلام آنست که چون به برخی از حکمای یونان نسبت داده میشود که عقیدهشان فاسد بوده است و نام این انبیای یونانی به آنها شبیه بوده است مردم گمان کردهاند که اینها نیز عقیدهشان فاسد است»(الحدیقه الهلالیه، ص106، ترجمه همراه با مختصری ویرایش)
و در کشکول از شرح حکمةالاشراق و ملل و نحل نقل میکند که هرمس همان ادریس نبی علیهالسلام است و ارسطو شاگرد وی بوده است (الکشکول، ج1، ص305؛ ج2، ص174) و خود نیز نبی بودن هرمس را تایید میکند
.شیخ بهایی بارها در کشکول، کلمات ارسطو و افلاطون و دیگر حکمای یونانی را نقل میکند و بارها از افلاطون به افلاطون الهی یاد میکند و از مناجاتها و ادعیه و وصایا و حالات معنوی وی حکایت مینماید. (با یک جستجوی لفظی در کشکول موارد زیادی را میتوانید بیابید)
و نیز در یادداشت قبلی نگارنده این اشعار شیخ را نقل نمودم و گویا آقای نصیری فراموش نمودهاند
:ایکه روز و شب زنى از علم لاف / هیچ بر جهلت ندارى اعتراف
...بر ظواهر گشته قائل چون عوام / گاه ذم حکمت و گاهى کلام
گه تنیدن بر ارسطالیس، گاه / بر فلاطون طعن کردن بیگناه
دعوى فهم علوم و فلسفه / نفى یا اثباتش از روى سفه
تو چه از حکمت بدست آوردهاى / حاش للّه ار تصور کردهاى
و نیز در موردی دیگر میگوید هر کس گوید فلسفه (همان فلسفه مشائی مشهور در عصر شیخ بهائی) همهاش حق است کافر است و هرکس گوید همهاش باطل است نیز خطا کرده است. خواندن فلسفه در فهم حقائق مفید است باید هر کتابی را خواند و حق و باطلش را از هم تفکیک کرد
.ایخوشا نفسى که شد در جستجو / بس تفحص کرد حق را کوبکو
در همه حالات حق منظور داشت / حق ورا دانست، ناحق را گذاشت
گر چنینى هر کتابى را بخوان /عاقبت مأجورى خود را بدان
ور نه حق مقصود دارى اى خبیث / بر تو حجت باشد این علم حدیث
رو تتبع کن وجود رأیها / تا شوى واقف مکانهاى خطا
اینچنین فرمود شاه علم و دین / هادى عرفان امیر المؤمنین
هان نگوئى فلسفه کل حق بود / آنکه گوید کافر مطلق بود
آرى از وى میکند در دل خطور / بس معانى کز دهانت بوده دور
چون تصور کردش آنکو المعى است / دید دانست آنچه خود را واقعى است
چون تواند کرد عقل اثبات شىء / تا نمىفهمند شرح رسم وى
هم برین منوال دان ابطال آن / این بود قانون عقل جاودان (کلیات اشعار و آثار فارسى شیخ بهائى، ص49)
اگر شیخ بهائی با «کل فلسفه با همه شقوقش» مخالف بود این همه تجلیل از حکمای یونان و بالابردن آنان تا حد نبوت و این همه نقل کلمات حکیمانه ایشان در کشکول و این نوع اشعار از زبانش جاری نمیشد
.آری، شیخ بهایی نیز همچون مرحوم ملاصدرا معتقد است که برخی حکمای یونان، پیامبر و یا میراثبر پیامبران بودهاند و حالات معنوی خوشی داشتهاند و در اینکه اعتقاد شیخ چنین است از جهت تاریخی جای تردید نیست
.ممکن است سؤال شود «پس مذمت فلسفه یونانی در کلام شیخ از چه باب است؟»پاسخ آنست که شیخ – بر خلاف برداشت آقای نصیری – با میراث یونان مخالف نیست، شیخ با این مخالف است که میراث یونان که آمیختهای از حق و باطل است سد راه تمسک به کتاب و سنّت گشته و انسان بجای اشتغال به کلام معصومین همه عمر را به خواندن کلمات غیرمعصومین بگذراند. اگر در اشعار شیخ دقّت شود اولاً وی فقط حکمت مشائی را – نه حکمت متعالیه - مذمت میکند و ثانیاً خواندن فلسفه یونانی را نیز مذمت نمیکند و خودش هم مدرس فلسفه بوده است بلکه از «خواندن فلسفه و پشت کردن به قرآن و دین» نکوهش مینماید و میگوید
:اندر پى آن کتب افتاده / پشتى بکتاب خدا داده
نى رو بشریعت مصطفوى / نى دل بطریقت مرتضوى
نه بهره ز علم فروع و اصول / شرمت بادا ز خدا و رسول
و میگوید: «من أعرض عن مطالعه العلوم الدینیّه و صرف أوقاته فی إفاده الفنون الفلسفیّه فعن قریب لسان حاله یقول عند شروع شمس عمره فی الأقوال
:تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم / کنون میمیرم و از من بت و زنّار میماند» (الکشکول، ج1، ص214)
و نیز در این عبارت به ضرورت مراجعه به معصوم اشاره مینماید
:سؤر المؤمن فرمود نبی «ص» / از سؤر ارسطو چه میطلبی؟
!سؤر آن جوى که در عرصات / ز شفاعت او یابی درجات
در راه طریقت او رو کن / با نان شریعت او خو کن
کان راه نه ریب درونه شکست / وان نان نه شور و نه بینمکست
پس این سخن که « کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن» کاملاً باطل و مخالف منابع تاریخی است
.باید دانست که این نگاه شیخ به حکمای یونان و حکمت یونانی مانند نگاه ملاصدرا در این باب است و در این مسأله این دو بزرگوار نظر مشابهی دارند که در آینده توضیحش خواهد آمد
.نکته: شیخ بهائی و جمعی دیگر از کسانی که درباره حکمای یونان حسن ظن دارند و با فلسفه مشائی مخالفند (مانند ملاصدرا و فیض کاشانی) معمولاً معتقدند فلسفه مشائی یونانی میراث تحریف شده یونان است نه حقیقت آن (توضیح بیشتر این مطلب در ادامه در عبارات فیض کاشانی خواهد آمد) و لذا شیخ در این اشعار خود در وصف فلسفه مشائی میگوید
:این علم دنی که ترا جان است / فضلات فضایل یونان است
یعنی وی میپذیرد که یونان «فضائلی» دارد ولی حکمت مشائی را فضلات آن فضائل میشمارد نه خود آن. و نیز آن را سؤر ارسطو (ته مانده غذای ارسطو)مینامد که قسمت مفیدش را ارسطو تغذیه کرده و پسماندههای بیحاصلش به مشائیان رسیده است
.اشتباه سوّم: یونانی نبودن حکمت متعالیهآقای نصیری میگوید: «البته آقای وکیلی و دیگر محبان حکمت متعالیه در اینجا خواهند گفت: نخیر! حکمت متعالیه ربطی به یونان ندارد و از کتاب و سنت گرفته شده است اما این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیلهای عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است. آقای وکیلی نظری به اسفار بیندازد و ببیند چند بار به مبانی و آثار این فلاسفه استناد شده است و چند بار به احادیث و روایات اهل بیت علیهمالسلام درباره الهیات و توحید و معرفه الله؟»
نقد و بررسی:1
. حقیر از آقای نصیری تقاضا میکنم که رعایت انصاف نموده و در این مسائل اظهار نظر ننمایند که این کار، شأن متخصصین است و با یک بدایه خواندن نمیتوان درباره نسبت حکمت متعالیه با کتاب و سنّت و حکمت مشائی نظر داد
.حقیر در اینجا به نقل عباراتی از رهبر فقید انقلاب حضرت امام خمینی قدّسسرّه که هم در حکمت و هم در فهم کتاب و سنّت متخصص بودند بسنده میکنم
:«هر کس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد با معارفى که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامى و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق مىکند که این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او علیهم السلام است که از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نمودهاند. آن وقت مىفهمد که حکمت و عرفان اسلامى از یونان و یونانیّین نیست، بلکه اصلًا شباهت به آن ندارد
.بلى، بعضى از حکماى اسلام به منوال حکمت یونانى مشى نموده، مثل شیخ الرّئیس؛ ولى حکمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفه الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقى ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشى از براى آن نیست.» (آداب الصلوه، ص302 تا ص 304)
و نیز میفرمایند: «بنا بر این سخنى که زبانزد بعضى است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است، کى فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسى سراغى از این حرفها در کتب آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفى آنها اثولوجیا است که داراى مختصرى از معارف بوده و بقیهاش طبیعیات است، بلى شفاى شیخ، فلسفه یونانى است و در آن هم این حرفها نیست.» (تقریرات فلسفه، ج1، ص88)
گرچه شاید این تعابیر از دید ناآشنایان مبالغه محسوب شود ولی در نزد متخصصین، عین حق است و نگارنده در شرح این کلام نورانی مقالهای نگاشته که در مجموعه مقالات نگارنده موجود است
.2
. این سخن نیز: «این حرف به ادله گوناگون مردود است که از جمله آن استنادهای مکرر ملاصدرا به مبانی فلاسفه یونان و تجلیل های عجیب و غریب وی از این فلاسفه غیر موحد و مشرک است.» کاملاً باطل است
.گذشته از آنکه هیچ دلیلی بر مشرک بودن فلاسفه بزرگ یونان وجود ندارد و در بحث آقای دکتر غفاری با سمات نیز این مطلب به اثبات رسید. مرحوم ملاصدرا نیز هیچگاه به کلمات فلاسفه یونان استناد نمیکند
.آری وی کلمات ایشان را به عنوان مؤید نقل میکند و گاهی توافق مکاشفات ایشان را دلیل بر صحّت مسألهای میشمارد که در آینده در توضیح نظر ملاصدرا درباره حکمای یونان عرض خواهد شد
.امّا نسبت به آیات و روایات باید دانست که اسفار اربعه گرچه کلید فهم قرآن کریم و به تعبیری تفسیر عقلی معارف قرآن کریم است، ولی هویت آن اثبات عقلی معارف الهی است و لذا مانند هر کتاب فلسفی دیگر وظیفهاش اثبات حقائق بدون استفاده از منابع عقلانی است. با این همه در اسفار به گزارشی از بیش هزار آیه و بیش از دویست حدیث استفاده شده است (عقل و عشق، 56)
ملاصدرا برای اولین بار در تاریخ شیعه به شرح محتوائی روایات اعتقادی نشست و اصول کافی را شرح نمود و مجلدات زیادی در تفسیر قرآن تألیف نمود و به اعتقاد خودش هرچه را در فلسفه فهمیده و کشف نموده مرهون انس و ارتباط با آیات و روایات است. یعنی از دریچه استفاده از منابع وحیانی توانست دقیقترین مسائل اعتقادی را برهانی و عقلانی نماید و گرههای کور آیات و روایات پیچیده معرفتی را که بزرگترین معجزه معصومین علیهمالسلام است گشوده و اسباب فهم آن را برای امّت خاتم فراهم نماید
.به هر حال این سخن که ملاصدرا تقلیدوار کلمات یونانیان را میپذیرفته و به سخنانشان استناد مینموده است یکی دیگر از تحریفات تاریخی مخالفین عرفان و حکمت است و هیچ مستند علمی ندارد
.اشتباه چهارم، ملاصدرا و حکمای یونانآقای نصیری در ادامه گوید: «ملاصدرا آن قدر شیفته ارسطو بوده است که کتاب اثولوجیای افلوطین را به اشتباه از آن ارسطو میدانسته است. درباره خضوع مقلد گونه ملاصدرا در برابر افلاطون نیز در همین مقاله بدان اشاره کردیم
. آقای وکیلی لابد زیارت جامعه وار ملاصدرا در باره این فلاسفه را دیده و زمرمه کرده است»
نقد و بررسیدر ادامه یادداشتها به تفصیل از تهمت «مقلد بودن ملاصدرا نسبت به حکمای یونان و زیارت جامعه خواندن برای آنان» بحث خواهیم کرد. ولی اشاره به دو نکته کوتاه مناسب است
.اولاً نسبت دادن کتاب اثولوجیا به ارسطو یک مسأله کاملاً تاریخی است و هیچ ربطی به ملاصدرا ندارد و موافقین و مخالفین فلسفه در آن عصر چنین میپنداشتند. ارادت ملاصدرا به ارسطو نیز به جهت همین اشتباه تاریخی است که پنداشته کتاب ارزشمند اثولوجیا از ارسطو است
.ثانیاً شیخ بهائی نیز که به توهم آقای نصیری مخالف ارسطوست وی نیز اثولوجیا را از ارسطو میپنداشته است (رک: الکشکول، ج3، ص419)
جمعبندی و خلاصه1
. شیخ بهائی خود عارف بوده و معتقد به عرفاست
.2
. وی معتقدات عرفانی را مخالف با کتاب و سنّت نمیداند
.3
. وی مقامی بلند برای حکمای مشهور یونان قائل است و از این عقیده که ایشان پیامبر یا میراثبر پیامبران الهی میباشند دفاع میکند. او کلمات و نصائح حکمای یونان را نقل میکند و در کشکول شخصی خود مقداری زیاد از آن را گرد آورده است
.4
. وی فلسفه مشائی (که در آن عصر در جهان اسلام متداول بوده است) را به طور کامل قبول ندارد و برخی بخشهای آن را مخالف کتاب و سنّت میداند ولی رد کلی آن را نیز جائز نمیشمارد و فلسفه را تدریس میکرده و درس فلسفه را ممدّ فهم حقائق میداند. و این سخن کاملاً خطاست که «نکته محوری در اشعار فوق الذکر شیخ بهایی، نفی یونان زدگی و پیروی از فلاسفه یونانی چون ارسطو است. تعابیری چون حکمت یونانی، سفره چرکین یونانی، فضلات یونان و سؤر ارسطو به وضوح بیانگر این مطلب است که با این وصف، کل فلسفه با همه شقوق آن اعم از مشّایی و اشراقی و حکمت متعالیه که ریشه یونانی دارند، مورد انکار و تقبیح شیخ است و نه یک شاخه آن»
5
. وی با فلسفهخوانی بدون تهذیب نفس و عرفان عملی و فلسفهخوانی با پشت کردن به کتاب و سنّت و اعراض از آن مخالف است
.6
. حکمت متعالیه در جوهر خود الهامگیر از کتاب و سنت و مشوق به تدبر در آن است، چنانکه مشوق به تهذیب نفس و عرفان عملی میباشد و مباحثی از حکمت مشاء که از دید عرفا مخالف با کتاب و سنت است در حکمت متعالیه اصلاح گشته است
.نتیجه: از جهات تاریخی مسلماً انتقادات شیخ بهائی از فلسفه و فلسفهخوانی هیچ ربطی به حکمت متعالیه صدرائی ندارد و شیخ بهائی به هیچ وجه در صف مخالفان حکمت متعالیه نمیتواند طبقهبندی شود بلکه وی رسماً عارف و مدافع وحدت وجود و عرفا چون محییالدین و مولوی و عطار و بایزید و... میباشد و از همفکران ملاصدرا محسوب میشود و استفاده مخالفان عرفان از عبارات وی یک تحریف آشکار در تاریخ مکتب تشیع است
.چرا آقای نصیری، مرتکب این اشتباه شده است؟نکته: چرا امثال آقای نصیری و تفکیکیان معاصر با دیدن چند بیت شعر در دام چنین قضاوتهای غلطی میافتند که مدافع جدی محییالدین ابن عربی و دیگر عرفا را در صف خود و دیگر مخالفان عرفان و حکمت ذکر مینمایند؟
سرّ مسأله فقط و فقط در ضعف علمی و بیدقتی و فقدان روش صحیح در تحقیق است. برای یک تحقیق علمی درباره یک شخصیت و آراء و عقائد وی باید محقق احاطهای گرچه اجمالی بر مجموعه تاریخ و تالیفات آن شخص و سیر آن تالیفات داشته باشد و پس از گردآوردن همه منابع اطلاعاتی و دستهبندی و بررسی همه آنها قضاوتی درباره آن شخص بنماید
.ولی رسم متداول مخالفان عرفان بر آن است که فقط به دنبال آن میگردند که عبارتی از بزرگی بیابند و به بهانهای از آن برای عقائد از پیش تعریف شده خود استفاده نموده و به مخالفان عرفان بیافزایند
.این چنین است که امثال آقای نصیری هر روز به تحریفی جدید در تاریخ تشیع دست زده و شخصیتهای جدیدی میآفرینند و عدهای از شیعیان مظلوم را به انحراف میکشانند که نگارنده تا به حال حدود سیصد مورد از این تحریفات را جمعآوری نموده و شرح هر کدام یادداشتی مثل همین یادداشت ها میطلبد
.امید است این بحث کوتاه درباره شخصیت عارف و فقیه بزرگ و مروج عالیقدر مکتب تشیع شیخ بهائی لاأقل دو فائده برای اخوان ایمانی داشته باشد
:اول آنکه بدانند عرفان و توحید حقیقی (وحدت وجود) سخنی تازه نیست بلکه جمعی فراوان از بزرگترین عالمان نامی مکتب تشیع از مدافعان سرسخت این مکتب بودهاند تا جائیکه به نص تاریخ در قرن ده و یازده وحدت وجود در جهان اسلام از شاخصههای شیعه شناخته میشد
.دوم آنکه وقتی میبینند تحقیق در یک مسأله تاریخی ساده و قضاوت درباره عباراتی عادی از شیخ بهائی این قدر محتاج تحقیق و سنجیده سخن گفتن است، بدانند فهم صحیح عبارات دقیق و پیچیده علمی در کلام حکما و عرفا به مراتب سختتر است و باید با روشهای علمی دقیق درباره آن به قضاوت نشست نه با سبک آقای نصیری که سبک روزنامه نگاری است
.فیض کاشانی، محدث، فیلسوف و عارف بزرگ شیعهآقای نصیری با برداشتی غلط از رساله «الإنصاف» فیض کاشانی، خود ادعا کرده بود که وی در اواخر عمر خود از مسلک عرفان و حکمت متعالیه توبه نموده است
.نگارنده در یادداشت اول با دلائل قطعی به اثبات رساند که این نسبت صحیح نیست و فیض تا آخر عمر بر روش خود مستحکم و پا برجا بوده است
.خلاصه استدلال این بنده چنین بود:1
. راه شناختن عقیده هرکس مراجعه به تألیفات آن شخص است (مگر آنکه شخص مبتلا به تقیه باشد) + میخواهیم بدانیم فیض در سالهای آخر عمر خود تغییر عقیده داده یا کماکان بر مسلک عرفانی خود پابرجا بوده است = برای شناخت عقیده فیض باید به تألیفات سالهای پایانی عمر فیض مراجعه کنیم
.2
. برای شناخت عقیده فیض باید به تألیفات سالهای پایانی عمر فیض مراجعه کنیم + تمام تألیفات پایان عمر فیض بر مبانی عرفان و حکمت متعالیه استوار است و وی در آن تصریح به وحدت وجود و معاد جسمانی مثالی و ... داشته و آنها را معارف قرآن و عترت مینامد = فیض کاشانی تا پایان عمر پیرو مکتب عرفان و حکمت متعالیه که همان مکتب قرآن و عترت است بوده است
.نگارنده برای اثبات این مسأله نمونههائی از تالیفات پایان عمر فیض را ارائه داده و شواهد اعتقاد فیض را به عرفان در این کتب عرضه نمودم
.تمام مقدمات استدلالی که گذشت قطعی است و هیچ راهی برای تردید و تشکیک در آن وجود ندارد. با این همه آقای نصیری باز هم بجای اعتراف به اشتباه خود و به جای نقد این استدلال – که راهی برای نقد آن وجود ندارد – موضوعاتی جدید و غیرمرتبط را مطرح نموده و چهره حقیقت را پنهان نمودهاند
.در اینجا برای تکمیل بحث و اتمام حجت نگارنده اشتباهات اصلی ایشان را برشمرده و شواهدی دیگر نیز بر کذب بودن این نسبت به فیض کاشانی ارائه مینماید
.اشتباه اول، مخالفت با عرفان یا با محییالدین و یونانایشان مینویسد
:«جناب آقای وکیلی همچنین منکر تغییر موضع مرحوم ملامحسن فیض کاشانی داماد مرحوم ملاصدرا و تنبه وی در دهه آخر عمرشان در مورد فلسفه و عرفان شده است و با اشارهای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است، بوده است و این نیز جفایی آشکار در حق آن فقیه و محدث بزرگ و البته در آغاز و اواسط عمر فیلسوف و عارف و در اواخر عمر مطیع قرآن و اهل بیت(ع) است. آقای وکیلی چه جوابی برای این تحریف و کتمان حقیقت در قیامت دارد؟ و اما ادله این موضوع ...»
نقد و بررسیاولاً مطالب عرض شده در یادداشت اول « اشارهای کلی و مبهم و ناقص و گزینشی به آثار مکتوب در دهه آخر عمر فیض» نبود؛ بلکه حقیر تمام موارد را با توضیح کامل و نشانی دقیق و جامع ارائه نموده بودم و سزاوار نیست که انسان مؤمن برای فرار از بحث بجای نقد استدلال ارائه شده چنین قلم بزند
.ثانیاً از نکات مهم در بحثهای علمی که در آثار آقای نصیری همیشه مورد غفلت است، دقت نظر در طرح مدعا و رابطه دلیل با مدعا است. محل بحث درباره فیض این است که: «آیا وی در دهه آخر عمر از عقیده به عرفان و حکمت متعالیه بازگشته است یا نه؟»
آقای نصیری که نمیتواند از نظر تاریخی اعتقاد فیض را تا آخر عمر به عرفان انکار کند، در این عبارات تلاش کرده ادعا و محل بحث را تغییر دهد و چنین وانمود نماید که بحث ما به محییالدین و فلاسفه یونان مربوط است و لذا نگاشته: « مدعی شده است که وی همچنان اهل حکمت متعالیه و لابد شیفته فلاسفه یونان و جناب ابن عربی که یکی از ارکان حکمت متعالیه است»
با اینکه هر محققی میداند که شیفتگی به فلاسفه یونان و محییالدین مسألهای است و اعتقاد به عرفان و حکمت متعالیه مسألهای دیگر. بسیارند کسانی که از عالمان بزرگ حکمت متعالیه یا عرفان نظری بودهاند و عقائد محییالدین را در باب توحید میستودهاند ولی به خود وی هیچ اعتقادی نداشته و بلکه گاه درباره او کلماتی تند نیز گفتهاند که نمونه آن در عصر اخیر عالم بزرگ مرحوم آقا سید جلال الدین آشتیانی رضوان الله علیه بودند. آری، محییالدین از ارکان حکمت متعالیه نیست بلکه آراء محییالدین در باب توحید از ارکان حکمت متعالیه است و خلط میان این دو از آثار بیدقتی همیشگی آقای نصیری است
.به همین منوال اعتقاد داشتن یا نداشتن به فلاسفه یونانی نیز هیچ تأثیری در اعتقاد به حکمت متعالیه ندارد. گرچه فیض به حکمای یونان نیز اعتقادی قوی دارد
.اشتباه دوم: فیض کاشانی و فلاسفه یونانآقای نصیری برای اثبات اشتباه خود عبارات مشهور کتاب الإنصاف را که قسمتی از آن در یادداشت اول گذشت آورده و سپس نگاشته
:«عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگیشان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کردهاند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهرهای ﻧﺪارﻧﺪ. ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ در آﻏﺎز اﺳﻔﺎر از اﯾﻨﮑﻪ ﺑﺨﺸﯽ از ﻋﻤﺮ ﺧﻮد را در ﺑﺮرﺳﯽ اﻗﻮال ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺻﺮف ﮐﺮده اﺳﺘﻐﻔﺎر ﻣﯽﮐﻨﺪ. آﯾﺎ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﻣﯽﭘﻨﺪارد ﮐﻪ ﻣﻼﺻﺪرا ﻧﯿﺰ از ﺣﮑﻤﺖ ﻣﺘﻌﺎﻟﯿﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮده اﺳﺖ؟!»
اولا تفلسف در لغت به دو معنا است یکی به معنای اهل فلسفه و فیلسوف بودن است و دیگر به معنای کسی که مدعی فلسفه است اما فیلسوف نیست. همان گونه که در مورد کلمه متطبب چنین است که گاه بر طبیب اطلاق می شود و گاه بر کسی که مدعی طبابت است اما سر رشته ای از طب ندارد. بهترین قرینه و بلکه دلیل بر این که منظور فیض از متفلسف همان فیلسوف است، این است که در چند سطر قبل از کلمه متفلسف، واژه فلاسفه را به کار برده است و گفته است: «همانا این قوم گمان کردند که بعضی از علوم دینیّه است که در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از کتب فلاسفه و متصوّفه میتوان دانست...» و نگفته است از کتب متفلسفین»
نقد و بررسیباید دانست که در عبارات فیض چنانکه سابقاً گذشت هیچ صحبتی از برائت از
«فلسفه» نیست و سراسر آن یکسره فریاد برائت از «تفلسف» است و تفلسف غیر از فلسفه میباشد و عبارت «کتب فلاسفه» در کلام فیض هیچ دلالتی بر اینکه متفلسفه همان فلاسفه هستند ندارد، بلکه اگر کسی با فن فهم متن آشنا باشد ظهور در تغایر «متفلسفه» و «فلاسفه» دارد
.برای اینکه عبارت فیض را به شکل صحیح بفهمیم خوب است اول عبارتی دیگر از کتاب «بشارهالشیعه» فیض کاشانی که تقریباً هم زمان با الإنصاف نگاشته شده بیاوریم و سپس به توضیح برداشت غلط آقای نصیری بپردازیم. فیض در بشارهالشیعه در بیان فرقههای منحرف میگوید
:«آخرین یکلفون الناس بتحصیل المعرفه باسرار مبدإهم و معادهم قبل ان یستیقظوا من رقادهم و ما طهرت قلوبهم بعدُ من الأخلاق الذمیمه و لازکت سرائرهم عن الخواطر الدنیه و من قبل أن یتعلموا أحکام الشریعه و یتأدبوا بآدابها الرفیعه؛ فمنهم من یحملهم علی مطالعه کتب الفلاسفه أعنی منها ما کان منها بأیدیهم ممّا نسب إلیهم لا ما کانوا علیه من العقائد و ذلک آنّ قدماء الفلاسفه کانوا حکماء اولی خلوات و مجاهدات و کانت مواد علومهم من الوحی و کان منتهی علومهم علی حسب مقتضی زمانهم و ما اتت به انبیاؤهم علیهمالسلام قبل تمام العلم الختمی و کان اکثر کلماتهم مرموزه فتطرق الیه التحریف من هذه الجهه و من جهه نقله من لغه الی اخری و لمّا کان فهم کلامهم المنقول المحرف لایحتاج الی کثیر ریاضه مال الیه طائفه من اهل الأسلام فضلوا به عن الشریعه القویمه النبویه و ما اتت به من المعارف و الحقائق التی لاأتم منهاک»(بشاره الشیعه، صفحه 99 و 100)
(خلاصه ترجمه: گروهی دیگر مردم را به شناخت اسرار مبدأ و معاد تکلیف میکنند پیش از آنکه ایشان از خواب غفلت برخواسته و خود را از اخلاق ذمیمه و خواطر پست تطهیر نمایند و پیش از آنکه احکام شرعی خود را آموخته و به آداب آن ادب شوند. و برخی از آنها مردم را بر خواندن کتب فلاسفه وا میدارند
. منظورم از کتب فلاسفه عقائد حقیقی خود فلاسفه نیست بلکه منظورم مطالبی است که در دست مردم است و به فلاسفه نسبت میدهند. توضیح آنکه فلاسفه قدیم صاحب حکمت و اهل مجاهده با نفس و خلوت بوده و ماده اصلی علومشان را از وحی گرفتهاند و البته نهایت علوم آنها به تناسب زمان آنها و معارف انبیا آنها بوده که آن عصر هنوز علم ختمی (شریعت اسلام) نیامده بود (و لذا علومشان نسبت به علم ختمی ناقص میباشد) و بیشتر کلمات فلاسفه قدیم رمزی بوده است و چون افراد آن را اشتباه میفهمیدهاند تحریف گشته و نیز در ترجمهها قسمتی دیگر از آن تحریف گشته است و چون فهمیدن کتابهای تحریف شده فلاسفه احتیاج به ریاضت ندارد گروهی از مسلمانان به این کتابها متمایل شدند و بدین سبب از شریعت استوار نبوی و معارف و حقائق آن که کاملتر از آن وجود ندارد گمراه و محروم شدند).
از این عبارت بلند نکاتی به دست میآید:نکته اوّل: فیض، فلاسفه یونان را میراثبر انبیا سابق میداند و در این مسأله مانند شیخ بهائی و ملاصدرا میاندیشد
.نکته دوم: فیض به خاطر حسن ظنّی که به فلاسفه یونان باستان دارد اشتباهاتی را که در فلسفه مشائی یونانی وجود دارد ناشی از تحریفات متون اصلی میداند که به جهت دقت مطالب و به سبب ترجمهها پیش آمده است
.نکته سوم: فیض معتقد است علوم انبیا سابق نسبت به شریعت خاتم ناقص است و لذا با وجود شریعت ختمی نباید به سراغ علوم انبیا سابق رفت و به قرآن و سنت پشت نمود
.نکته چهارم: فهم صحیح قرآن و سنت محتاج ریاضت و تطهیر قلب است چنانکه فهم صحیح کلمات فلاسفه پیشین بدون ریاضت ممکن نیست ولی فهم فلسفه تحریف شده بدون ریاضت ممکن است و لذا عدهای راحت طلب به دنبال فلسفه تحریف شده رفتهاند و قرآن و سنت و حکمت حقیقی را رها کردهاند
.نکته پنجم: منظور از «کتب فلاسفه» در مواردی که نکوهش میشود، حقیقت کتب آنها نیست بلکه مطالب تحریف شده آن در دست مردم است
.این نکات را فیض در بسیاری دیگر از آثار خود نیز بیان فرموده است و تاکید کرده هر کس بپندارد کلمات فلاسفه قدیم مخالف با قرآن وسنت است جاهل میباشد (به عنوان نمونه رک: مقدمه اصول المعارف، الکلمات الطریفه، ص58 و
59)فیض در این نگاه کاملاً متاثر از ملاصدرا است که وی نیز در مواضعی از اسفار به این امور اشاره کرده است(مانند: الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، ج5،ص 205-207؛ ج6، ص234و235)
اکنون بار دیگر عبارت رساله الانصاف را با هم مرور کنیم تا اشتباه آقای نصیری روشن شود
:«سبحان اللَّه، عجب دارم از قومى که بهترین پیغمبران را برایشان فرستادهاند به جهت هدایت، وخَیر ادیان ایشان را ارزانى فرموده [اند] از روى مرحمت و عنایت، و پیغمبر ایشان کتابى گذاشته و خلیفه دانا به آن کتاب واحداً بعد واحد بجاى خود گماشته به نصّى از جانب حقّ تا افاضت نور او تا قیام قیامت باقى، و تشنگان علم و حکمت را به قدر حوصله و درجه ایمان هر یک ساقى باشد...؛ ایشان التفات به هدایت او نمىنمایند، و از پى دریوزه علم بر در امَم سالفه مىگردند، و از نم جوى آن قوم استمداد مىجویند یا بعقولِ ناقصه خود استبداد مینمایند
.مصطفى اندر جهان آنگه کسى گوید ز عقل؟! آفتاب اندر جهان، آنگه کسى جوید سُها!؟
...همانا این قوم گمان کردهاند که بعضى از علوم دینیّه هست که در قرآن و حدیث یافت نمىشود و از کتب فلاسفه یا متصوّفه مىتوان دانست، از پى آن باید رفت. مسکینان نمىدانند که خلل و قصور نه از جهت حدیث و قرآن است، بلکه خلل در فهم و قصور در درجه ایمان ایشان است
.قال اللَّهُ سُبحانه: «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَه وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ» إلى غیر ذلک مِمّا فی مَعناه
.و هرگاه خلل و قصور در فهم و ایمان ایشان باشد مطالعه کتب فلاسفه و متصوّفه نیز سودى نخواهد داد، چرا که آن را نیز کما هو حَقُّه نخواهند فهمید
.گر جهان را پر دُرِ مکنون کنم روزىِ تو چون نباشد چون کنم؟
!«اى کوته آستینان تا کى دراز دستى»
باید بدانند که اگر به آسمان رفتهاند زیاده از قدر حوصله و درجه ایمان خویش نمىتوانند فهمید، اگر توانند به تقویت ایمان حوصله را وسیعتر گردانند، شاید به بالاتر توانند رسید لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ*، و إلّاهر چند دراین قسم مطالب بیشتر خوض کنند گمراهتر گردند»(الانصاف، ص13و14)
این عبارات دقیقاً توضیح همان مطالبی است که در دیگر آثار فیض آمده است
. اینها نه برائت از فلسفه است و نه برائت از عرفان؛ بلکه وی همچون شیخ بهائی و ملاصدرا اصرار بر آن دارد که هیچ عاقلی نباید با وجود قرآن و سنّت به دنبال کلمات دیگران رفته و به قرآن و سنت پشت کند
.فهم قرآن و سنت، ریاضت و تطهیر قلب میطلبد و اگر کسی خود را پاک کند همه چیز را در همان خواهد یافت و اگر خود را تطهیر نکند هر چه کتب فلاسفه را بخواند حقیقتش را نخواهد فهمید و به فهمی ظاهری و خطا بسنده میکند
.این همان حقیقتی است که بسیاری عرفا برای بیان آن فریاد کشیده و میکشند که «فلسفهخوانی و اعراض از کتاب و سنت» خطائی بس بزرگ است. همه معارف توحید و معاد در کتاب و سنت هست فقط فهمیدن آن محتاج ریاضت است. آری خواندن کتب فلاسفه برای بهتر فهمیدن کتاب و سنت و گشودن رموز آن مانعی ندارد
.فیض در مقدمه اصول المعارف که یک سال قبل از ارتحالش آن را نوشته است در بیان اموری که باعث نوشتن این کتاب شده میگوید
:«و منها: ارادتى ان اجمع بین طریقه الحکماء الأوائل فى الحقائق و الأسرار، و بین ما ورد فى الشرائع من المعارف و الانوار فیما وقع فیه الاشتراک، لیتبیّن لطالب الحق ان لا منافاه بین ما ادرکته عقول العقلاء، ذوو المجاهدات و الخلوات، أولو التهیّؤ لوردات ما یأتیهم فى قلوبهم عند صفائها من العالم العلوى، و بین ما اعطته الشرائع و النبوات، و نطقت به السنه الأنبیاء و الرسل صلوات اللّه علیهم» من اصول المعارف»
(یکی از علل تالیف کتاب آنست که میخواستم میان طریقه حکمای پیشین در حقائق و اسرار و میان معارف و انواری که در شرائع الهیه آمده در مواردی که با هم مشترک میباشند جمع نمایم، تا برای جویندگان حقیقت روشن شود که منافاتی نیست میان آنچه عقول عقلای اهل مجاهده و خلوت - که بواسطه صفای قلب قابلیت دریافت حقائق را از عالم علوی یافتهاند – بدان رسیده با آنچه که انبیا الهی علیهم الصلوه و السلام آوردهاند. آری معارف انبیاء کاملتر و وسیعتر است)
اکنون یک بار دیگر قضاوت آقای نصیری را درباره فیض بخوانیم: «عبارات فوق در اعلام برائت فیض از فلسفه و فیلسوفان و یونان زدگی و یونان زدگان صریح است ولی آقای وکیلی بر اساس دأب همیشگی شان بر تحریف مطالب با دست گذاشتن بر کلمه متفلسف افاضه کرده اند که: «در اﯾﻦ ﻋﺒﺎرات ﺳﺨﻦ درﺑﺎره ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻓﻼﺳﻔﻪ. ﻣﺘﻔﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهره ای ﻧﺪارﻧﺪ
…»
نگارنده قضاوت را بر عهده خواننگان فاضل مینهم
.با این توضیحات منظور از «متفلسف» در عبارات فیض نیز روشن میشود که متفلسفه به ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻓﻠﺴﻔﻪ فهمی ﻣﯽزﻧﻨﺪ وﻟﯽ از ﺣﻘﯿﻘﺖ آن بهرهای ﻧﺪارﻧﺪ
.فیض در آثار دیگر خود نیز به تعریف متفلسف اشاره کرده است و آنها را اصحاب ظن و تخمین خوانده که تفاوت آن با فلاسفه در دید وی روشن است. (رک: علم الیقین،ج1، ص5؛ فهرست خودنوشت، ص78)
با توجه به این مطالب بحث ادبی آقای نصیری نیز در معنای تفلسف کلاً بیفائده است، گرچه روزنه امیدی را نشان میدهد که گویا ایشان نیز تصمیم دارند کمکم به سمت مباحث علمی حرکت کرده و به جای ادعاهای پوشالی گاهی نیز در معنای الفاظ کمی تامل فرمایند
.اشتباه سوم: کلمات ملاصدرا در ضرورت گرفتن علم از کتاب و سنتآقای نصیری میگوید
:«ثانیا آیا عباراتی نظیر آنچه فیض در مذمت یونان زدگی با تعبیر بسیار تند «دریوزگی بر در امم سالفه» گفته است از ملاصدرا شنیده شده»
نقد و بررسیاولاً باید دانست بودن و نبودن این عبارات پس از وضوح حقیقت هیچ اثری در مسأله ندارد. وقتی بر اساس تمام مدارک تاریخی مسلم است که فیض تا آخر عمر وحدت وجودی غلیظ و کاملاً وفادار به اصول حکمت متعالیه در باب توحید و معاد و مراتب عوالم و جبر و اختیار و ... است دیگر دنبال این عبارات گشتن جز فرار از بحث علمی دقیق چیزی نیست
.ثانیا ملاصدرا نیز این مضمون را در موارد متعددی از آثار خود دارد؛ مانند آنکه در آغاز عرشیه (که دورهای فشرده از حکمت متعالیه است) در اعتراض به فلاسفه مشائی میفرماید
:«هذه رساله أذکر فیها طائفه من المسائل الربوبیه و المعالم القدسیه التی أنار الله بها قلبی من عالم الرحمه و النور و لم یکن وصلت إلیها أیدی الأفکار الجمهور و لم یوجد شیء من هذه الجواهر الزواهر فی خزانه أحد من الفلاسفه المشهورین و الحکماء المتأخرین المعروفین حیث لم یؤتوا من هذه الحکمه شیئا و لم ینالوا من هذا النور إلا ظلا و فیئا إذ لم یأتوا البیوت من أبوابها فحرموا من شراب المعرفه بسرابها بل هذه قوابس مقتبسه من مشکاه النبوه و الولایه مستخرجه من ینابیع الکتاب و السنه»
(این رسالهایست که در آن مجموعهای از مسائل ربوبی و نشانههای قدسی را که خداوند بدان از عالم نور و رحمت قلبم را نورانی ساخته بیان میکنم که دست عموم مردم بدان نرسیده و در خزانه هیچ یک از فلاسفه مشهور و حکمای متاخر از این جواهر یافت نمیشود و به ایشان از این حکمت و نور چیزی عطا نشده مگر سایهای، چون به خانههای علم از در آن (که اهل بیت علیهم السلام باشند) وارد نشدند و لذا از شراب معرفت محروم شدند و سرابی بیش نصیب ایشان نشد. معارف این کتاب شعلههائی است که از مشکات نبوت و ولایت برگرفته شده و از چشمههای کتاب و سنت بیرون آورده گشته است.) (العرشیه، ص218، و نیز رک: خاتمه عرشیه، ص287)
آری اصول حکمت متعالیه از منظر ملاصدرا و فیض همگی برگرفته از کتاب و سنت است، نه از یونانیان؛ البته خود حکمای یونان نیز از برخی از این مسائل بیبهره نبودهاند ولی دست تحریف سبب شده که مراد ایشان به دست مشائیان نرسد
.اشتباه چهارم: فیض و استعمال اصطلاحات فلسفیآقای نصیری در ادامه برای آنکه ادعا کند مرام فیض با ملاصدرا متفاوت است گوید
:«و آیا ملاصدرا هم از بکارگیری تعابیری چون واجب و ممکن و وجود و موجود و علت و معلول همچون دامادش فیض تحاشی دارد؟ یا بر عکس همان گونه که گفتیم آنقدر یونان زده است که برای فلاسفه یونان زیارت جامعه انشاء میکند؟»
نقد و بررسیگذشته از آنکه انشاء زیارت جامعه از سوی ملاصدرا برای فلاسفه یونان کذب محض است. باید دانست که فیض نیز از این الفاظ تحاشی ندارد. آقای نصیری میتوانند کمی زحمت به خود داده کتاب اصول المعارف فیض را که در یک سال به آخر عمر تالیف کرده ورق بزنند تا ملاحظه نمایند که بیش از چند صد بار الفاظ واجب و ممکن و علت و معلول و وجود و موحود را استفاده کرده است
.آری فیض دو دسته کتاب در اواخر عمر دارد؛ یکی آثار فلسفی و برهانی که به طور طبیعی در آن از الفاظ و اصطلاحات فلسفی میکند و دیگری کتب کلامی و روائی که بیشتر در آن از الفاظ شرعی استفاده میکند ولی در همان آثار نیز بارها این کلمات دیده میشود
.اشتباه پنجم، آثار عرفانی و حکمی فیض در پایان عمرآقای نصیری ادامه میدهد: «گفتهاید چند کتابی که فیض همزمان با رساله الانصاف نوشته است همچنان در مسیر فلسفه و عرفان است. این نیز تحریفی آشکار است. البته طبیعی است بعد از نیم قرن غرق بودن در فلسفه و عرفان یک باره کندن از آن و به طور کامل از رسوبات آن پاک شدن امری بسیار مشکل باشد و همچنان در آثار دوران استبصار نیز رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی در آن یافت شود اما بدون شک آنچه ملاک قضاوت است عبارات صریح الانصاف است و نه این رسوبات باقی مانده»
نقد و بررسیاساس این مناظرات بر صدق و راستی و هدف آن کشف حقیقت است نه نعوذ بالله غلبه بر دیگری و پیروزی. اگر بنا باشد کسی حقائق آشکار را انکار نماید دیگری هیچ وجهی برای بحث علمی باقی نمیماند
.آقای نصیری محترم! تمام کتابهای تالیف شده فیض در دهه آخر عمر بر اساس مبانی فلسفی و عرفانی است و هیچ تغییری در محتوای کتابها صورت نگرفته است و تمام این کتابها امروزه در دسترس محققین است. آیا تحریف واقعیات آشکار آن هم در روز روشن فقط برای دفاع از اشتباه گذشته شایسته مؤمنی همچون شماست؟
!تمام این آثار بر اساس وحدت شخصیه وجود و معاد مثالی و دیگر اصول کلی حکمت متعالیه است و هیچ موردی نمییابید که فیض در یکی از این اصول تجدید نظر نماید. آیا میتوان تمامی این تالیفات را زیر پا گذاشت و به بهانه چند خط عبارات رساله الانصاف که ملاصدرا نیز نظیر آن را گفته با دهها قرینه قطعی باز هم به تحریف تاریخ شیعه به دلخواه خود نشست
.آیا تصریحات مکرر فیض در این آثار بر وحدت وجود و دیگر مبانی عرفان و حکمت متعالیه « رگه و رشحاتی از حرفها و مبانی فلسفی و عرفانی» است؟ پس انصاف و صداقت چه شد؟
!اشتباه پنجم، مباحث عرفانی در قرهالعیونایشان در ادامه مینویسد: « وانگهی باز جنابعالی حقیقت را در مورد کتاب قره العیون ـ که نگارش آن در دوران توبه و استبصار است ـ کتمان کردهاید و مدعی شدهاید که این کتاب همچنان بر اساس مبانی فلسفه و عرفان به طور کامل است. اما حقیقت این است که: کتاب قره العیون (1088) چکیده و تهذیبی از کتاب کلمات مکنونه (1057) است که با تغییراتی بسیار معنی دار همراه است. به نوشته آقای محسن بیدار فر(که در جبهه مدافعان فلسفه و عرفان است) ـ در تعلیقه شان بر کتاب علم الیقین فیض ـ برخی از عبارات محذوف در کتاب قره العیون که در کلمات مکنونه بوده، چنین است...»
آقای نصیری در ادامه حدود بیست مورد از مسائل حذف شده در قره العیون را و سپس مواردی از اضافات آن را فهرست نموده و سپس مینویسد
:«آقای وکیلی اگر خود متوجه نکات کلیدی فوق که حذف و اضافه شده اند نیست، به متخصصان فن مراجعه کنند تا برای ایشان توضیح دهند که این عبارات معنایی جز یک چرخش بزرگ در مواضع قبلی فیض نیست، اگر چه همچنان مطالب و رگه هایی از گرایش های فلسفی و عرفانی نیز در آثار متاخر فیض یافت شود»
نقد و بررسیاولاً محقق محترم ما جناب آقای نصیری متوجه نشدهاند که حذف کردن یک مطلب از کتاب دلیل بر اعتقاد نداشتن به آن نیست؛ چون حذف یک مطلب انگیزههائی متفاوت میتواند داشته باشد و برای کشف عقائد یک نویسنده باید به آنچه آورده است نگاه کرد
.مطالبی که از الکلمات المکنونه حذف شده به این جهت نبوده که فیض از آن توبه کرده و پشیمان گشته باشد بلکه به آن جهت است که میخواسته کتابی آسانتر تالیف کند که برای افرادی که در درجات عالی معرفت نیستند نیز قابل استفاده باشد
.فیض در فهرست آثار خود (تالیف 1089) که یک سال پس از تالیف قره العیون
(1088) تالیف شده در وصف کلمات مکنونهای که آقای نصیری میپندارد فیض از محتوای آن توبه کرده و لذا برخی مطالبش را حذف کرده است میگوید
:«و منها کتاب الکلمات المکنونه؛فى علوم اهل المعرفه و اقوالهم (و معارف دینیه تقدّست عن افهام جماهیر الناس و اذعانهم) یحتوى على لباب معارف العارفین و زبده اصولِ اصول الدّین «2» مع مسائل دینیه (و هى من العلم المکنون المخزون الّذى لا یمسّه الا المطهّرون
(»
(یکی از تالیفاتم کتاب الکلمات المکنونه است در بیان علوم اهل معرفت و اقوال ایشان و معارف دینیهای که منزه است از آنکه فهمهای عموم مردم بدان برسد. این کتاب شامل مغز معارف عارفین و اصول اصول دین است همراه با مسائلی دینی و از علم مکنون مخزونی است که غیر از مطهرین نمیتوانند بدان برسند
.) (فهرستهاى خود نوشت فیض کاشانى، ص: 81)
اینها تعابیری است که فیض درباره قره العیون که سطحش پائینتر است ندارد
. آیا آقای نصیری با این تعابیر باز هم میتواند ادعا کند که فیض چون تغییر نظر داده بود تغییراتی معنادار در الکلمات المکنونه داده است؟! البته اگر بنابر زیر پا نهادن اصول علمی و صداقت باشد هر ادعائی میتوان کرد. (فهرست خودنوشت فیض در سال آخر عمرش از مهمترین شواهد بر توبه نکردن وی است زیرا او در این فهرست از تمام آثار فلسفی و عرفانی خود در دورههای قبل تعریف و تمجید نموده و مطالب آن را از معارف بسیاز عالی دین شمرده است)
ثانیاً آنچه حقیر عرض کردهام که کتاب قره العیون بر اساس اصول عرفان و حکمت متعالیه است کاملاً صحیح است. اگر آقای نصیری به جای بررسی مطالب حذفی قره العیون به مطالب موجود در آن نظر میکردند به خوبی این مطلب را میفهمیدند البته به شرطی که با حکمت متعالیه آشنا باشند
.قرهالعیون همان کتابی است که فیض در اوائل آن تصریح به وحدت شخصیه وجود کرده و میفرماید: «هستی او پیداتر از هستی سایر اشیاست؛ زیرا که هستی او حقیقی و به خود پیدا، و هستی سایر اشیاء مجازی و به او هویداست» (ص18) و در اواسط آن به تفصیل وحدت شخصی وجود را به بیان محییالدین و عرفا توضیح میدهد و میگوید نسبت خداوند با مخلوقات همان نسبت عدد یک با اعداد است و این مثال را به شکل مرسوم میان عرفا توضیحی مفصل میدهد (ص46-48) و جبر و تفویض و کیفیت خلقت و مراتب عوالم و معاد و صراط و میزان و ... همه و همه را بر اساس اصول ملاصدرا و دیگر کتب خود تفسیر میکنند
.ممکن است سؤال شود پس چرا آقای نصیری این مسائل واضح را اشتباه میفهمند؟ پاسخ آن است که ایشان به جای یک تحقیق عالمانه و مراجعه به اصل کتاب قرهالعیون به مقدمه جناب آقای بیدار بر علمالیقین مراجعه کردهاند و از آنجا نیز آن مقدار را که پسندیدهاند جدا کرده و به نفع خود آوردهاند
(آقای بیدارفر نیز مفصلاً اثبات نمودهاند که فیض از عقائدش بازنگشته و تغییرات قرهالعیون ناظر به قالب است نه محتوا، ولی آقای نصیری به هیچ یک از تحقیقات ایشان اشاره نکرده است.) و تا زمانی که یک محقق دستش از اصول اولیه یک تحقیق علمی کوتاه باشد توقعی غیر از این نخواهد بود و باید منتظر باشیم هر روز دروغ و تحریف جدیدی از انبان این محققین سر برآورده و تاریخ شیعه را عوض کند
.اشتباه ششم، بشارهالشیعه و دفاع از عرفاآقای نصیری به عنوان آخرین دلیل خود مینویسند: «فیض و کتاب بشاره الشیعه؛ آقای وکیلی چرا نامی از کتاب بشاره الشیعه (1081) مرحوم فیض نبردهاند؟ آیا چون فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است و شیخ اعظم ابن عربی را به شدیدترین وجه مذمت کرده است؟ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی در کتاب «موضع تشیع در برابر تصوف» مینویسد:» و سپس برخی از تندیهای فیض را به محییالدین حکایت میکند
.نقد و بررسیاولاً باید دانست که نقد ابن عربی، ربطی به نقد عرفان ندارد. فیض از منتقدان ابن عربی و از طرفداران عرفان است. اتفاقا وی در مقام نقد خود تصریح میکند که ابن عربی صاحب علمی فراوان و آگاه از حقائق و اسرار و دقائق است ولی با این وجود در علوم شرعی و معرفت امام مشکل دارد
. (بشارهالشیعه، ص136و نیز رک: ص35و36) وی در مجموعه انتقاداتش هیچ انتقادی از جهات عرفانی محییالدین نمینماید.(البته انتقادات فیض از جهات غیرعرفانی وی وارد نیست؛ رک: روح مجرد، ص371 و 372)
ثانیاً باز هم آقای نصیری کتاب بشارهالشیعه را اصلاً ورق نزده و فقط به نقل قول آقای الهامی که وی نیز در سخن گفتن بیاساس و بیدقت همسان آقای نصیری بود، تمسک کرده است
.آقای نصیری خوب بود لااقل یک دور این کتاب را ورق بزنید تا مطالبی نفرمائید که اسباب آبروریزی شود. شما میگوئید: «فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است» با اینکه فیض در این کتاب در مدح تصوف حق (که امروزه عرفان نامیده میشود) داد سخن داده و از ایشان دفاع نموده و شیعیان را به آن دعوت مینماید. اگر چه آقای نصیری فرق تصوف حق (عرفان) را با تصوف بازاری جمعی شیاد، نمیداند و طرفداران عرفان را با صوفیه بازاری بیتقوا - خذلهمالله - یککاسه مینماید
.فیض در این کتاب میفرماید صوفیه طوائفی هستند: گروهی از ایشان اهل حق و هدایت هستند که پیرو اهل بیت میباشند و یا از اول شیعه بودهاند و یا در اثناء طریق شیعه شدهاند و شرائط رسیدن به آن مقصد عالی که ایشان دارند مطالبی که پیش از این گفته شد میباشد و گروهی دیگر چون معرفت امام ندارند اهل ضلال میباشند. (ص101و102)
و نیز میفرماید گروهی از صوفیه که خلوص نیت و ضمیر صافی داشتهاند و در سنی بودنشان مستضعف بودهاند خداوند از ایشان دستگیری نموده و در اثناء سلوک شیعه شدهاند چنانکه از خلال کلمات ایشان آشکار میشود و به جهت تشرف ایشان به تشیع میبینیم این صوفیه دارای نشاط و نور و سرور میباشند و کلماتشان در قلوب مؤمنین اثرگذار است (که اشاره به امثال مولوی و عطار دارد.) (همان، ص123و124)
پس این سخن نیز خلاف واقع است که «فیض در این کتاب به تصوف و صوفیه که مورد اقبال آقای وکیلی است، حملات سختی داشته است»
وی در این کتاب مدح زیادی نیز از فلاسفه یونان دارد که عباراتش پیش از این آمد
.باری آقای نصیری کلام خود را با تکرار تهمتی که در نوشتار اول خود به حضرت آقای حداد و علامه طهرانی زده بود و پاسخ آن در یادداشت دوم گذشت خاتمه میدهد
.جمع بندی1
. فیض تا آخر عمر در هیچ یک از آثارش از اصول حکمت و عرفان عدول نکرده و آثار او شاهد بر عقیده اوست. پس وی توبه نکرده است
.2
. آقای نصیری عبارت الانصاف را بد فهمیده است و از قرائن فراوانی که در کتب فیض وجود دارد غافل مانده است؛ چون از روش صحیح فهم متون تاریخی استفاده ننموده است
.در اینجا با تذکر چند نکته مهم و کوتاه این یادداشت را به پایان میبرم:1
. آقای نصیری گفتهاند که محورهای اصلی مناظره درباره عرفان و حکمت مطالبی دیگر است و حقیر که به طرح این نکات تاریخی پرداختهام برای منحرف نمودن بحث است؛ ولی چنین نیست. بنده آماده بررسی تمام اشتباهات ایشان در همه زمینهها هستم و ان شاء الله تعالی در آینده نزدیک به بحثهای مورد نظر ایشان هم خواهیم رسید، ولی چون روشن شدن اشتباهات تاریخی آسانتر است بحث را از این مباحث آغاز نمودهام تا در خلال آن برادر عزیز با روش صحیح بحث علمی و اصول آن آشنا گردند و کار در بحثهای عمیق فلسفی آسان گردد
.2
. این مطالب صرفاً برای روشنگری نوشته میشود. به عنوان یک برادر مسلمان از همه خوانندگان محترم تقاضا میکنم در یادداشتهای خود در ذیل این بحثها از اهانت و تندی و مطالب تفرقهافکن میان شیعیان و نیز طرح بحثهای غیر مرتبطی که هر یک در جای خود بحث خواهد شد ان شاءالله اجتناب کنند و عمر عزیز را صرف افاده مطالب مفید و نکات اثربخش در تایید یا نقد بحث نموده بر غنای مباحث بیافزایند
.3
. در یادداشت آقای نصیری تحریفات جدیدی همچون نسبت بزرگزدگی به حضرت آیتالله علامه حسنزاده مدّظلّه و تقلیدگرایی ملاصدرا از حکمای یونان وجود داشت که در یادداشتهای بعدی اشتباهات آن خواهد آمد
. متن جوابیه شماره 4 و 5 در
اینجا متن جوابیه شماره 6 و 7 در
اینجا