مـجله دیـــــنی فرهــنگی بیــــــنشجو
انتظار به معنای آماده شدن است، تلاش در راه ایجاد جامعه مهدوی... ادامه »
  • Who is Mahdi?
    Mahdi is a revered figure among Shia Muslims, believed to be one of the divine prophet Mohammad's last descendants and a descendant of the murdered Imam Hussain (Who has been murdered thirsty, shed on the ground, and trampled with hatred).
  • اندیشه‌ مهدویت منحصر به شیعیان و یا مسلمانان نیست؛ بلکه همه یا اغلب ادیان و مذاهب موجود در جهان، به گونه‌ای به “موعود” باور دارند.
  • در این زمینه یکی از روانشناسان به نام «آدلر» اظهار می‌دارد: به طور کلی در چهار تا پنج سالگی شخصیت، منش، رفتار و سبک خاص زندگی هر فرد مشخص می‌شود و این روال تقریباً تا آخر عمر ادامه می‌یابد.
حوزه
یادداشت ششم و هفتم حجة الاسلام وکیلی در ردّ مکتب تفکیک.

قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ

مباحث قبل :  بحث شماره 1 –2 –3

                     بحث شماره 4 - 5


 
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی‌ الله علی سیدنا محمّد و آله ‌الطاهرین
 
در پنج یادداشت‌ گذشته، حدود 30 مورد از اشتباهات برادر محترم جناب آقای مهدی نصیری در نقل قول‌ها و مباحث تاریخی ارائه شد.

حقیر در این شماره نیز به اشتباهات ایشان درباره تاریخ مکتب تفکیک و ضرورت تخصص در عرفان و حکمت اشاره‌‌ای گذرا نموده و بحث پیرامون دیگر اشتباهات تاریخی ایشان را به مجالی دیگر واگذار می‌‌نمایم تا اینکه طبق تقاضای آقای نصیری زودتر به بحث‌های علمی بپردازیم.
 
عبارت آقای نصیری
آقای نصیری در نوشتار خود این بنده را متهم به افتراء زدن به تفکیکیان و اهانت به آنها و ایجاد اختناق نموده و گفته بودند:
 
(شیوه دیگر آقای وکیلی برای ایجاد اختناق فکری و بستن باب گفت‌وگو درباره فلسفه و عرفان طرح مسائلی از این قبیل است که «فرض کنیم کسی توفیق درس گرفتن صحیح فلسفه را نداشت و همه چیز را جابه‌جا فهمید. ولی آیا حق دارد که به کسانی که اعتقادات دیگری دارند دائماً زخم زبان بزند. تکفیر کند، ناسزا بگوید، لعن کند، در رحلتش شیرینی پخش کند؟ اینها متاسفانه اتفاقاتی است که افتاده است.
 
این حرف‌ها در حالی زده می‌‌شود که لا اقل در پنج دهه اخیر علی رغم اختلافات شدید بین مخالفان و موافقان فلسفه و عرفان، فضایی صمیمانه بین بزرگان آنها به خصوص پس از انقلاب وجود داشته است.
 
از جمله شواهد آن رفاقت ویژه مرحوم آیت‌‌الله گلپایگانی با مرحوم علامه طباطبایی و نماز خواندن ایشان بر پیکر آقای طباطبایی بعد از وفاتشان است، در حالی که آیت‌الله گلپایگانی از مخالفان سرسخت فلسفه و عرفان بوده و تدریس آن را در مدرسه‌‌شان جایز نمی‌‌دانستند و یا رفاقت بین امام خمینی و آیت‌الله گلپایگانی و دعوت بیت امام از ایشان برای خواندن نماز بر پیکر حضرت امام و نیز نماز گزاردن آیت‌الله جوادی آملی بر پیکر آیت‌الله ‌بهجت با وجود مخالفتشان با فلسفه و عرفان مصطلح.
 
پیوند بین علمای تفکیکی مشهد با امام و انقلاب نیز نافی ادعای آقای وکیلی است. از بزرگان مکتب تفکیک مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی است که علی رغم اختلاف نظر با حضرت امام در موضوع فلسفه و عرفان، از مرجعیت حضرت امام (ره) و مبارزه ایشان با طاغوت در سال 1341دفاع کرد و با جمعی از شاگردان خود از جمله استاد حاج حیدر رحیم پور به دیدار حضرت امام در قم آمد و مرجعیت ایشان را تایید نمود.
 
از دیگر علمای تفکیکی مشهد که تا چند سال پس از انقلاب نیز در قید حیات بودند، مرحوم میرزا جواد آقای تهرانی است که در صف مقدم انقلاب در مشهد بود و در دوران دفاع مقدس در جبهه‌ها برای روحیه دادن به رزمندگان حضور می‌یافت. میرزا جواد آقای تهرانی با این که با مشرب فلسفی و عرفانی حضرت امام مخالف بود و صریحا آن را نقد می‌کرد، احترامی مثال زدنی برای امام قائل بود و متقابلا امام نیز با احترام و عظمت از ایشان یاد می‌کردند. حضرت امام باری در پاسخ به کسانی که مجلس خبرگان قانون اساسی را تخطئه می‌کردند، فرمودند: (نقل به مضمون) در این مجلس امثال میرزا جواد آقای تهرانی‌ها حضور دارند و نیز حضرت امام به احترام این شخصیت روحانی و معنوی، درس تفسیر سوره حمدشان را که به دلیل صبغه عرفانی آن با مخالفت میرزا مواجه شده بود، تعطیل کردند و از سویی هم مرحوم میرزا باری به تهران می‌آید و به جماران می‌رود و در شرایطی که حضرت امام از طرف پزشکان ممنوع الملاقات بوده‌اند، از طرف امام پذیرفته می‌شوند و تنها مقصدشان از این ملاقات این بوده است که دست حضرت امام را ببوسد و به مشهد برگردد.
 
از دیگر علمای تفکیکی مشهد مرحوم حضرت آیت الله مروارید بوده‌اند که احترام مقام معظم رهبری نسبت به این عالم متقی زبانزد است.
 
البته حق آقای وکیلی و هر کس دیگری است با این بزرگان بحث علمی و انتقادی داشته باشد و اندیشه‌‌های آنان را نقد و یا رد کند همان گونه که این بزرگان اندیشه‌های فلاسفه و عرفا را نقد و رد می‌کنند و این حقیر نیز خود در پاره‌‌ای از مباحث منتقد مبانی مکتب تفکیک است، اما این مجوز نمی‌شود که آقای وکیلی به این بزرگان اهانت کرده و افترا بزند).
 
نقد و بررسی
فایده بحث از تاریخ مکتب تفکیک چیست؟
 
پیش از آنکه به بررسی اشتباهات این عبارات آقای نصیری بپردازیم تذکر این نکته لازم است که طرح این بحث از آن روست که مکتب تفکیک و جریان انجمن حجتیه از جریانات اجتماعی مهم و تأثیرگذار معاصر است که در تشکلاتِ مذهبی پس از انقلاب نقشی مخفی و بسیار مهم داشته و از محورهای اصلی تفرقه‌‌افکنی میان شیعه و سنی و نیز میان شیعیان انقلابی و غیرانقلابی بوده است و شناخت صحیح آن از جهت علمی و عملی برای اهل‌ نظر ضروری است.
 
متأسّفانه این مکتب در جامعه ما فقط از طریق آثار جناب آقای حکیمی معرّفی شده و ایشان نیز چهره‌‌ای جذاب و غیر حقیقی از آن ارائه دادند.
ارتباط خاص انجمن حجتیّه را با تفکیک مخفی نموده و نام مرحوم حلبی را که مهمترین شاگرد میرزای اصفهانی بودند کتمان کردند.
 
آراء عجیب مرحوم میرزا را در باب بی‌‌ارزشی عقل و منطق در پرده نهادند و سیره عملی ایشان را در ناسزاگوئی به بزرگان دین و ... از تاریخ حذف نمودند.
 
چنانکه برخلاف واقعیت‌‌های تاریخی، خواب معروف میرزای اصفهانی را بیداری نام نهاده و مدعی شدند که ایشان به خدمت حضرت بقیة الله الأعظم أرواحنا له الفداء رسیده و به دست ایشان از مسیر عرفان بازگشتند و...
 
نگارنده در اینجا فقط به گوشه‌‌های از سیره عملی این جریان اشاره می‌‌نمایم تا اشتباهات کلام آقای نصیری روشن شود و فقط به نقل از منابعی بسنده می‌‌نمایم که تا به حال منتشر شده است.
 
سیره مرحوم میرزا مهدی اصفهانی در مقابل مخالفان
 
بنیان‌‌گذار مکتب تفکیک مرحوم میرزا مهدی اصفهانی به راحتی بر فراز منبر در مجالس درس و در نوشتجات به بزرگان عرفا و حکمای اسلام و دیگر محالفینشان ناسزا می‌‌گفتند و از ایشان با تعابیری چون مشرک، تابع شیطان، برادران یهود، مخاصمه ‌کننده با انبیاء، احمق و سفیه و ضالّ و... یاد می‌‌کردند )این تعابیر در آثار میرزا فراوان است؛ مثلاً ر.ک ابواب الهدی، ص356، 413، 704؛ آئین و انیشه، ص23(
 
بیان عجیب کتاب «سد المفر» درباره فلاسفه و عرفا
 
یکی از ارادتمندان آن مرحوم که در سیره ناسزاگوئی نیز به میرزا اقتدا نموده بود و چندی است به رحمت خدا رفته کتابی دارد با نام «سدّ المفر علی القائل بالقدر» در این کتاب بارها نام مرحوم ملاصدرا و حضرت علامه طباطبائی ‌قدّس‌‌سرّهما و علامه حسن‌زاده و آیت‌الله جوادی مدّظلهما و ... را به عنوان مخالفان مکتب اهل‌بیت و مدافعان عرفان و حکمت و با تعابیری ناشایست و بسیار زننده آورده و نقد نموده و در پایان کتاب به عنوان حسن ختام، حدیثی طولانی را در شش صفحه در وصف کیفیت قبض روح کفار و عذاب‌های اخروی ایشان و مارها و عقرب‌ها و شلاقها و زنجیرهای آتشین و ... آورده‌ که از ترسناک‌‌ترین احادیث در وصف عذاب‌های اخروی است و در پایان آن نگاشته است:
«استاد اساتید ما مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی می‌‌فرمودند این حدیث در وصف عذاب این فرقه (عرفاء و فلاسفه) و امثال ایشان از کسانی‌ست که کوتاهی نموده و به خداوند متعال آشکارا ناسزا می‌‌گویند، نه مطلق کفار؛ چون کفار وجود خداوند را رأساً انکار می‌‌کنند و او را قبول ندارند تا به او ناسزا گفته و لغو و عبث و خدعه و ظلم را به او نسبت دهند.» (سدّ المفر‌ علی ‌القائل بالقدر، ص619، این کتاب توسط انتشارات منیر به طبع رسیده است(
 
بیان فرزند مرحوم میرزا علی آقا قاضی
 
مرحوم آقا سید محمد حسن قاضی رحمة‌الله ؛ آقازاده ارشد عارف ربانی مرحوم آیت‌الله حاج میرزا علی قاضی قدس‌‌سرّه در مصاحبه‌‌ای می‌‌گویند:
 
«من یک ماه رمضان در مشهد بودم و پای منبر آقای میرزا مهدی اصفهانی حاضر شدم، ایشان سر منبر می‌‌رفت و زیاد هم عصبانی می‌‌شد و به پدرم ناسزا می‌‌گفت. صراحتاً می‌‌گفت: «آن سیدی که در نجف است، ریشش قرمز است و قدش کوتاه است و فلان ... .» بعضی‌‌ها به او گفتند: «پسرش پای منبر شما اینجا نشسته ‌‌است.» بعد از آن آمد و از من خیلی عذر خواست و حتی یک روز مرا به منزلش برای افطار دعوت کرد. من منبرهای او را می‌‌نوشتم و وقتی به نجف رفتم آنها را به آقا نشان دادم.
 
پدرم گفت: «‌این‌ها چیست که تو نوشته‌‌ای؟ هرگز آقا میرزا مهدی اصفهانی یک چنین حرف‌‌هایی نمی‌‌زند. مگر دیوانه‌‌ای تو! آنها را دور بینداز!» من هم آنها را دور ریختم.
 
بعد از حدود سی سال که کتاب ابواب الهدی چاپ شد، آن را خواندم دیدم صد رحمت به آنچه در مشهد شنیدم!» (کیهان فرهنگی، آذر 1382، شماره 206، ص 11، یادنامه عارف کبیر سید علی قاضی؛ کرامت نفس و بزرگواری مرحوم قاضی در مقابل برخوردهای ناصواب مرحوم میرزا بسیار قابل تأمل است(
 
تقاضای آیت‌الله میرزا جواد تهرانی از میرزا مهدی اصفهانی 
 
این اهانت‌‌ها گاه آنقدر شدید می‌‌‌شد که حتی دلباختگان و شیفتگان آن مرحوم در جواز امامت ایشان شک می‌‌کردند؛ چنان که در بین ارادتمندانشان در خراسان معروف است که در مجلسی چنان تعابیر مرحوم میرزا نسبت به حکما تند شد که مرحوم آیت‌‌الله میرزا جواد آقای تهرانی پس از درس به دلیل این‌‌که می‌‌خواستند در نماز ایشان شرکت کنند از ایشان تقاضا نمودند که استغفار کنند . (آئین و اندیشه، ص29(
 
بیان آیت الله بهجت درباره کارهای میرزا مهدی اصفهانی
 
حقیر در کتاب صراط مستقیم این فرمایش مرحوم آیت‌‌‌الله بهجت قدّس‌سرّه را نقل نمودم که ناظر به همین گونه برخوردها بوده ‌است:
 
«آقا میرزا مهدی به کسانی سبّ می‌‌نمود که آنها را می‌‌شناختم که شب‌‌ها در هنگام خواب آنقدر از عشق و خوف خدا اشک می‌‌ریختند که بالش ایشان خیس می‌‌شد؛ ولی شنیدم که ایشان در آخر عمر توبه نموده ‌است و چون شنیدم که توبه نموده ‌است گاهی مشهد سر قبر او می‌‌روم»
 
با این همه ایشان به علت تربیت شدن در دامان اولیای الهی و عرفای نجف اشرف همچون مرحوم آیت‌الله سیّد احمد کربلایی و آیت‌‌الله آقا شیخ محمد بهاری و آیت‌‌الله سیّد جمال‌الدین گلپایگانی قدسّ‌سرّهم دارای فضایل اخلاقی ارزشمندی نیز بودند؛ زهد در دنیا و تهجّد در دل شب و محبت به حضرت بقیة‌ الله الاعظم ارواحنا له ‌الفداء از ایشان مشهود بود و نهایةً همین اعمال صالحه دستگیر ایشان شد و ایشان را موفق به توبه نمود.
 
از مرحوم آیت‌الله بهجت نقل می‌‌کنند:
 
«ایشان [آقا میرزا مهدی] در اواخر عمر از آنچه در مورد فلسفه و فلاسفه گفته بود برگشته بود این معنی برای من ثابت شده‌ است. آقای خمینی می‌‌فرمود: [آقا میرزا مهدی] می‌‌خواست دست مرا ببوسد. گفتم: برای چه؟ [آقای خمینی] پاسخ داد: نمی‌‌دانم شاید کتاب کشف‌الأسرار را دیده.» (زمزم عرفان ص 134؛ البته مرحوم میرزا، طبق نقل ارادتمندانشان تا آخر بر عقائد خود ثابت بودند و فقط از برخوردهای ناروائی که با حکما و عرفا داشتند برگشته بودند(
 
سیره شاگردان مرحوم میرزای اصفهانی
 
لیکن مع‌الأسف سنت بدگوئی از عرفا و حکما، سینه به سینه در بین ارادتمندان ایشان همچون مرحوم حلبی، نمازی، قزوینی و شاگردانشان تا امروز باقی ماند.
 
اهانت‌‌ها و ناسزاهای مرحوم حلبی (پایه‌‌گذار انجمن حجتیه) به بزرگان حکمت و عرفان –اعم از گذشتگان و معاصران –زبانزد همه کسانی‌ست که منبرها و مجالس آن مرحوم را ادراک نموده‌‌اند.
 
مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی نیز که دومین شخصیت برجسته مکتب تفکیک محسوب می‌‌شوند از این مسأله مستثنی نبودند. ایشان بارها در کتب خود بر این مسأله تاکید می‌‌کند که فلاسفه و مدرسین فلسفه اهل تدلیس و حقه‌‌بازی هستند و با این تدلیسات پیروان مکتب قرآن و شیعه را منحرف نموده‌‌اند.
 
بیان شیخ مجتبی قزوینی درباره فلاسفه و عرفا
 
وی در آغاز کتاب خود «بیان الفرقان» می‌‌فرماید:
 
«دسته فقها رضوان ‌الله علیهم که پیرو قرآن و سنّت پیغمبر و أئمّه علیهم‌‌السلام بودند از دسته فلاسفه و عرفا و صوفیه ممتاز بودند. این امر تا قریب یک‌‌صد سال قبل محفوظ بود و بعد از آن بواسطه اینکه عرفاء صوفیه و پیروان فلسفه یونان در اقلیت و از جامعه مسلمین مخصوصاً شیعه و فقها مطرود بودند بنای تدلیس و تلبیس و تاویل گذاشتند، کلمات مقدّسه انبیا و ائمه علیهم الصلوة و السلام [را] مطابق با معتقدات فلسفه و عرفان تاویل کردند و این تدلیس کاملاً مؤثّر افتاد تا کار بجائی رسید که پیروان مکتب قرآن و شیعه و فقها چنین معتقد شدند که علوم قرآن مجید و أئمّه علیهم السلام عین علوم فلسفه و عرفان است ... و به همین گونه کلمات عوام شیعه را فریفته و از فقها منزجر نمودند.» (بیان الفرقان، ج1،ص2؛ و نیز رک:7-12 و ج3، ص115و116 و ج4، ص154-162(
 
)البته تمام این عبارات مخالف مسلمات تاریخ شیعه است و عرفای شیعه از قرن هفتم همواره درخشان‌‌ترین چهره‌های مکتب تشیع بوده‌‌اند و فقاهت و عرفان در میان ایشان چون شیر و شکر آمیخته بوده و هست و جز دو جریان اخباری‌گری و شیخی‌گری که تلاش نمودند میان فقه و عرفان فاصله بیافکنند، هیچ‌‌گاه عرفا و حکما مطرود نبوده‌‌اند و این عبارات نشان می‌‌دهد که مرحوم قزوینی از تاریخ شیعه نیز اطلاعات صحیحی نداشته‌‌اند(
 
و نیز در عباراتی درباره حکمای اسلام - که به قول ایشان مقلدان فلاسفه یونانند - (این عبارات اشاره است به مطالب مرحوم ملاصدرا و اتباعش در باب ملائکه؛ ر.ک شرح اصول الکافی لملاصدرا، ج1، ص70، و المیزان، ج17، ص7(  می‌‌فرماید:
 
«و کلماتی‌ که از مقلدین فلاسفه شنیده شده است صرف استبعاد و ایجاد تشکیک در ذهن و قلوب مردم عوام است؛ مثل اینکه می‌‌گویند پر در ملائکه یعنی چه و آنکه دارای پرهای زیادند چه معنی دارد و جای آنها کجاست؟ چرا دیده نمی‌‌شوند؟ و امثال این مزخرفات و موهومات. باید گفت نادان چه دیده‌‌ای و فهمیده‌‌ای و کجا رفته‌‌ای و از دائره شهوت شکم و فرج کی خارج شده‌‌ای و اگر تقلید فلاسفه می‌‌کنی کلمات آنها بر قواعد و اساسی است که تمام آنها باطل و در محل خود ابطال گردیده و مخالف عقل سلیم و قرآن مجید و انبیاء عظام می‌‌باشد؛ چون روایات و اخبار در این باب بحدیست که نتوان انکار نمود لذا منکرین ملائکه هم جرأت انکار صرف ننمودند و در صدد تأویل و توجیه آیات و روایات برآمده و تأویلاتی نموده‌‌اند که هم با اساس فلسفه مخالف نباشد و هم با مسلّمات دین سازگار آید تا مفرّی برای خود از خروج از زمرة مسلمین پیدا نمایند و بهترین توجیهات و تأویلات در این باب بیانی است که ابن سینا فرموده و بقیه فلاسفه اسلام هم با کم و زیاد از او متابعت نموده‌‌اند»)بیان الفرقان فی معاد القرآن، ص22(
مرحوم قزوینی گذشته از امثال این اهانتها که در آثارشان آمده همه عرفا را کافر نیز می‌‌دانند و معتقدان به وحدت وجود را –چه ملتزم به لوازم آن باشند و چه نباشند –کافر و نجس می‌‌شمارند (همان، ج4، ص164(
 
علت این اشتباهات چیست؟
 
باری، اعتقاد این بنده آنست که این دست اشتباهات مرحوم قزوینی همه محصول جمع‌شدن بی‌‌اطلاعی و سوء ظن با غیرت دینی شدید بوده و چون تحت تاثیر مرحوم میرزای اصفهانی در دوران جوانی با تضاد با عرفان و حکمت و عرفا و حکما رشد نموده بودند، چنین قضاوت‌‌هائی می‌‌نمودند. شاهد مسأله هم آنست که وقتی از نزدیک به محضر عارفان و حکیمان واقعی می‌‌‌رسیدند بر اساس صفای قلبی که داشتند متحوّل شده و ادای احترام می‌‌نمودند و گاهی به پای همان کسانی می‌‌افتادند که از فرط بی‌‌اطلاعی ایشان را کافر و نجس می‌‌دانستند.
 
در تاریخ مشهد می‌‌خوانیم:
 
«به گفته حاج حیدر رحیم‌‌پور، کاروان مشهد، صبح هنگام به قم رسید و حاج شیخ مجتبی قزوینی پس از زیارت قبر مطهر حضرت معصومه، سپیده دم به دیدار امام شتافت و امام در حالی که عازم تدریس بود، در کوچه ایشان را ملاقات کرد. این دیدار بسیار تکان دهنده بود؛ حاج شیخ مجتبی قزوینی خواست بر پای امام بیافتد و امام خمینی از ایشان بسیار سپاسگزاری کرد و هر دو گریستند» (مشهد در بامداد نهضت امام خمینی (ره)، ص 217(
 
جمعی دیگر از شاگردان مرحوم میرزا نیز در اهانت به ملاصدرا و حکمای معاصر به همین سیره و روش ادامه داده و بساط تهمت و ناسزاهای رکیک همواره میانشان گسترده بود. (نمونه‌‌هائی از برخوردهای این عصر را در خاطرات حضرت آیت‌‌الله ملکوتی، ص97-103؛ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی(تاریخ حوزه علمیه قم)، ص222 ببینید(
 
این سیره ناپسند تا امروز هم به همین شکل ادامه دارد؛ گرچه در سالهای اول انقلاب تفکیکیان از علنی شدن آن ابا داشتند ولی مع الأسف پس از رحلت مرحوم آیت‌الله مروارید و سپس مرحوم آیت‌الله فلسفی رضوان‌الله علیهما بار دیگر علنی گردید و در قالب کتاب یا مجله‌هائی بدون مجوز همین دست مطالب منتشر شده و میان عموم مردم متدین و از همه جا بی‌‌خبر پخش می‌‌شود و سخنرانان در همایش‌های رسمی با صراحت ادعا می‌‌کنند که حکما خودشان هم می‌‌دانند که مطالبشان مخالف قرآن است و فقط از ترس متدینین چند آیه و روایت می‌‌خوانند و مطالب خود را مطابق با آن وانمود می‌نمایند.
 
نگارنده نمونه‌هائی از آن را در آغاز «پاسخ به نقدهائی بر صراط مستقیم» و در «نقدها در بوته نقد» آورده است. (ر.ک: پایگاه عرفان و حکمت و در پرتو قرآن و عترت(
 
آیا همه شاگردان میرزا چنین بودند؟
 
همانطور که این بنده در مصاحبه عرض کرده‌ بودم همه شاگردان چنین نبودند. در مصاحبه عرض شده بود:
 
«کلاً مکتب تفکیک پس از جریانات شیخیه در حوزه‌های علمیّه شیعی به اهانت و ناسزاگویی مشهور است و خود مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نیز که کلمات آب‌دار نثار حکما و عرفا می‌کردند و رسماً آنها را تکفیر می‌کردند و قصّه ناسزا گفتن ایشان به مرحوم قاضی در بالای منبری که فرزند مرحوم قاضی نیز پای آن بوده مشهور است و متأسفانه این روش غیر شرعی هنوز هم بین برخی ادامه دارد. البته برخی شاگردانشان اصلاً اینطور نبودند مثل مرحوم آیت‌الله مروارید و آیت‌الله میرزا جواد‌آقا تهرانی»
 
تصوّر حقیر اینست که این بزرگان چون در جوانی نَفَس اولیای خدا و اهل عرفان بدیشان خورده بود تا آخر عمر همواره از ناسزا و بی‌‌ادبی در امان ماندند. مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا در جوانی شاگرد مرحوم آیت الله شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم آیت شیخ محمدتقی آملی بودند و آیت الله مروارید از کودکی در دامان مرحوم نخودکی تربیت شده بودند و تا سالهای سال در کنار ایشان زندگی می‌‌کردند.
 
به هر حال با اینکه جریان تفکیک به شکل عجیبی با مسأله ناسزا و لعن و اهانت آمیخته است ولی این مسأله همگانی نیز نیست.
 
تکفیر اشخاص یا تکفیر افکار؟
 
آقای نصیری در فرازی از عبارات خود می‌‌گویند:
 
«البته هر جا سخن از کفر و کفر آمیز بودن می‌گوییم منظور کفر قول است که بر مبنای نظر بسیاری از فقها مستلزم کفر قائل نیست مگر آن که مذعن و ملتفت به تعارض قول خود با وحی و انکار نبوت باشد. نکته‌‌ای که آقای وکیلی از آن بی‌‌اطلاع بوده و یا تجاهل بدان می‌کند و در نوشته‌‌های خود هیاهو به راه می‌اندازد که عده‌ای می‌خواهند بساط تکفیر را پهن نمایند!»
 
اولاً با توجّه به مستندات سابق باید روشن شده باشد که این حقیر هیاهو به پا نکرده‌‌ام و در جریان تفکیک تکفیر اشخاص و حکم به نجاست آنها مسأله‌‌ای متداول بوده و متأسّفانه هنوز هم در مشهد کم نیستند انسانهای جاهلی که وقتی اهل عرفان و فلسفه از ظرفی چای می‌‌نوشند آن را آب می‌‌کشند و طلاب فلسفه‌‌خوان را از مدارس به همین جرم بیرون می‌‌کنند.
 
ثانیاً باید دانست فاصله میان انسان کافر و سخن کفر آنجا قابل تصوّر است که شخصی سخن کفری بر زبان بیاورد و نداند که این سخن با ضروریات دین ناسازگار است.
 
مثلاً فقها می‌گویند اگر کسی در کشور غیرمسلمانان تربیت شده بود و به تازگی اسلام آورده بود و ادعا کرد که شرب خمر حلال است او را کافر محسوب نمی‌‌کنیم؛ گرچه حرمت شرب خمر در اسلام از ضروریات است؛ زیرا ممکن است این شخص تازه مسلمان از حرمت آن بی‌‌خبر باشد.
 
ولی سؤال ما از آقای نصیری و دوستانشان در سمات و پایگاه‌‌های اینترنتی و از تفکیکیان معاصر آنست که آیا می‌‌توان توهّم کرد که بزرگان علمای اسلام که سالیان سال در حوزه‌‌های علمیه به تحصیل علم دین و انس با قرآن و سنّت مشغول بوده و در فقه و اصول و تفسیر و رجال و حکمت و عرفان مجتهدند از ضروریات اسلام بی‌‌خبر باشند؟
 
نسبت کفر به سخنان بزرگان دین حرام شرعی و جرم قانونی است
 
جناب آقای نصیری و تفکیکیان باید بدانند از بزرگترین اهانت‌‌ها به علمای اسلام و بزرگترین خیانت‌‌ها به انقلاب اسلامی آنست که عدّه‌‌ای در گوش عموم مردم چنین بخوانند که عالمان بزرگ شیعه حتّی ضروریات اسلام را نمی‌‌شناسند چه رسد به مسائل پیچیده آن.
 
جناب آقای نصیری و تفکیکیان که عقائد عرفای بالله را کفر و مخالف ضروریات دین می‌‌دانند میان یک دو راهی‌‌اند:
 
یا باید ادعا کنند که بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و شاگردانشان که معتقد به اصول عرفان و حکمت متعالیه می‌‌باشند –نعوذ بالله - از دائره مسلمانان خارجند!
 
و یا آنکه بگویند که این بزرگان آن قدر با اسلام بیگانه بودند که ضروریات اسلام را نمی‌‌شناختند و توفیق معرفت به اسلام را در حد یک انسان عامی و ساده نداشتند! وانقلابی که ندای اسلام را در تمام جهان سر داده و علم اسلام را برافراشت به دست بیگانگان با معارف اسلام برپا شد.
 
هر یک از این دو سخن نه فقط حرام قطعی شرعی است بلکه به یقین جرم قانونی و قابل پی‌‌گیری قضائی است و از مهمترین مصادیق خیانت در حق انقلاب و نظام اسلامی است.
 
چندی است که اهل‌‌نظر، جریان اخیر مخالفان فلسفه را در قالب امروزین از فتنه‌‌های دشمنان اسلام بر ضد اسلام و نظام اسلامی می‌‌شمارند. با توجّه به این مسأله یکی از جهات این مسأله روشن می‌شود.
 
آیت‌الله فیاضی چندی قبل در مصاحبه خود درباره جریانات اخیر مخالفان فلسفه فرمودند:
 
«چنین کسانی از دو حال خارج نیستند؛ حالت اول این است که اینها مأموریت دارند که این رکن رکین حوزه‌‌های علمیه را که با آن می‌‌توان در برابر افکار الحادی و انحرافی ایستاد، متزلزل و نابود کنند. هیچ شبهه‌‌ای نیست که این دسته را موساد و سیا و همه کسانی که با این حوزه و با نظام مخالف هستند آماده کرده و نیروهایی را برای همین کار به حوزه فرستاده‌‌‌اند.
 
من گاهی به آنها می‌‌گویم که کاری شما می‌‌کنید از دو حال خارج نیست؛ یا از آمریکا و اسرائیل پول می‌‌گیرید یا نمی‌‌فهمید چه کار می‌کنید. دسته اول اینها هستند. اینها اصلاً گوششان به این حرفها بدهکار نیست و اگر اینها با آدم صحبت کنند کارشان به دعوا و بکاربودن تعابیر موهن و توهین به بزرگان است. البته اینها مأمورند که اینجا این کار را بکنند و حقوق می‌‌گیرند و مأموریت دارند و مدّتی هم هستند و سپس خواهند رفت و شما می‌‌بینید که دیگر اصلاً اثری از آنها نیست. پنج سال اینجا هست و بعد می‌‌بینید که دیگر خبری از او نیست، حالا به کجا می‌‌رود معلوم نیست.
 
دستة دوّم کسانی هستند که بر اساس انگیزه‌‌های الهی و غیرت دینی این کار را انجام می‌‌دهند؛ چون می‌‌بینند طبق همان چیزی که دسته اول القا می‌‌کنند یا یک عده جاهل مثل خودشان یک چیزهائی را از کسانی شنیده‌‌اند که خدای فلسفه با خدایی که قرآن می‌‌گوید فرق دارد و معادی که فلسفه می‌‌گوید با معاد قرآن فرق دارد یا اینکه فلسفه قائل به جبر است و ... اینها به انگیزه‌های دینی این کار را می‌کنند؛ البته اینها قابل صحبت‌‌کردن هستند و اینها کسانی هستند که حاضرند به سخن آدم گوش دهند و بنشینند و حرف بزنند.»)مجله حاشیه، شماره 6و7، ص32(
 
باری، غرض این نیست که باب بحث و انتقاد بسته شود چنانکه خود آیت‌الله فیاضی‌ از منتقدان حکمت متعالیه در عصر ما هستند.
 
بلکه سخن در این است که انسان حد و مرز شریعت را پاس داشته و آن قدر غرق توهمات نشود که هنوز قدمی در وادی تخصص نگذاشته سخنان بزرگترین عالمان دین و مهمترین تئوریسین‌‌های انقلاب اسلامی را مخالف ضرورت دین شمرده و ندانسته به آسیاب دشمنان قسم خورده اسلام و نظام اسلامی آب بریزد.
 
روش صحیح نقد
 
روش صحیح نقد آنست که انسان پس از تحصیل اجتهاد و تخصص نظر خود را به عنوان یکی از نظرات علمی عرضه نموده و در معرض ارباب نظر قرار دهد؛ نه آنکه خود را نماینده قرآن و اهل‌بیت علیهم‌‌السلام تلقّی نموده و افکار خود را به عنوان مکتب قرآن و عترت معرفی کرده و مخالفان را پیروان یونانیان که منکر ضروریات دینند بخواند و میان صفوف شیعیان تفرقه و دو دستگی بیاندازد و جمعی از عالمان بزرگ شیعه را در مقابل اهل‌بیت وانمود کرده و زبان عوام را به اهانت بگشاید.
 
بازگردیم به کلام آقای نصیری
 
با آنچه گذشت روشن می‌‌شود که مطالبی که آقای نصیری به حقیر نسبت داده بودند و این بنده را متهم به افترا زدن کردند کاملاً مخالف واقع است.
 
آنچه حقیر در مصاحبه عرض کرده بودم راجع به تفکیکیان بود نه همه مخالفان حکمت و عرفان و لذا نمونه‌‌هائی چون مرحوم آیت‌‌الله ‌العظمی گلپایگانی و آیت‌الله العظمی بهجت قدس‌‌سرهما هیچ ربطی به عرائض حقیر نداشت؛ گذشته از آنکه حضرت آیت‌الله بهجت را از مخالفان فلسفه و عرفان مصطلح شمردن، جفائی است آشکار.
 
جالب‌‌تر آنکه سخن حقیر درباره همه تفکیکیان نیز نبود و خود این بنده امثال مرحوم آیت الله مروارید و آیت الله میرزا جواد تهرانی را، هم در مصاحبه و هم در نوشتجات خود استثناء نموده بودم با این وجود آقای نصیری، نام این دو بزرگوار را به عنوان نقض بر عرائض بنده ذکر نموده و حقیر را متهم به افتراء کرده‌‌اند و کار بنده را شگرد و روشی برای هیاهو نام گذارده‌‌اند!
 
آیا این قضاوت‌ها منصفانه است؟
 
یکی از گفتگوهای بسیار جالب و شیرین مخالفان عرفان و حکمت اینست که با همه ناسزاها و فحش‌‌ها و لعن‌‌ها و تکفیرها داعیه‌‌دار ادب و اخلاق اسلامی می‌‌شوند و طیف عرفا و حکما را که فقط با کمال ادب و تواضع می‌‌گویند این مباحث تخصص می‌‌خواهد و شما تخصص نداشته و با اصطلاحات بیگانه‌‌اید به ادبی و اهانت متهم می‌‌کنند.
 
اگر بالای منبر به مرحوم صدرالمتألهین یا مرحوم قاضی فحش بدهند بی‌‌ادبی نیست و اگر همه را کافر و اهل تدلیس و حقه‌‌بازی بخوانند اهانتی مرتکب نشده‌‌اند و اگر همچون جناب آقای نصیری همواره ادعا کنند که علمای بزرگ شیعه آن‌‌قدر با اسلام بیگانه‌‌اند که حتی ضروریات دین را نمی‌‌شناسند هتک حرمتی مرتکب نشده‌‌اند ولی اگر ما با کمال احترام بگوئیم برخی فقها یا خطبا در حکمت و عرفان تخصص ندارند و سخن عرفا را درست متوجه نشده‌‌اند و نسبت‌‌هائی که به عرفا می‌‌دهند تهمت بوده و حرام شرعی است، بی‌‌ادبی محسوب می‌‌شود. قضاوت را بر عهده خوانندگان منصف می‌‌گذارم.
 
جمع‌بندی مطالب
 
1قضاوت‌ آقای نصیری درباره مکتب تفکیک کاملاً خلاف واقع بود.
2تفکیکیان هم اهانت‌‌های فراوانی می‌‌نمایند و هم رسماً تکفیر می‌‌کنند.
3جریان تکفیریان تفکیکی از خطرناکترین جریانات درون‌‌مذهبی برای ایجاد تفرقه و بدبین نمودن مردم به علمای اسلام و انقلاب است.
4نسبت‌‌دادن بزرگان دین به جهل و بی‌‌اطلاعی از ضروریات دین از بزرگترین مصادیق اهانت است و هم حرام شرعی و هم جرم قانونی است.
 
ضرورت تخصص برای اظهار نظر درباره فلسفه و عرفان
 
از دیگر نکاتی که برادر محترم آقای مهدی نصیری بر آن انگشت نهاده‌‌اند مسأله ضرورت تخصص در فلسفه و عرفان است.
 
حقیر در مصاحبه و در نوشتجات خود عرض کرده بودم که برای فهمیدن ارزش کلمات حکما و عرفا تخصص لازم است و به دست آوردن آن لااقل 15 تا 25 سال تحصیل حکمت و عرفان می‌‌طلبد و اظهار نظرهای فقهائی که در فلسفه تخصص ندارند درباره فلسفه و عرفان و وحدت‌‌وجود و ... از نظر عقلی و فقهی اعتبار ندارد و شیعیان باید درباره این مسائل به متخصصان و در میان متخصصان به اعلم رجوع کنند که اگر چنین کنند تمام این تفرقه‌‌ها برچیده می‌‌شود.
 
آقای نصیری در جواب حقیر مطالبی مختلف نوشته‌‌اند که جا دارد قسمتهائی از آن را دوباره مرور کنیم.
 
« طرح این مسئله که کسی جز فلاسفه و عرفا آن هم فقط موافقان فلسفه و عرفان و آن هم فقط موافق با نحله کاملا صوفیانه آقای وکیلی حق انتقاد از فلسفه را ندارد، به نظر ما شگردی برای ایجاد اختناق فکری و عقلانی در جامعه است تا کسی جرئت نقد فلسفه و عرفانی را ـ که به زعم مخالفان و منتقدان در تقابل با مبانی برهانی قران و اهل بیت علیهم السلام است ـ نداشته باشد و در این عرصه تک صدایی‌ اندیشه سوز و عقل بر باد ده حاکم باشد تا در فرصتی مناسب، مذهب تشیع به نفع جریان تصوف مصادره شده و تلاشها و مجاهدتهای بیش از هزار ساله اهل بیت علیهم السلام و علما و فقها و متکلمان مذهب.... بر باد رود
 
البته فهم از یک موضوع و تخصص در آن برای نقد آن ضروری است اما آنجا که پای مباحث عقیدتی مانند توحید (با همه زیر شاخه های آن) و جبر و اختیار و معاد و ولابت در کار است، متخصصان این موضوعات بدون شک متکلمان مذهب هستند که از یک سو به برهان و استدلال‌‌های بیّن و صریح عقلی مسلحند و از سوی دیگر به تعالیم و معارف برهانی و وحیانی قران و اهل بیت علیهم السلام متمسک‌‌اند و نه فیلسوفان و عارفانی که رسما عقل ستیز و استدلال گریزند و اگر به سراغ قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام هم بروند، یا به متشابهات استناد می‌کنند و یا به تاویل آنها بر وفق مبانی فلسفی و عرفانی خود دست می‌زنند.»
 
و نیز نگاشته‌‌اند:
 
«اگر تعریف آقای وکیلی از تخصص درست باشد باید بگوییم که آقای وکیلی در حال حاضر هم مسلمان و هم هندو و بودایی و مارکسیست و لیبرال و شیطان‌‌پرست و یهودی و مسیحی و مجوس و وهابی و ... است چرا که قطعاً همه این ادیان و فرق دارای ده‌‌ها متون علمی و تخصصی ویژه خود هستند که تعلم آن نیاز به سال‌ها وقت دارد و حتما آقای وکیلی این متون را نزد اساتید هر دین و مسلک 15 تا 20 سال نخوانده و لذا حق نقد و رد آنها را ندارد و نمی‌تواند بگوید این ادیان و فرق باطل و اسلام بر حق است، پس من مسلمانم!
 
البته اگر آقای وکیلی خواسته باشد علی المبنا به این اشکال جواب دهد باید بگوید که بله بنده به همه این ادیان و فرق اعتقاد دارم و مسلمان و هندو و مارکسیست و لیبرال و مجوس و وهابی و .... هستم، چون عرفان به غلیظ ترین نوع پلورالیسم قائل است...
 
در واقع وقتی ما اسلام و تشیع را انتخاب می‌کنیم مسلح به براهینی می‌‌شویم که با آنها هر گونه الحاد و شرک و تشبیه خداوند و جبر گرایی و تفویض و غلو و عقل ستیزی و تکلیف گریزی و نفی رسالت پیامبر و یا نفی ولایت امامان معصوم و دیگر انحرافاتی را که مکاتب باطل بدان گرفتارند، رد می‌کنیم و دیگر برای اثبات بطلان تک تک ادیان و فرق باطل نیاز به کسب تخصص نزد عالمان آن فِرق نداریم. آیا برای اثبات بطلان فرقه ضاله وهابیت باید شیعیان نزد متخصصان وهابی که صدها کتاب و استاد و کرسی دانشگاهی و مفتی و... دارند بروند و تخصصاً آن را بیاموزند؟»
 
و نیز نگاشته‌‌اند:
 
«و نیز بر مبنای شگرد آقای وکیلی باید به شهید آیت الله سید محمد باقر صدر که وحدت وجود و قول به وحدت خالق و مخلوق را باطل و سخنی کفر آمیز می‌داند، بگوییم چرا در موضوعی که تخصص نداشته‌اید و 15 تا 25 سال ( چون آقای وکیلی مدعی است 15 تا 25 سال فلسفه خوانده است و الا می‌توانست این رقم 30 و 40 سال باشد!) فلسفه و عرفان آن هم از نوع حکمت متعالیه و آن هم نزد اساتیدی که لیست آنها در اختیار آقای وکیلی و همفکران ایشان است، نخوانده‌اید اظهار نظر کرده‌اید!»
 
نقد و بررسی
 
بگذریم از اینکه نسبتی که به مرحوم شهید صدر داده‌‌اند و نیز نسبت عقل‌‌گریزی و پلورالیسم و ... به عرفا و حکما - همچون دهها نسبت دیگری که در بحث‌‌های گذشته در سخنان آقای نصیری دیدیم –کاملاً‌ خلاف واقع است و در مباحث آتیه ان‌‌شاء‌‌الله عرض خواهد شد و نیز بگذریم که نسبت ایجاد اختناق فکری نیز به این حقیر مخالف با واقع است که در یادداشت اول عرض شد و نیز بگذریم از اینکه لزوم تخصص ملازم با اعتقاد داشتن به همه ادیان نیست. فعلاً غرض بررسی اشتباه اصلی این عبارات است.
 
تخصص یعنی چه؟
 
تخصص از الفاظی است که به معانی گوناگون بکار می‌‌رود و معنائی نسبی دارد ولی معنای متداول آن تقریباً اینست که انسان در یک رشته به تمام جوانب آن رشته احاطه و آگاهی داشته باشد و اگر از رشته‌‌هائی است که هویت آن کشف واقعیت است به مهارت اجتهاد و نوآوری در آن علم دست‌‌یافته و توانائی ارزیابی نظرات مختلف را داشته باشد.
 
طبیعی است که هرچه یک دانش گسترده‌‌تر شود تخصص در آن و احاطه‌‌یافتن به مباحثش مشکل‌‌تر گشته و دوره تحصیلی آن طولانی‌‌تر می‌‌گردد یا آن رشته را به حسب توان متعارف آدمی یا امکانات متعارف به چند رشته جدید تقسیم می‌‌کنند؛ چنانکه امروزه تخصص در کل دانش پزشکی قابل تصور نیست و آن را به رشته‌‌هائی متعدد تقسیم می‌‌کنند.
 
علوم اسلامی نیز از این قانون مستثنی نیست. روزگاری تخصص در علم اصول یا فقه با خواندن دو سه کتاب در عرض چهار‌ پنج سال حاصل می‌‌شد و امروزه با کمتر از بیست‌‌سال به ندرت تحقق می‌‌پذیرد.
 
در این میان حکمت و عرفان اسلامی علاوه بر گستردگی مباحث با مشکلی دیگر نیز مواجه است که عمق و پیچیدگی مسائل این علوم است؛ چون این علوم از امور ماوراء طبیعی بحث می‌‌کند که افراد عادی اصلاً توانائی تصور آن را ندارند و چندین سال طول می‌‌کشد تا مفاهیم این علوم قابل درک گردد. لذا اگر کسی از هوش و استعداد خوبی برخوردار باشد و در نزد اساتید فن با رعایت شرائط به تحصیل این علوم بپردازد سالها وقت لازم است تا در این رشته متخصص شود و هر اظهارنظر فلسفی در فضای عمومی پیش از تخصص برخلاف حکم عقل و شرع و فطرت است.
 
چرا 15 تا 25 سال تحصیل فلسفه؟
 
عدد 25 سال برای تخصّص در فلسفه را حقیر از برخی از اساتید از مرحوم آیت الله مطهری شنیده‌‌ام که آن مرحوم می‌‌فرموده‌‌اند در تحصیل حکمت اسلامی سه سال دوره آشنائی با اصطلاحات است و دوازده سال دوره فهمیدن و ده سال دوره هضم نمودن مطالب.
 
از فرمایشات حضرت علامه طباطبائی پس از شهادت آیت الله مطهری نیز همین استفاده می‌شود؛ زیرا آن شهید بزرگوار حدود 30 تا 38 سال در فلسفه فعالیت علمی داشتند و علامه طباطبائی در وصف مقام علمی ایشان می‌فرمایند: «در عین حال أخیراً خودش صاحب‌‌نظر شده بود. نظر داشت، یعنی چیز می‌‌فهمید، حکم می‌‌کرد، بهترین تعبیرش همین است که نظر داشت.» این سخن اشاره به سالهای پایانی عمر آن مرحوم است.
 
یعنی آیت‌ الله مطهری با آن هوش و استعداد و پشتکار و آن اساتید ناب، در سالهای آخر عمرشان که بیش از بیست و پنج سال در حکمت اسلامی کار نموده‌ بودند صاحب‌‌نظر محسوب می‌شوند.
 
البته یقیناً با اصلاح روش‌‌های آموزشی و سعی اساتید در ساده‌‌سازی تبیین مفاهیم فلسفی و تنقیح و پالایش مباحث به یقین می‌‌توان این مدت را کوتاه کرد؛ کاری که انجام آن در زمان حال از وظائف ضروری حوزه‌‌های علمیه است؛ خصوصاً با تاکیدات مقام معظم رهبری بر ترویج فلسفه‌‌آموزی در جامعه و آموزش آن از سنین کودکی.
 
آیا نقد نقلی فلسفه هم تخصص می‌خواهد؟
 
آری، نکته‌‌ای که در اینجا توجّه به آن لازم است اینست که گرچه این تخصص برای اظهار نظرهای فلسفی ضروری است ولی نقد یا تایید فلسفه بدون این تخصص هم می‌‌تواند صورت بپذیرد؛ زیرا نقد و تایید فلسفه گاهی به صورت فلسفی و محتاج تخصص در فلسفه است و گاهی به صورت بیرونی است؛ بدین معنا که نتائج مباحث فلسفی با گزاره‌‌های دینی که از قبل پذیرفته ‌شده سنجیده می‌‌شود و رد یا تایید می‌‌گردد. در این فرض اجتهاد در فلسفه لازم نیست گرچه اجتهاد در علوم نقلی چون ادبیات و اصول و تفسیر و حدیث لازم است و به هر حال افراد غیرمجتهد در این عرصه هم حق اظهار نظر ندارند.
 
بر اساس این نکته گاهی ادعا می‌‌شود که فقهای غیرمتخصص در فلسفه هم مجاز به رد یا تایید فلسفه خواهند بود و می‌‌توانند محصولات کارخانه عرفان و فلسفه را با مدارک نقلی بسنجند.
 
این سخن حق است ولی با رعایت دو نکته:
 
نکته اول:این افراد باید در گزاره‌‌های نقلی مسیر اجتهاد را طی نمایند؛ یعنی تمام منابع نقلی را در آن مسأله جمع‌‌آوری نمایند و سپس به شکل کاملاً اجتهادی بررسی نموده و نتیجه‌‌گیری کنند.
مسأله‌‌ای که امروزه با آن مواجهیم آنست که در بحث‌‌های درس خارج اصول یا فقه گاهی از چند روایت ساده چند ماه بحث می‌‌شود ولی در مباحث اعتقادی چنین چیزی سراغ نداریم.
 
چنانکه بارها عرض شده است میدان‌‌دار مباحث تفسیری و روائی در اعتقادات، بزرگان فلسفه و عرفانند و مخالفان جز ادعا چیزی عرضه نکرده‌‌اند. اگر تفسیر المیزان و تفسیر تسنیمی هست، اگر حواشی عمیقی بر تفاسیری چون مجمع‌‌البیان و منهج‌الصادقین و تفسیر ابوالفتوح و صافی هست و اگر بررسی‌‌های عمیقی در روایات بحث‌‌های معاد و توحید و انسان‌‌کامل انجام شده، همه و همه از بزرگان عرفا و حکما است.
 
تفکیکیان و مخالفان عرفان چه متاعی تا به حال به بازار علم و دانش در عرصه تفسیر و حدیث عرضه کرده‌‌اند؟ چه نوآوری و تحقیقی ارائه نموده‌‌اند؟ البته آثاری در جمع‌آوری احادیث همراه با ترجمه‌‌هائی نه‌‌چندان دقیق از این بزرگان در دست است ولی این آثار کجا و کتب اجتهادی چون المیزان و... کجا؟
 
بی‌‌تردید که اگر غیر فیلسوفان نیز به سبک اجتهادی به بررسی آیات و روایات بپردازند در نهایت در مباحث توحید و معاد به نتائجی کاملاً مشابه با نتائج عرفان و حکمت متعالیه می‌‌رسند و دیگر زبان اعتراض به عرفا و حکما باز نمی‌‌‌کنند.
 
نکته دوّم:آنچه مسلم است رد یا قبول هر نظری عقلا متوقف بر فهم آن نظر است. صحیح نیست که کسی بدون آنکه تصّور کند که گوینده‌ای چه می‌گوید وی را نقد نماید. حتی انتقاد از وهابیان یا بودائیان یا هندوان بدون فهم سخنان ایشان ممکن نیست.
 
نکته مهم در اینجا آن است که حکمت متعالیه و عرفان نظری فرقی اساسی با برخی رشته‌های دیگر دارد؛ زیرا در فلسفه و عرفان تصّور و فهم مسائل بسیار صعب است، اما تصدیق به مسائل پس از تصّور گاهی بدیهی یا غیربدیهی ولی آسان است.
 
در علوم متعارف تصّور مسائل آسان است و تصدیق مسائل محتاج به تخصص می‌باشد و لذا ممکن است انسان بدون تخصص در رشته مزبور از راه بیرونی مساله را نقد نماید ولی در عرفان و حکمت متعالیه در بسیاری از مسائل این کار شدنی نیست و شخص منتقد باید لااقل در حد درست فهمیدن مباحث در فلسفه تخصص و اطلاع داشته باشد.
 
مثلا: اگر یک زیست شناس ادّعا کند که انسان ابوالبشر فرزند میمون یا حیوانی دیگر بوده که با جهش ژنتیکی به این شکل در آمده است و بر این مسأله استدلالهائی تجربی و پیچیده بیاورد ما اگر در زیست‌‌شناسی نیز متخصّص نبوده و از استدلالهای وی نیز آگاه نباشیم، شاید بتوانیم با اتکاء به گزاره‌‌های دینی که دلالت بر خلقت مستقل حضرت آدم (علی‌نبینا وآله‌ وعلیه‌السلام) می‌نماید سخن وی را رد کنیم؛ چون مدّعای او کاملا واضح است.
 
ولی اگر کسی مدعی اصالة‌الوجود شد نمی‌توان بدون فلسفه خواندن با گزاره‌‌های دینی به راحتی به جنگ وی رفت. آیت‌الله شهید مطهری می‌‌فرماید:
 
«اینها هم حرفشان این است که این مسأله اگر خوب تصور شود دیگر تصدیقش احتیاجى به دلیل ندارد. شما باید به تصورش برسید؛ اشکال سر تصور مسأله است. اغلب مسائل فلسفه اینچنین است. بعضى از مسائل تصورش آسان است اما تصدیقش مشکل است؛ یعنى روشن است که مى‌‏خواهیم چه چیزى را ثابت کنیم. مثلا آیا ابعاد عالم متناهى است یا نامتناهى؛ مطلب روشن است که مى‏‌خواهیم چه بگوییم. مى‏‌خواهیم ببینیم آیا این ابعاد متناهى است یا نه، اما دلیل پیدا کردن براى اینکه متناهى است یا نامتناهى مشکل است. اینها را مى‏‌گویند مسائلى که تصورش آسان است و تصدیقش مشکل. ولى یک مسائل دیگر هست- که همیشه مسائل فلسفه از این قبیل است- که تصورش مشکل است، یعنى مشکل در این است که انسان بفهمد که اصلا این طرح چه طرحى است. در مسأله «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» مشکل است که انسان بتواند خود طرح را تصور کند. همین قدر که توانست طرح را در ذهن خودش بگنجاند فورا مى‌‏فهمد که مطلب همین جور است. مسائل منطق هم اغلب از همین قبیل است. مسائل منطق را همین قدر که انسان بتواند تصور کند فورا تصدیق مى‏‌کند» (مجموعه آثار، ج9، ص89(
 
حقیر در حد اطلاع خود تا به حال هیچ کسی را ندیده‌ام که اصالة الوجود را درست تصوّر نموده باشد و در آن شک نماید و در خلال بحث با مخالفان همواره دیده‌‌ایم که محل بحث را درست تصوّر ننموده‌اند.
 
کسی که می‌‌خواهد به وسیله گزاره‌‌های دینی، أصالة‌الوجود را نقد نماید، معمولاً‌ باید چندین سال به خوبی فلسفه بخواند که بتواند معنای آن را تصور کند، پس از آن اگر در نقلیات مجتهد باشد و به جای دلیل عقلی با دلیل نقلی قطعی آن را رد کند هیچ کس به وی اعتراض نخواهد کرد.
وقتی حال اصالة‌الوجود چنین است وضعیت بحثهائی پیچیده‌‌تر چون «وحدت‌وجود» و «بسیط الحقیقه» روشن می‌گردد
 
به تصریح بزرگان حکمت و عرفان، تصوّر برخی از این مفاهیم بدون هیچ شکی محتاج انس زیاد با فعالیتهای عقلی یا گشودن روزنه‌‌ای قلبی به عالم مجردات و حقایق کلیّه است و هر کس بپندارد بدون این راه توفیق تصور این مفاهیم را یافته خطا کرده است.
 
مرحوم آیت‌الله مطهری در فرازی دیگر درباره محیی‌الدین و فصوص می‌‌فرماید:
«محیى الدین بیش از دویست کتاب تألیف کرده است. بسیارى از کتابهاى او و شاید همه کتابهایى که نسخه آنها موجود است (در حدود سى کتاب) چاپ شده است. مهمترین کتابهاى او یکى فتوحات مکیّه است که کتابى است بسیار بزرگ و در حقیقت یک دایرة المعارف عرفانى است. دیگر کتاب فصوص الحکم است که گرچه کوچک است ولى دقیق ترین و عمیق ترین متن عرفانى است. شروح زیاد بر آن نوشته شده است. در هر عصرى شاید دو سه نفر بیشتر پیدا نشده باشند که قادر به فهم این متن عمیق باشند.» (مجموعه آثار، ج23، ص60(
 
توقّع ما این نیست که مخالفان عرفان این سخن را بپذیرند ولی توقع است آن قدر انصاف داشته باشند که وقتی این سخنان را از بزرگان شیعه می‌‌شنوند در اظهار نظر کردن درباره این مسائل رعایت تقوا و انصاف را نموده و بدون طی مسیر تخصص اظهار نظر ننمایند.
 
مشکل اصلی ما با تفکیکیان و أمثال جناب آقای نصیری اینست که این بزرگواران بدون فهمیدن گزاره‌‌های فلسفی و بدون طی مراحل اجتهاد به نقد نقلی و روائی فلسفه و عرفان می‌‌پردازند.
 
پیشنهاد به تفکیکیان و مخالفان فلسفه و عرفان
 
اگر تفکیکیان و دیگر مخالفان از این پس احتیاط نموده و به جای آنکه بگویند که کلام محیی‌الدین و ملاصدرا مخالف با قرآن و روایات است زحمت کشیده و بگویند: «آنچه ما از کلام ایشان می‌فهمیم مخالف قرآن و روایات است»تمام اختلافات بر طرف می‌‌شود و همه حکما و عرفا نیز ایشان را تایید می‌‌کنند، چون برای همه معلوم است آنچه مخالفان از کلام این بزرگان می‌‌فهمند مخالف قرآن و روایات و بلکه مخالف با نظر خود محیی‌الدین و ملاصدرا و همه عرفا و حکمای بزرگ است.
 
ولی اگر می‌‌خواهند کماکان ادعا کنند که آراء حکما و عرفا با قرآن و روایات نمی‌‌سازد باید اولاً زحمت کشیده و لااقل در حد فهمیدن صحیح مراد آنها حکمت و عرفان بخوانند و سپس در صورت مجتهد بودن در علوم نقلی آن مسأله را از منظر نقل نیز به شکل اجتهادی بررسی نمایند که اگر چنین کنند خواهند دید که آنچه درباره حکما و عرفا می‌‌گفته‌‌اند سوء تفاهمی بیش نبوده است.
 
آری: «صدرالمتألّهین از بزرگ‌‌‌‌ترین فلاسفه الهی و مؤسّس قواعد الهیه و محور حکمت مابعدالطبیعه است. او اوّل کسی است که مبدأ و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل‌‌ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی را با عقل کرد و خلل‌‌های شیخ الرئیس را در علم الهی روشن کرد، و شریعت مطهره و حکمت الهی را با هم تلاقی داد. ما بررسی کامل کردیم دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلند پایه اوست».(کتاب شریف «کشف الأسرار»، ص36)
 
در اینجا این یادداشت را نیز پایان می‌‌دهم. غرض از بررسی اشتباهات تاریخی و نقل‌‌قولهای جناب آقای نصیری، اتمام حجت بر ایشان و دیگر کسانی بود که تصور می‌‌کنند فهم کلام بزرگان کاری است سهل و آسان و بدون تامّل و دقّت هر روز سخنی را از بزرگی بر می‌‌گیرند و به نقد یا استهزاء آن می‌‌‌نشینند.
 
از این پس، بحث را با توضیح اشتباهاتشان در مسائل علمی دنبال خواهم نمود بعون الله و توفیقه.

.........................................................

بسم الله الرحمن الرحیم
 
الحمدللّه رب العالمین و صلّی‌الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین
 
به توفیق الهی در مجموعه مصاحبه و شش یادداشت گذشته، قریب به چهل مورد از برداشت‌های اشتباه و نقل قولهای خطای برادر مکرم جناب آقای مهدی نصیری در گزارش‌های تاریخی بررسی شد که برای نشان دادن روش صحیح تحقیق و ضرورت کار روشمند علمی کافی بود.
از این شماره نگارنده به دنبال تبیین برخی از اشتباهات و تحریف‌های علمی مخالفان عرفان و حکمت است و چون اخیراً آقای نصیری مقاله‌‌ کوتاه دیگری نگاشته و برخی مطالب‌ ناروای دیگر را به بزرگان دین نسبت دادند، به تناسب آن مقاله عنان سخن را به بحث تشبیه و سنخیت در آیات و روایات و کلام شارحان آن یعنی حکما و عرفای بالله برگردانده و به بررسی اشتباهات اخیر آقای نصیری می‌‌‌پردازد.
 
علت کتمان برخی از علوم از طرف بزرگان در گذشته و ضرورت تببین آن در زمان حاضر
 
پیشاپیش از خواننده محترم تقاضا می‌کنم که در خواندن این مباحث دقت و حوصله کافی به خرج داده و از کنار مسائل به سادگی عبور نکند. طبیعت مباحث علمی همواره همراه پیچیدگی و غموض است و این حقیقت در مباحث معرفتی دوچندان می‌شود به گونه‌ای که اگر شرائط مطالعه و آموزش آن مراعات نشود از آن مطالب برداشت‌هائی بسیار غلط شده و گاهی نتیجه معکوس می‌دهد.
 
به همین سبب بزرگان دین تا چند دهه پیش از این اصرار بر کتمان این مسائل در فضاهای عمومی داشتند ولی امروزه بالا رفتن سطح دانش عمومی، هجوم شبهات فلسفه‌‌های الحادی، جاذبه‌های کاذب عرفان‌های دروغین، شبهات گسترده مخالفان فلسفه و عرفان اسلامی و ضرورت آماده‌سازی جامعه اسلامی برای معارف در عصر ظهور حضرت صاحب ‌الأمر ارواحنا فداه اقتضاء می‌نماید که این مسائل در سطح همگانی طرح شود. (رک: پایگاه عرفان و حکمت، علل نشر علنی اسرار و معارف(
 
با این وجود، شرط مطالعه این مباحث دقت و تأمّل و پی‌گیری است. لذا از خواننده محترم تقاضا می‌کنم در صورتی که با سؤالی مواجه شد با پرسش‌های خود بحث را دنبال نماید و به برداشت‌های اولیه خود در این مباحث اکتفاء ننماید.
 
چون این مطالب در فضای عمومی منتشر می‌شود تلاش این بنده آنست که بحث را در حد توان به دور از اصطلاحات و با بیانی آسان عرضه نماید که البته به طور طبیعی برخی از نکات و ظرائف آن هم از دست خواهد رفت.
 
تنزیه مطلق یا تنزیه در عین تشبیه در کلام آقای نصیری
 
آقای نصیری می‌نویسد:
 
«تنزیه مطلق خداوند و یا تنزیه در عین تشبیه؟ 
در مدرسه اهل بیت علیهم السلام معرفت خداوند بر تنزیه صرف وجود حضرت حق و منزه بودن آن جناب قدوسی از هر گونه شباهت و مماثلت و مجانست با مخلوقات و ما سوی الله است و هر قول و اعتقادی که به تشبیه بیانجامد، از آن به کفر تعبیر شده است اما در مدرسه فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه که ترکیبی از این دو است، تنزیه صرف رد شده و بر تنزیه در عین تشبیه (که قطعا و به اعتراف خود ایشان تناقضی آشکار است) تاکید شده است.
 
ابتدا کلماتی را از مدرسه حکمت متعالیه در این باب نقل می کنیم و آن گاه به سراغ آموزه های مدرسه اهل بیت می رویم:»
 
ایشان پس از این چند عبارت از ملاصدرا، علامه طباطبائی، محیی‌الدین عربی، علامه حسن‌زاده و آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی آورده و به گمان خود آنها را بر مسأله تشبیه منطبق نموده و سپس می‌نویسد:
 
«اما در مدرسه اهل بیت علیهم السلام همان گونه که گفتیم توحید خداوند مبتنی بر تنزیه محض و عاری از هر گونه تشبیه و شائبه آن است. اینک به روایات زیر از امام رضا علیه السلام بنگرید: ...»
 
و سپس چهار روایت از وجود مقدس امام رضا علیه‌السلام نقل می‌کند.
 
نقد و بررسی:
 
در مباحث سابق گذشت که برای فهم یک عبارت انسان باید ابتدا کلمات به ‌کار رفته در آن را بفهمد. به عنوان نمونه دیدیم که عده‌ای –و از جمله آقای نصیری - به خاطر اشتباه فهمیدن معانی کلمه تصوّف در متون تاریخی چه نسبت‌‌های غلطی به مخالفان خود داده ‌بودند.
 
از جمله الفاظی که در علوم اسلامی معانی متعددی دارد دو کلمه: «تشبیه» و «سنخیت» است. افرادی که با علوم اسلامی ناآشنا هستند معمولاً از این معانی متعدد بی‌اطلاع بوده و در فهم کلام بزرگان به خطا می‌روند. حقیر در اینجا ابتدا به بحث از معانی «تشبیه» و بررسی هر یک از منظر آیات و روایات می‌پردازم و بحث از سنخیت را به مقالات بعدی وا می‌گذارم.
 
معانی تشبیه
 
کلمه «تشبیه» در علوم اسلامی معانی زیادی دارد. ما در اینجا فقط معنای لغوی، عرفی، کلامی و عرفانی آن را بررسی می‌کنیم و از معانی دیگر آن که به بحث مربوط نیست صرف نظر می‌نمائیم.
 
1-  معنای لغوی تشبیه
 
تشبیه در لغت عبارت است از «حکم نمودن یا دلالت کردن بر اشتراک چیزی با چیزی در صفتی». هرگاه می‌گوئیم که «او چیزی را به چیزی تشبیه کرد» یعنی در ذهن خود صفتی مشترک را در میان آن دو یافت یا اشتراک آن دو را در صفت بیان نمود؛ مانند تشبیه یک پهلوان به شیر غرّان یا تشبیه شخص کریم به ابر و باران.
 
از جهت لغوی به مجرد اینکه دو چیز در یک جهت اشتراک داشته باشند می‌توان آن دو را به اعتبار آن صفت مشابه و همانند شمرد و یکی را به دیگری تشبیه نمود؛ حتی می‌توان گفت: «محمود مانند کبوتر می‌ماند در اینکه هر دو غذا می‌خورند و تنفس می‌نمایند» یا «کبوتر شبیه کوه است در اینکه هر دو جسم می‌باشند».
 
2-  معنای عرفی تشبیه
 
امّا در میان عرف معمولاً وقتی چیزی را به چیزی تشبیه می‌نمایند که صفت مشترک آن دو، صفتی بارز و مهم باشد و دربارة صفات عادی و ساده از کلمه شباهت و تشبیه استفاده نمی‌شود؛ مثلاً در عرف از جمله‌ بالا‌: «کبوتر شبیه کوه است» استفاده نمی‌کنند. شباهت در عرف اشتراک در هر صفتی نیست، بلکه «اشتراک در صفات بارز» است.
 
مثلاً وقتی می‌گویند: «حسن اصلاً به محمود شبیه نیست» بدان معنا نمی‌باشد که هیچ صفت مشترکی در میان آن دو وجود ندارد؛ چون مسلم است که هر دو در جسم داشتن، انسان بودن، گوش و بینی و چشم داشتن، سخن گفتن و دهها صفت دیگر مشترکند و به معنای لغوی مشابه می‌باشند. بلکه غرض این جمله آنست که حسن صفات خاص محمود را در چهره یا اخلاق و ... ندارد.
 
بر همین اساس است که عرف می‌گوید: «محمود هیچ شباهتی به کبوتر ندارد.» و «کبوتر اصلاً شبیه کوه نیست.»
 
پس موارد استفاده‌ کلمه «تشبیه» در عرف غیر از لغت است و باید در فهم جملات عرفی به این نکته دقّت نمود. (این مطلب را در زبان علمی اصولی چنین می‌گوئیم: «کلمه تشبیه در عرف به همان معنای لغوی است ولی قرائن عامّه همچون قرینه حکمت ظهور را آن را منصرف به دائره‌ای خاص می‌نماید.»)
 
آیا خداوند متعال به معنای عرفی و لغوی شبیه به خلق است؟
 
پیش از آنکه به شرح معانی دیگر تشبیه بپردازیم جا دارد ببینیم آیا خداوند متعال به معنای عرفی و لغوی شبیه مخلوقات خود می‌باشد یا نه؟
 
بطلان تشبیه خالق به مخلوق به معنای عرفی
 
اگر با زبان عرفی سخن بگوئیم باید با صراحت کامل بگوئیم «خداوند هیچ شباهتی به مخلوقات خود ندارد.»؛ زیرا صفات غالب و آشکار مخلوقات صفاتی چون: جسم‌بودن، حادث بودن، رنگ و شکل داشتن و متغیر بودن است و خداوند متعال از هر صفتی که موجب نقص باشد مبرا و منزّه است.
 
بر همین اساس در روایاتی فراوان که با زبان عرف سخن می‌گوید، تاکید شده که خداوند با مخلوقاتش شباهت ندارد.
 
شباهت خداوند به مخلوقات به معنای لغوی
 
اما اگر بخواهیم از معنای لغوی «تشبیه» استفاده کنیم چاره‌ای نداریم که بگوئیم خداوند با مخلوقات شبیه است. یعنی صفاتی وجود دارد که این صفات میان خالق و مخلوق مشترک است.
 
مثلاً همه می‌دانیم که مخلوقات موجودند و معدوم نیستند و مسلّماً خداوند متعال هم به همین معنا موجود است و معدوم نیست. پس «خداوند مانند مخلوقات و مخلوقات مانند خداوند –سبحانه و تعالی –می‌باشد در صفت موجود بودن»
 
این مسأله در روایات متعددی بیان شده است که از حضرت ابوجعفر امام جواد علیه‌السلام پرسیدند که آیا می‌توانیم بگوئیم خداوند موجود است یا بگوئیم خداوند شیء است؟ فرمودند: آری (بحار الأنوار، ج3، 242، 260 و 265)
 
همچنین به حسب ظاهر آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم‌السلام خداوند در صفات کمالیه با مخلوقاتش مشترک است. مثلاً همانطور که مخلوقات علم دارند و عالمند خداوند سبحان نیز علم داشته و عالم است و همانطور که او حیات و قدرت دارد برخی مخلوقات نیز حیات و قدرت دارند. پس او در این صفات با مخلوقات خود مشترک و شبیه (به معنای لغوی شباهت نه معنای عرفی) است.
 
اهل تعطیل
 
در مقابل این نظر که نظر مشهور دانشمندان مسلمانِ شیعه و غیر شیعه است، در تاریخ علم کلام با افرادی برخورد می‌کنیم که معتقد بودند که خداوند در هیچ صفتی با مخلوقات شریک نیست. وقتی از ایشان می‌پرسیم که آیا خداوند عالم است یا نه؟ آیا قادر است یا نه؟ در جواب می‌گویند:
 
ما درباره خداوند می‌گوئیم «او عالم است» ولی نمی‌دانیم که کلمه عالم درباره خداوند به چه معناست. ما فقط لفظ آن را بکار می‌بریم و از معنای آن بی‌خبریم. کلمه عالم هم درباره مخلوقات بکار می‌رود و هم درباره خالق متعال ولی کاملاً بدو معنا و هیچ اشتراکی میان این دو معنا نیست. مانند آنکه می‌گوئیم: «در اطاق «باز» است، اداره و ورزشگاه «باز» است، آن پرنده «باز»است»
 
در این جمله‌ها دربِ اطاق و اداره و ورزشگاه و پرنده هر چهار بازند ولی بازبودن درب اطاق به معنای امکان رفت و آمد از آن است و باز بودن ورزشگاه یا اداره به معنای دائر بودن و فعال بودن آن و پرنده باز یک نوع پرنده شکاری است. کلمه‌ «عالم» نیز درباره ما و خداوند چنین است.
 
این گروه را گاهی در اصطلاح «معطّله» (اهل تعطیل) می‌گویند؛ زیرا با این سخن کاری می‌کنند که معرفت خداوند تعطیل می‌شود و در نتیجه ما هیچ چیزی درباره خداوند نمی‌دانیم. از دید ایشان خدائی را باید بپرستیم که هیچ یک از صفات او را نمی‌فهمیم و فقط طوطی‌‌وار درباره‌‌اش می‌گوئیم او عالم و قادر و رحیم و کریم و غفور است و هیچ معنائی از این الفاظ درک نمی‌‌کنیم. (در میان شیعه ظواهر بسیاری از کلمات شیخیه و برخی از تفکیکیان دلالت بر تعطیل می‌‌نماید و البته قضاوت درباره نظر نهائی آنها مشکل است.)
 
نظر اهل تعطیل به دو دلیل غلط است:
 
دلیل اوّل:آنکه در قرآن و روایات کلماتی همچون عالم و رحیم و غفور درباره خداوند بکار رفته و سیاق و قرائن به وضوح نشان می‌دهد به همان معنای متعارف به کار رفته است؛ بلکه امکان ندارد که خداوند و معصومین علیهم‌السلام با مردم با کلماتی سخن بگویند که هیچ کس معنای آن را نمی‌داند و از آن چیزی نمی‌فهمد.
 
دلیل دوم:آنکه در قرآن کریم و ادعیه و روایات بارها و بارها درباره خداوند از صفت تفضیلی استفاده می‌شود و می‌فرمایند او أعلم و أرحم و أکرم و أصدق و ... است. اگر خداوند با مخلوقات در صفت علم شریک نبود نمی‌شد که بگوئیم او عالم‌تر و رحیم‌تر و کریم‌تر و راستگو‌تر است. زیرا استفاده از «أفعل تفضیل» فقط در جائی صحیح است که دو چیز در صفتی مشترک باشند و یکی در آن صفت از دیگری بالاتر باشد.
 
اگر مشارکت خداوند با مخلوقات فقط در لفظ عالم بود و در معنا با هم هیچ شراکتی نداشتند استفاده از لفظ أعلم (عالم‌تر) بی‌معنا بود؛ چنانکه در مثال بالا نمی‌توان گفت: ورزشگاه و اداره از درب اطاق بازتر است ولی می‌توان گفت این در از آن در بازتر است.
 
به همین شکل می‌بینیم که خداوند خود را در کنار مخلوقاتش جمع بسته و در یک صفت، مشترک قرار می‌دهد و مثلاً در وصف خود می‌فرماید: «أحسن الخالقین» یا «أسرع الحاسبین». این استعمالات نشان می‌دهد که خداوند با دیگران در وصف «حاسب» و «خالق» مشترک است و او –جلّ و عزّ –از همه احسن و اسرع است.
 
چرا گروهی قائل به تعطیل شدند؟
 
قائلین به تعطیل کسانی بودند که می‌خواستند عظمت خداوند را حفظ نموده و کاری کنند که خداوند با مخلوقات مشابهت پیدا نکند. ایشان می‌پنداشتند اگر دربارة خداوند به همان معنا که دربارة مخلوقات می‌گوئیم «عالم» بگوئیم که وی عالم است خداوند به مخلوقات شبیه شده و با خدائی و ربوبیت او سازگار نمی‌باشد.
 
غافل از اینکه تشبیه لغوی هیچ نقصی برای خداوند نیست. اینکه خداوند در اصل صفت علم با مخلوقات مشترک باشد کمال است؛ چون اگر خداوند عالم نباشدنعوذبالله- باید جاهل باشد و جهل نقص است.
 
نکته مهم
 
نکته مهم در اینجا آنست که گرچه خداوند در اصل علم با مخلوقات مشترک است ولی در کیفیت علم با آنها بی‌نهایت متفاوت است. علم خداوند علم نامتناهی و ازلی و ابدی و استقلالی است و خداوند در عالم شدن احتیاج به هیچ چیزی غیر خود ندارد ولی علم ما ناقص و محدود و حادث است و همین علم ناقص هم در نزد ما امانتی بیش نیست و در آن هیچ استقلالی نداریم. ما بکم من نعمة فمن الله.
 
به دیگر سخن شباهت داشتن در اصل یک صفت و اشتراک یک مفهوم و یک لفظ در میان دو چیز دلیل بر شباهت داشتن خصوصیات آن صفت و اشتراک تمام جهات آن دو در مصداق نیست و به اصطلاح امروزین علم منطق و اصول اشتباه قائلان به تعطیل «خلط مفهوم و مصداق» است (در اصطلاح قدما گاهی این اشتباه را «خلط اسم و معنی» می‌نامیدند که در روایات بدان اشاره شده است؛ چون معنی در زبان ایشان مترادف مصداق است. رک بحارالإنوار، ج4، ص86 و174 و 176)
 
با توجّه به این نکته معلوم می‌‌شود اگر ما بخواهیم به حسب معنای لغوی و بدون لحاظ جهات عرفی صحبت کنیم خواهیم گفت: «خداوند در علم با مخلوقاتش شبیه است.» ولی اگر بخواهیم عرفی صحبت کنیم می‌گوئیم: «خداوند در علم هیچ شباهتی با مخلوقاتش ندارد.» چون عرف از جمله‌ی: «خداوند در علم با مخلوقاتش شبیه است.» چنین می‌فهمد که علم خداوند مانند علم مخلوق حادث و ضعیف است و این مطلب یقیناً غلط می‌باشد پس باید با زبان عرفی با صراحت گفت: «خداوند در علمش با هیچ مخلوقی هیچ شباهتی ندارد.»
 
به هر حال از نظر زبان قرآن و روایات و از نظر علمای شیعه مسلّم است که کلماتی چون عالم و قادر و رحیم و کریم دربارة خداوند متعال و مخلوقات به یک معنا بکار می‌رود و اینها صفاتی هستند که اصل آنها در میان خالق و مخلوق مشترک است ولی نوع و کیفیت آن بی‌نهایت متفاوت است.
 
3- معنای کلامی تشبیه
 
کلمه‌ تشبیه در بحث‌های کلامی از سده‌های اول هجری استفاده شده و یکی از بحث‌های مهم علم کلام را شکل داده است. این کلمه در میان متکلمین برگرفته از معنای عرفی آنست و در دوره‌های مختلف به اشکال گوناگونی استعمال شده است و فرقه‌‌هائی را که به تشبیه معتقد بودند در اصطلاح «مشبّهه» در مقابل «معطّله» می‌‌خواندند.
 
در میان متکمین گاهی به کسانی «مشبّهه» می‌‌گفتند که معتقد بودند که خداوند موجودی چون انسان است و دارای دست و پا و سر و صورت می‌باشد و بر این مسأله به آیاتی از قرآن استدلال می‌کردند که ظاهر آن وجود دست و صورت و عرش و کرسی برای خداوند بود؛ مانند: یَداهُ مَبْسُوطَتان‏ (المائده، 64) َ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه‏ (القصص، 88) الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏ (طه،5) وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ (البقره، 255)
 
ولی گاهی در معنائی عام‌تر به کسانی گفته‌ می‌شد که معتقد به جسمیت خداوند بودند –چه مانند انسان باشد و چه نباشد –و در دوره‌های متأخر تشبیه و مشبّهه به معنائی کاملاً عام به‌ کار می‌رود که عبارت است از «اعتقاد به شباهت خداوند با مخلوقات در صفات مختص به مخلوق.»
 
زیرا می‌‌دانیم صفات مخلوقات برخی صفات کمال است چون وجود و علم و حیات و قدرت که چنانکه گذشت میان خالق و مخلوق مشترک است و برخی صفات نقص چون جهل و عجز و تغییر و حدوث و جسمانیت و ... که خالق متعال از همه این صفات مبراست.
 
به عبارت دیگر در میان متکلمین همواره این سؤال مطرح بود که آیا خداوند صفات مخلوقات را دارد یا از آن صفات مبراست؟ هر کس که می‌‌گفت خداوند صفات مخلوقات را دارد قائل به «تشبیه» شمرده می‌‌شد و هر کس می‌گفت که ندارد معتقد به «تنزیه» محسوب می‌گشت. و از اینجا دو گروه «مشبّهه» و «منزهّه» پدید آمدند.
 
به هر حال هر کس بپندارد که خداوند با مخلوقات در این صفات نقص مشترک است از توحید و خداپرستی حقیقی خارج شده و به کفر و الحاد گرائیده است؛ (گرچه در کفر فقهی وی میان فقها بحث است.)
 
در روایات زیادی تشبیه به معنای عرفی و کلامی که هر دو مستلزم نقص است نفی شده و گاه معتقد به آن ملحد و کافر شمرده شده است.
 
مانند: مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِک‏ (= هر کس خداوند را به خلقش تشبیه کند کافر است؛بحار الأنوار، ج3، ص294) مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ کَافِرٌ مُشْرِکٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَءَاءُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا ابْنَ خَالِدٍ إِنَّمَا وَضَعَ الْأَخْبَارَ عَنَّا فِی التَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ الْغُلَاةُ الَّذِینَ صَغَّرُوا عَظَمَةَ اللَّهِ تَعَالَى‏ (هر کس قائل به تشبیه و جبر باشد کافر و مشرک است و ما از او در دنیا و آخرت تبری می‌جوئیم. ای پسر خالد اخباری که در تأیید جبر و تشبیه نقل شده را غالیانی که عظمت خداوند را کوچک شمرده‌اند جعل نموده‌اند و به ما نسبت داده‌اند؛ همان مصدر)
 
تأمّل در این روایات کاملاً نشان می‌‌دهد که ناظر به مفهوم عرفی تشبیه یا مفهوم کلامی آن (آنچه در میان متکلمان آن عصر تشبیه به شمار می‌آمده)می‌باشد و لذا تشبیه را نشانه نقص خالق شمرده‌‌اند.
 
محدّثین بزرگ شیعه نیز تشبیه را به همین معنای کلامی به کار برده و آن را مستلزم اعتقاد به جسم‌‌بودن و شکل داشتن خداوند شمرده‌‌اند (رک بحارالأنوار، ج3، ص287 به بعد؛ الاعتقادات، ص22-26) (برای آشنائی بیشتر با معنای کلامی تشبیه: رک دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج 15، ص341-348؛ فرهنگ جامع فرق اسلامی، ص1267-1275؛ الفرق بین الفرق،ص206-210؛ الملل و النحل، ج1، ص95-99؛ فرهنگ فرق اسلامی، ص412، کشاف اصطلاحات الفنون، ص805و806)
 
4- معنای عرفانی تشبیه
 
برای فهم معنای تشبیه عرفانی بیان مقدماتی لازم است:
نگاه اهل قرآن و عرفان به جهان‌هستی نگاهی است متفاوت با نگاه عمومی انسانها. همان‌طور که در بحث‌های سابق گذشت (یادداشت دوم) عموم مردم چنین می‌پندارند که مخلوقات از جهت وجودی از خداوند جدا و مستقلند. تصور عمومی چنین است که هر مخلوقی برای خود دارای کمالاتی است که آنها را خداوند به او عطا نموده است و به واسطه اعطاء خداوند اکنون ملک خود او شده و جدای از کمالات الهی است.
 
مثلاً چنین می‌پندارند که خداوند علمی نامتناهی دارد که آن علم در جای خود محفوظ است و هرگاه بخواهد برای هر کس که بخواهد علمی می‌آفریند و آن کس را مالک آن علم قرار می‌دهد. به همین جهت می‌گویند خداوند علمی را به ما داده و علمی نیز خودش دارد ولی علم ما از علم او بسیار کمتر است.
 
مانند استادی که خودش علمی دارد و با تدریس و تعلیم بدون اینکه از علم خودش کاسته شود دیگران را نیز عالم می‌‌سازد و علمی که به دیگران می‌دهد غیر از علم خود اوست. این تصور عموم مردم از نسبت ما با خداوند است. ولی آیا چنین تصوری صحیح است؟
 
توحید قرآنی چگونه است؟
 
قرآن کریم از آغاز نزولش با تمام توان با این تصور مبارزه نموده و آن را باطل ساخته است. از نگاه قرآن کریم تمام صفات کمال در عالم هستی از آغاز ملک خداوند بوده و تا پایان نیز ملک اوست و هیچ صفتی نیست که ملک غیر او و مستقل از او باشد.
 
از نگاه قرآن صفات کمالی که ما داریم مانند نور ماه نسبت به خورشید می‌باشد. می‌دانیم که ماه روشن است و نوری دارد و نور او از خورشید است. سؤال اینجاست که نسبت نور ماه با خورشید چگونه است؟ آیا این نور همان نور خورشید است یا غیر از آنست؟ آیا حقیقةً متعلق به ماه است یا متعلق به خورشید؟ واقعیت اینست که این نور حقیقةً متعلق به خورشید است. آفتاب عالم‌تاب وقتی بر عالم می‌تابد نورش همه جا را فرامی‌گیرد و هر چیزی به قدر ظرف خودش آن را نشان می‌دهد. نور ماه همان نور خورشید است که ماه به قدر سعه و ظرفیتش آن را منعکس می‌کند و اگر سعه‌ آن بیشتر بود نور بیشتری را منعکس می‌‌نمود.
 
پس می‌توان گفت این نور، نورِ ماه است چون اکنون ماه است که محل تجلّی این نور شده است و در عین حال می‌توان گفت این نور، نور خورشید است و هیچ نوری جز نور خورشید نیست و به بیانی دیگر این نور در عین اینکه نور ماه است نور خورشید است و این دو در طول هم –و نه به صورت شراکتی –مالک آن هستند و البته مالک حقیقی خورشید است.
 
قرآن کریم همین تصویر را درباره صفات کمال در تمام عالم ارائه می‌دهد. با وجود آنکه در آیات بسیاری صفاتی چون علم و حیات و قوّت و قدرت و مِلک و مُلک و عزّت و ... را به مخلوقات نسبت می‌دهد در آیات دیگر این صفات را منحصر در خداوند نموده و هر صاحبی غیر از خداوند را انکار می‌کند.
 
هُوَ الْحَیُّ (اوست زنده)، أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً (همه‌ی قوّت ملک خداوند است)، ْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً (همة عزّت متعلق به خداوند است)، وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ (پادشاهی آسمان‌ها و زمین فقط از آن خداوند است)، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ (هرچه در آسمان‌ها و زمین است فقط ملک اوست) و...
 
این حقیقت عالی در زبان اهل عرفان به «توحید صفاتی» نامیده می‌شود که دلالت بر وحدت صفات در عالم می‌نماید و نشان می‌دهد که اگرچه به ظاهر صفات کمالی متعددی در عالم هست ولی در واقع یک نور است که در عالم منتشر شده و در هر جا به مقدار قابلیتش طلوع پیدا کرده مانند نور خورشید که یک نور است و در هر سیاره‌‌ای به مقدار ظرفش تجلی و انعکاس می‌یابد. نوری است واحد که تعدد و کثرتش به حسب آینه‌ها و ظروف است و این کثرت و تعدد منافاتی با آن وحدتی که بر همه سایه افکنده ندارد. (البته این فقط یک مثال است و هر مثالی از جهتی مطلب را به ذهن نزدیک نموده و گاه از چندین جهت دور می‌سازد.)
 
مفسران و متکلمان پیشین که نسبت طولی صفات مخلوقات را با خداوند به خوبی لمس نکرده بودند به معنای حصری که در این دسته از آیات هست توجّه نمی‌کردند و همواره برای غیر خداوند صفاتی استقلالی فرض می‌کردند که به اعطاء و افاضه خداوند موجود شده و هر لحظه نیز محتاج خداوند است.
 
حال که این مقدمه روشن شد باید به این سؤال پاسخ دهیم که بنابر جهان‌بینی قرآنی که عرفای بالله قدّست‌أسرارهم گره فهم آن را گشوده‌اند نظریه تشبیه صحیح است یا نظریه تنزیه؟
 
بنا بر توحید قرآنی، تشبیه حق است یا تنزیه؟
 
پاسخ آنست که به یک معنا هر دو صحیحند و به یک معنا هیچ یک صحیح نیستند.
توضیح آنکه قائلان به تشبیه –که اعتقادشان در حکم کفر بود –به چند گزاره معتقد بودند:
1 خداوند صفاتی برای خود دارد و مخلوقات نیز برای خود صفاتی دارند.
2 خداوند صفات مخلوقات را داراست.
3 نتیجه: خداوند سبحان مانند مخلوقات جسم است و دست و پا و سر و تخت و ... دارد.
 
قائلان به تنزیه در مقابل، گزاره اول را پذیرفته بودند ولی گزاره دوّم را انکار می‌کردند و می‌گفتند «خداوند صفات مخلوقات را دارا نیست» در نتیجه «او جسم و دارای صفات حادث نیستم»
 
حقیقت اینست که هر دو گروه در پذیرفتن گزاره اول خطا کرده‌‌اند؛ زیرا مخلوقات برای خود صفتی در مقابل خداوند ندارند. با این وجود نتیجه‌‌ای که قائلان به تنزیه می‌گرفتند کاملاً صحیح است چون خداوند از هر نقصی مبراست و گزاره دوّم قائلان به تشبیه نیز «خداوند صفات مخلوقات را داراست» به نوعی صحیح است؛ چون به نص قرآن کریم خداوند مالک همه چیز است (للّه ما فی السّموات و ما فی الأرض) پس باید دارای همة صفات حقیقی همة مخلوقات نیز باشد.
 
مثال دعوای منزّهه و مشبّهه مثال کسانی است که می‌پندارند که ماه برای خود نوری مستقل از خورشید دارد و آنگاه نزاع می‌کنند که آیا نور خورشید مانند ماه کم است یا زیاد است؟ عدّه‌ای جاهل و بی‌معرفت خورشید را شبیه ماه می‌دانند و می‌گویند نور خورشید بسان ماه است و با این سخن خورشید را ار تخت عظمتش پائین می‌آورند و عدّه‌ای که عالم و دانشمندند می‌گویند خورشید منزّه و مبرّاست از آنکه نورش به میزان ماه باشد و نور آن با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. این گروه نسبت به گروه اول بسیار عالم‌ترند و معرفتشان به خورشید بالاتر و والاتر.
 
در مکتب قرآن، تشبیه صرف و تنزیه صرف، هر دو باطل است
 
اما تربیت‌شدگان مکتب قرآن و عترت می‌گویند که اصل سؤال خطاست. مگر نوری غیر از نور خورشید هست که آن را با نور خورشید مقایسه کنیم. هر مقایسه‌ای فرع بر آن است که دو طرف دارای استقلال باشند تا آنها را مقایسه کنیم و آنگاه یا حکم به شباهت آن دو نمائیم یا حکم به نزاهت یکی از شباهت به دیگری.
 
گروه دوّم (منزّهه) راست می‌گویند که نور خورشید بالاتر و والاتر از ماه است ولی خطا کردند که اصل این مقایسه را پذیرفتند و در حقیقت با این تنزیه خود به نوعی نور خورشید را محدود کردند و پذیرفتند که برای آن غیری هست.
 
کلینی رضوان‌الله‌علیه در کافی شریف و صدوق رضوان‌الله‌علیه در توحید و معانی‌الأخبار روایت می‌کنند:
 
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: «أَیُّ شَیْ‏ءٍ اللَهُ أَکْبَرُ؟» فَقُلْتُ: اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، فَقَالَ: «وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ؛ فَیَکُونَ أَکْبَرَ مِنْهُ؟» فَقُلْتُ: فَمَا هُوَ؟ قَالَ : «اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ»
(حضرت امام صادق علیه‌السلام پرسیدند: معنای الله أکبر چیست؟ عرض کردم: خداوند بزرگتر و برتر از هر چیز است. حضرت فرمودند: آیا چیزی غیر از خداوند هست (تا با او مقایسه شود)؟ عرض کردم پس معنایش چیست؟ فرمودند: خداوند برتر از آنست که به وصف درآید.) (کافی، ج1، ص118؛ توحید، ص313؛ معانی‌الأخبار، ص11)
 
مسلّم است که امام علیه‌السلام در این روایت نورانی نمی‌خواهند همه چیز را انکار نمایند تا نه آسمان و زمینی بماند و نه پیامبر و امامی و نه بهشت و جهنّمی. بلکه غرض این روایت آنست که هیچ چیز در قبال خداوند متعال و جدای از او نیست تا با او مقایسه شود و همه کثرات و مخلوقات جز پرتوی از خود او نیستند؛ پس اصل مقایسه و سنجش خطاست چه بگوئیم که خداوند از دیگر امور برتر است یا مانند جهّال اهل تشبیه بگوئیم خداوند با دیگر امور مساوی است.
 
در روایت شریف دیگری که در همین منابع آمده چنین می‌فرماید:
قَالَ رَجُلٌ عِنْدَهُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقَالَ اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَهِ علیه‌السلام حَدَّدْتَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ کَیْفَ أَقُولُ قَالَ قُلْ اللَهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ. (= مردی در محضر حضرت امام صادق علیه‌السلام گفت: الله اکبر، حضرت پرسیدند: خداوند از چه چیزی برتر و بزرگتر است؟ عرض کرد: از همه چیز. حضرت فرمودند: خداوند را محدود کردی. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمودند: بگو خداوند برتر از آنست که به وصف درآید.)
 
در این روایت زیبا نیز می‌بینیم که حضرت می‌فرمایند کسانی که خداوند را با غیر آن مقایسه می‌نمایند و سپس حکم به برتری او از ماسوایش می‌نمایند او را محدود نموده‌اند چون برای او غیری فرض کرده‌اند که قابل مقایسه با اوست.
 
پس قائلان به تنزیه اگر چه در معرفت خداوند به درجه‌ای عالی دست یافتند و از دام توهّم شباهت خداوند با مخلوقات رهیدند ولی از اصل مقایسه بیرون نیامدند و در نتیجه باز هم به خدائی محدود معتقد شدند و باز هم عظمت خداوند را آن طور که باید درک نکردند.
 
به دیگر سخن این بزرگان اگرچه از دام تشبیه عرفی و تشبیه کلامی برون رفتند ولی به تشبیه دیگری دچار شدند و خالق را همچون مخلوق محدود پنداشتند و تنزیهشان سر از تشبیهی ظریف درآورد که آن هم باطل است.
 
حضرت مولی‌الموالی أمیرالمؤمنین علیه‌السلام در خطبه‌ توحیدی مشهورشان می‌فرمایند: حَدَّ الْأَشْیَاءَ کُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا (خداوند همه اشیا را در هنگامه‌ خلق نمودن حد زده و محدود نمود تا آن اشیا از مشابهت با خداوند جدا گردیده و خداوند نیز از مشابهت با آن اشیا جدا گردد.) (کافی، ج1، ص135؛ و رک: نهج البلاغة، ص232)
 
انسان موحّد حقیقی باید خداوند را چنان از تشبیه مبرا نماید که حتی از شباهت در محدودیت نیز مبرا باشد.
 
پس روشن شد که از جهتی تنزیه صرف متکلمین نیز مانند تشبیه صرف باطل می‌باشد با این تفاوت که بطلان تشبیه صرف واضح و روشن وبطلان تنزیه دقیق و پیچیده بود و به عبارت دیگر تنزیه متکلمین به ظاهر تنزیه و در باطن نوعی تشبیه باطل است؛ پس تنزیه صرف و حقیقی نیست.
 
جمع بین تشبیه و تنزیه
 
در مکتب قرآن تشبیه و تنزیه هر یک از جهتی صحیح است امّا از چه جهت می‌توان گفت تنزیه و تشبیه هر دو صحیحند؟
 
درست بودن تنزیه در نتیجه‌ آنست که روشن و واضح است. یعنی آشکار است که خداوند مثل مخلوقات خود نیست و از جسم و صورت و صفات حادث مبراست.
 
اما درست بودن تشبیه کمی پیچیده است. تشبیه به حسب گزاره دوّم آن «خداوند دارای صفات مخلوقات خود هست» صحیح می‌باشد. یعنی کسی که حقیقت توحید را ادراک کند و بخواهد خداوند را از محدودیت درآورد و غیری مستقل از او نبیند باید بپذیرد که هیچ کمالی نیست که خداوند فاقد آن باشد. پس او باید دارای همه صفات کمالی مخلوقات خود نیز باشد و اگر گفتیم صفت کمالی در مخلوق هست که خداوند او را ندارد در حقیقت خداوند را ناقص فرض کرده‌ایم.
 
پس بنا بر مکتب قرآن و اهل بیت علیهم‌السلام باید گفت: خداوند منزّه از آنست که جسم و صورت باشد و صفاتش منحصر در صفات مخلوقات بوده و حدوث و تغییر در او راه یابد و نیز منزّه است از آنکه کسی چیزی داشته باشد که آن چیز حقیقتاً ملک خداوند نباشد. هر کمالی و هر خیری در هرجا هست متعلق به اوست و مالک حقیقیش او می‌باشد که: له ما فی السموات و الأرض کلٌّ له قَنتون.»
 
این حقیقت را در اصطلاح عرفان «جمع میان تنزیه و تشبیه» می‌نامند که در حقیقت تنزیه صرف و کامل از همه صفات نقص حتی محدودیت است.
 
تنزیه در این اصطلاح عبارت است از منزّه بودن و مبرّا بودن خداوند از هر نقصی که در مخلوقات است بدون آنکه خداوند را با مخلوقات مقایسه کنیم و وی را برتر از آنها بدانیم.
 
و تشبیه عبارت است از نامحدودیت خداوند و حضور او در همه مواطن و عوالم و مالکیت حقیقی او نسبت به همه چیز به گونه‌ای که هیچ کمالی نیست که ملک غیر او باشد.
 
و معلوم است که این تشبیه نه فقط هیچ ربطی با تشبیه کلامی ندارد بلکه از تنزیه صرف که در میان متکلمین بود نیز برتر و عالیتر است و چه بسیار کسانی که به تنزیه رسیدند ولی با تنزیهشان خداوند را محدود نمودند و به اوج تشبیه عرفانی راه نیافتند.
 
از این روست که عرفا در اصطلاح مفاد «سبحان الله» را تنزیه و مفاد «الحمدلله» را که از آن برتر است تشبیه می‌نامند.
 
در «سبحان الله» خداوند را از هر شباهتی که منجر به نقص گردد تنزیه می‌کنیم که عموم متدینین نیز آن را می‌فهمند و خدا را از مخلوقات جدا کرده و برای مخلوقات استقلال قائل می‌‌شوند ولی در مکتب تربیتی قرآن و عترت در کنار آن فوراً می‌‌گوئیم «الحمدلله» یعنی خداوند در عین آنکه منزّه است با این حال همه خوبیهای عالم از آن اوست. هرکس هر کمالی دارد در حقیقت از او و با او و ملک اوست پس از هر که تمجید می‌‌کنی در حقیقت وی را تمجید نموده‌‌ای.
 
معنای الحمدلله
 
حضرت علامه طهرانی در شرح این حقیقت می‌فرمایند:
« معنى الْحَمْدُ لِلَّهِ با بلیغ‏ترین وجهى دلالت بر وحدت وجود دارد.
ألف و لام در الْحَمْدُ لِلَّه براى افاده تعریف جنس است که در ذهن بیاید. یعنى جنس حمدى را که تصوّر مى‌‏کنى و بدان معرفت دارى بطور اطلاق که لازمه‌‌‏اش تعمیم است نسبت به هر گونه ستایش و حمد از هر گونه حامدى نسبت به هر گونه محمودى، اختصاص به خداوند دارد و مِلک طِلق و حقِّ سربسته و دربسته از آن اوست. لام بر سر «الله» که می‌گوئیم «لِلَّه» لام اختصاص مى‏‌‌باشد. هر نوع حمد از اختصاصات خداست. هر حامدى از اختصاصات اوست. هر محمودى نیز از مختصّات اوست.
 
اگر گلى را ستایش و تمجید و تحسین نمودید که به به، عجب گلى است! عجیب بوى عطر دل انگیزى دارد! عجیب مشام جان را معطّر مى‌‏‌سازد! عجیب ورقها و برگهاى خود گل بر روى هم انباشته شده است! شگفت از آن رنگهاى‏ گوناگون و سحرانگیز آن! شگفت از ساقه پر خار آن که براى پاسبانى و پاسدارى از ساحتش سر به پائین- نه سر به بالا- آماده دفاع از آفات و حشرات و دَوابّ زمینى هستند که می‌خواهند از آن ساقه بالا بروند و به آن آسیب برسانند! شگفت از برگهاى سبز فام با طراوت با آن شیارهاى درونى بُهت آور که آب و موادّ غذائى را از داخل به اقصى نقاط برگ مى‌‏رسانند! شگفت از مادّه سبزینه آن برگها که چگونه از خورشید عالمتاب و شمس جهان افروز مادّه کلُروفیل را جلب مى‏‌‌کنند!
 
شگفت و از همه شگفت انگیزتر آن تخم کوچک است که در دهانه گل مختفى، و خود یک بوته گل دگر بلکه یک گلستان بلکه گلستانهائى تا جائیکه زمین و خورشید برقرار است در خود پنهان کرده؛ و یک عالَمى را از بُهت و تحیّر و عظمت و ابّهت از دیدگاه بنى نوع آدمى می‌گذراند و به صفحه بروز و ظهور در مى‌‏‌آورد!
 
حمد و ستایشى را که تو از این یک دانه گل مى‌‌‏نمائى اختصاص به خدا دارد. یعنى حمد از آنِ خداست. گل جلوه‌‏‌اى از جَلَوات خداست. ظهورى از مظاهر خداست. تو اسم گل بر روى آن نهاده‌‌‏اى! در زیر حجاب این اسم، خدا را پنهان نموده‌‌‏اى! اسم را بردار! غیر خدا چیزى نیست!
 
نه طراوتى، نه بوئى، نه شکل و شمائلى، نه رنگ و لون دل آرائى، نه دانه تخم شگفت انگیزى، هیچ و هیچ و هیچ. مگر نه این گل همان است که در فصل خزان پرپر مى‌‏شود، پژمرده و افسرده می‌گردد؛ و به روى زمین باغ و راغ، و گلستان و بوستان خروارها از آن مى‏‌ریزند و پخش مى‏‌‌شوند، و تند باد پائیز هر برگى از آن را در گوشه‌‏اى مى‌‏برد و دفن می‌کند؟
 
اگر آن حسن و زیبائى و نیکوئى و طراوت و دل انگیزى و جان پرورى از آنِ خود گل بود، چرا به زودى و بدون ماجرا و بى سر و صدا و عارى از دغدغه و غوغا از دست داد؟!
 
پس مال گل نبود. از ذاتیّات گل، و از لوازم لا ینفکّه ماهیّت و إنّیّت آن نبود. عَرَضى بود از عوارض؛ آمد و رفت. سیراب شد و تشنه، با طراوت شد و پلاسیده، تر و تازه شد و خشک گردیده، زنده شد و اینک مرده، سرافراز شد و سر فرو برده، راست و داراى قد و قامت شد و اینک خمیده....
 
... و آن کس یعنى آدمى عاقلِ ذى شعور یا ملئکه یا جنّیانى که از این بلبل و نغمه تعریف و تحمید مى‌‏نمایند و پاسدار این واقعیّت مى‌‏باشند، در حقیقت نیز اسمائى بیشتر نیستند که بر روى حقّ و جمال مطلق حقّ پوشیده شده، و آنرا عنوان بخشیده، و اسم و حَدّ و رسم براى ذات و صفت و فعل مقدّسش بوجود آورده است.
 
انسان و جنّ و فرشته، اسماء حقّ مى‌‏باشند نه حقّ. اسم را بردار که تو بر روى آن نهاده‌‏اى، غیر از حقّ چیزى در میانه نیست!
 
اینست معنى الْحَمْدُ لِلَّهِ که در شبانه روز بارها و بارها در نمازها و غیر آن و در قرآن و غیر آن بر زبان جارى مى‏‌نمائیم. و ملاحظه فرمودید که ما مطلبى را از خارج، نه آیه‏‌اى و نه روایتى و نه شعرى و نه گفتار مرد عارف و زنده دلى را شاهد براى این مدّعى نیاوردیم! این معنى لطیف از خود متن اطلاقى حمد و از اختصاص آن به خداوند بدست آمد.
 
حصر حمد در ذات الله تعالى، و حصر تسبیح، و حصر تکبیر و حصر تهلیل ما، و حصر علم و قدرت و حیات و سائر اسماء و صفات حقّ متعال از این قبیل است، که در قرآن کریم، به همین منوال در آیات مبارکات مُنزله از آسمان قرائت مى‏کنیم: هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ؛ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ، هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ، هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ، هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ، هُوَ الْقَادِر؛ و أمثال آن که سراسر این کتاب آسمانى و وحى مبین الهى را فرا گرفته است. شما را بخدا سوگند آنچه را که از اوّلین و آخرین اهل معرفت و مشتاقان و والهان و عاشقان و واصلان جمال و جلال حضرت احدیّت گفته‏‌اند و می‌گویند، آیا مى‌‏توان براى آن معنى و مفهوم و مراد و مفادى غیر از همین لفظ مبارک «الْحَمْدُ لِلَّهِ» تصوّر نمود؟!»(الله‌‌شناسی، ج3، ص307-312)
 
باری مقام تشبیه عرفانی برتر از تنزیه کلامی است و گویا بر اساس همین حقیقت است که جایگاه اصلی «الحمدلله» در میان «سبحان‌الله» و «الله‌أکبر» است چه در جائی چون تسبیحات اربعه‌ نماز که گوینده در حال صعود است و چه در جائی چون تسبیحات حضرت زهرا سلام‌الله علیها پس از نماز که در حال نزول است؛ زیرا مقام «الله‌أکبر» از همه برتر و مقام «سبحان‌الله» پائین‌‌‌تر است.
 
چند نکته مهم:
 
1. تفاوت تشبیه کلامی و عرفانی
 
روشن شد که تشبیه در زبان عرفانی معنائی کاملاً متفاوت با معنای کلامی دارد و این دو با هم کاملاً بیگانه می‌باشند.
 
تشبیه عرفانی دو تفاوت اساسی با تشبیه کلامی دارد:
 
الف: در تشبیه کلامی صفات الهی منحصر در صفات مخلوقات است ولی در تشبیه عرفانی خداوند علاوه بر صفات خود مالک همه‌ صفات دیگر نیز می‌باشد. یعنی همه صفات تنزیهی در جای خود محفوظ است و عظمت و نامتناهی بودنش موجب می‌شود که همه‌ صفات دیگر نیز ملک طلق او باشد.
 
ب: در تشبیه کلامی خداوند دارای صفاتی شبیه صفات مخلوقات است و میان صفات آن دو دوئیتی است ولی در تشبیه عرفانی خداوند مالک همان صفتی است که مخلوق مالک آن است که در عین آنکه متعلق به مخلوق است ملک خالق نیز هست.
 
2- تشبیه عرفانی در عین تنزیه است
نباید توهّم شود که در تشبیه عرفانی که بر اساس توحید صفاتی و توحید ذاتی (وحدت شخصی وجود) استوار است صفات الهی در صفات مخلوقات منحصر می‌شود و خداوند با مخلوقات متحد می‌گردد؛ چنانکه جماعتی از جاهلان می‌‌پندارند.
 
در توحید قرآن و اهل‌‌بیت علیهم‌السلام و وحدت شخصی وجود، خداوند در عین آنکه با همه است بی‌همه است و در عین آنکه در همه است بیرون همه است و در عین آنکه همه چیز همه از اوست و ملک اوست ولی او از همه مستغنی و منزّه است و فهم این مسأله از دقیق‌‌ترین مسائل توحید قرآنی و بزرگترین معجزات قرآن کریم است که جز با وحدت وجود قابل تبیین نیست.
 
محدثین و متکلمین و حکمای مشائی فقط می‌گویند خداوند برتر و بالاتر است ولی قرآن و اهل‌بیت در اوج بیانات توحیدی می‌فرمایند: او بالاترین است و پائین‌ترین، او برترین است و همراه همه، او دورترین است و نزدیک‌ترین و این عبارات گرچه از دید ناقص جمعی بیگانه‌ با مکتب قرآن و عترت متناقض و ناسازگار است ولی از نگاه اهل حقیقت سراسر سازگاری و تناسب می‌‌باشد.
 
آری خداوند متعال: دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْ‏ءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْ‏ء (داخل است در اشیاء نه به مانند چیزی که داخل‌ چیزی است و خارج از اشیائ است نه به مانند چیزی که خارج از چیزی است.) (کافی، ج1، ص86)
 
سبحانک ملأت کلّ شی‏ء و باینت کلّ شی‏ء فأنت الذی لا یفقدک شی‏ء (= پاک و منزهی، همه چیز را پر نمودی و با همه چیز مباینی پس توئی آن که هیچ چیزی فاقد تو نیست.) (اثبات الوصیة، ص128)
 
أَنَا الظَّاهِرُ فَلَا شَیْ‏ءَ فَوْقِی وَ أَنَا الْبَاطِنُ فَلَا شَیْ‏ءَ تَحْتِی‏ (= منم بالا پس هیچ چیز بالای من نیست و منم درون و پائین پس هیچ چیز پائین من نیست.) (بصائر، ج1، ص514)
 
و مانند این روایات مبارکه:
«مع کل شى ء لا بمقارنة و غیر کل شى ء لا بمزایلة»
«لیس فى الأشیاء بوالج و لا عنها بخارج»
«باطن لا بمزایلة مبائن لا بمسافة»
«هو فى الاشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن عنها»
«انه لبکل مکان و فى کل حین و اوان و مع کل انسان و جان»
«و البائن لا بتراخى مسافة، بان من الاشیاء بالقهر لها و القدره علیها، و بانت الاشیاء منه بالخضوع له و الرجوع الیه»
«یا من بان من الاشیاء و بانت الاشیاء منه بقهره لها و خضوعها له»
«فارق الاشیاء لا على اختلاف الاماکن و تمکن منها لا عن الممازجة»
«قریب من الاشیاء غیر ملامس، بعید منها غیر مبائن»
«نسبق فى العلو فلا شى ء اعلى منه، و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب منه. فلا استعلائه باعده عن شى ء من خلقه، و لا قربه ساواهم فى المکان به»
«و هو حیوه کل شى ء و نور کل شى ء»
«لم یحلل فیها فیقال هو فیها کائن و لم ینأ عنها فیقال هو منها بائن، ، هو فى الاشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن منها.» (رک: أنّه‌‌‌الحقّ، ص43-45)
بنابراین نباید پنداشت که توحید صفاتی و ذاتی مستلزم محدودیت و نقصان خداوند و یکی شدن خالق و مخلوق است.
 
3- امور عدمی و شرور از صفات حقیقی نیستند
 
گاهی پرسیده می‌شود که اگر خداوند همه صفات همه موجودات را داراست پس باید صفات مذموم و ناپسند را نیز داشته و به صفت جهل و عجز نیز متصف گردد.
 
پاسخ فشرده و مجمل آن اینست که جهل و عجز و ... از صفات حقیقی نیستند بلکه محصول ذهن و فکر ماست. مانند «کوری» که در خارج وجود ندارد ولی ذهن ما در مقایسه میان بینا و نابینا صفتی با عنوان نابینائی می‌سازد و نابینا را بدان متصف می‌کند. چشم واقعیتی خارجی است ولی نابینا چیزی در خارج ندارد که سبب نام‌گذاری به نابینا شود. همین که چشم ندارد ذهن ما نداشتنش را داشتن «نابینائی» فرض کرده و صفتی را به وی نسبت می‌دهد. این گونه صفات اعتباری دارای پایان نیست و ذهن ما می‌توان صدها صفت دیگر نیز برای انسان نابینا بیافریند همچون: بی‌بالی، بی‌خرطومی، بی‌دمی و...
 
آنچه گذشت این بود که تمام آنچه هست ملک حقیقی خداوند است، امّا آنچه نیست و بازگشتش به عدم است کمال نیست و مالک حقیقی ندارد تا خداوند مالک حقیقی آن باشد. این نکته از آیات قرآن نیز قابل استفاده است؛ زیرا می‌فرماید: همه چیز مخلوق خداست (اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ء) و می‌فرماید: هر چه مخلوق خداست نیکوست (أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَه‏) پس هرچه هست زیبا و نیکوست و آنچه بد می‌‌نماید در حقیقت نیستِ هست‌نماست.
 
4- بحث گذشته هیچ ربطی به جبر ندارد
 
عده‌‌ای از افراد بی‌‌اطلاع پنداشته‌‌اند که مطالب گذشته مستلزم جبر است. باید دانست که جبر نیز چون تشبیه معانی متعددی دارد که برخی منفی و برخی مثبت است و جبر کلامی و لغوی که در روایات نفی شده است هیچ ارتباطی با مطالب گذشته ندارد. امید است که در ادامه این مباحث به شرح آن پرداخته شود.
 
5- تشبیه در عرفان، معانی متعدد دارد
 
کلمه تشبیه در عرفان نیز معانی متعدد دارد و آنچه عرض شد بیان ساده شده‌‌ای از اصطلاح مشهور آنست که در کلمات محیی‌الدین عربی بکار رفته است. برای ملاحظه معانی دیگر آن می‌‌توان به کشاف اصطلاحات الفنون، ص 804 و دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج15، ص348-353 مراجعه نمود.
 
بازگشت به اشتباهات آقای نصیری
 
آقای نصیری در ابتدای سخن خود کلماتی در بیان غربت حضرت امام رضا علیه‌السلام به واسطه سلطه بنی‌‌العباس و دور شدن امّت از معارف آن حضرت بیان نموده و سپس ادعا کرده است:
 
«در مدرسه اهل بیت علیهم السلام معرفت خداوند بر تنزیه صرف وجود حضرت حق و منزه بودن آن جناب قدوسی از هر گونه شباهت و مماثلت و مجانست با مخلوقات و ما سوی الله است و هر قول و اعتقادی که به تشبیه بیانجامد، از آن به کفر تعبیر شده است اما در مدرسه فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه که ترکیبی از این دو است، تنزیه صرف رد شده و بر تنزیه در عین تشبیه (که قطعا و به اعتراف خود ایشان تناقضی آشکار است) تاکید شده است.»
 
و سپس این عبارات و توضیحات را آورده است:
 
«1-ملاصدرا: واجب الوجود همه چیزهاست، هیچ چیز از او بیرون نیست. (اسفار, ملاصدرا, 2 / 368)
 
بدیهی است این که واجب الوجود و خداوند شامل همه چیزها باشد و هیج چیز از ذات او بیرون نباشد، غلیظ ترین نوع ترکیب و تشبیه است.
 
2-  علامه طباطبایی: لازم است بین معلول و علتش سنخیت ذاتی باشد (نهایة الحکمه، 166)
 
معنای این سخن این است که باید بین خداوند که علت است با مخلوقات که معلول وی هستند، سنخیت ذاتی که بسیار فراتر از تشبیه است، باشد.
 
3- ابن عربی: بدان که تنزیه در نظر کسانی که به حقایق دست یافته اند عین محدود کردن و در بند کشیدن خداوند است و کسی که خداوند را منزه (از وجود و شباهت با چیزی) بداند، یا نادان است و یا بی ادب! ( آیت الله حسن زاده آملی، انه الحق، ص 42)
 
4- ابن عربی: همانا خداوند منزه همان خلق شبیه و مانند دار است! (فصوص‌الحکم / 78)
 
5- ابن عربی: و نزهه و شبهه   و قم فی مقعد صدق (فصوص‌الحکم/ 93)
 
6- خداوند را هم منزه از همه چیز و هم شبیه و مانند همه چیز بدان تا به معرفت راستین دست یافته باشی!
 
7- رساله «انه الحق» می نویسد:
(خداوند مغایر و مباین چیزی نیست و چیزی مباین او نیست... انیت محضه ای را که شیخ (ابن سینا) اثبات کرده است تنزیهی است که عین تشبیه است. (آیت الله حسن زاده آملی، أنّه‌الحق ص 45 و 46)
 
8-در رساله لقاء الله آمده است: صفات مخلوقات دو نوع است: یک قسم از آن لازمه جهت وجود آن است که این قسم مخالف با صفات نیست بلکه شبیه صفات خداوند است. (آیت الله ملکی تبریزی، لقاء الله، ص 192)
 
و دهها نمونه دیگر از این تصریحات اهل فلسفه و عرفان بر تنزیه در عین تشبیه. »
 
نقد و بررسی کلام آقای نصیری
 
نگارنده گمان می‌‌کند خواننده فهیم و بادقّت با آنچه گذشت اشتباهات عجیب و غریب این عبارات را می‌‌فهمد و از غربت حضرت امام رضا علیه‌السلام به سوگ می‌‌نشیند که در مملکت آن حضرت و کشور شیعه، انسانی که هنوز معانی اصطلاحات علوم اسلامی را نمی‌‌داند قلم در دست گرفته و مدعی ترویج معارف آن حضرت شده و هر افترائی را که می‌‌خواهد به بزرگان دین نسبت داده و ایشان را قائل به شباهت خالق و مخلوق شمرده و مصداق فرمایش آن امام همام شمرده که فرمودند: « ـ من شبه الله تعالی بخلقه فهو مشرک (عیون اخبار الرضا علیه السلام 1/93) (=هر کس خداوند متعال را همانند خلقش بداند مشرک است.)
 
مطالبی که ایشان در اینجا نگاشته است آن قدر بی‌‌‌ربط است که انسان از فرط بی‌‌‌ربطی آن به تعجب در می‌‌آید.
 
اجمالاً عبارت آخر که از مرحوم آیت‌الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نقل نموده‌‌‌اند ناظر به تشبیه به معنای لغوی آن است که انکار آن به معنای قول به تعطیل است و به اتفاق متکلمین و فلاسفه مشائی و اشراقی و حکمت متعالیه این تشبیه صحیح بوده و از مورد تشبیه کلامی که در روایات رد شده خارج است.
 
عبارت اول و دوّم ناظر به قاعده «بسیط الحقیقة» و مبحث سنخیت است که در آینده ان‌‌شاء‌الله از آن بحث خواهد شد و هیچ ربطی به تشبیه عرفی و کلامی ندارد.
 
و عبارات سوم تا ششم مربوط به تشبیه به معنای عرفانی آن است که امروزه از مسلّمات توحید قرآن و عترت بوده و هرکس آن را انکار کند حقیقت «الحمدلله» و روایات اهل بیت علیهم‌السلام را رد نموده است.
 
این عبارت جناب محیی‌الدین رضوان‌‌الله علیه در فصوص: « اعلم ان التنزیه عند اهل الحقائق فى الجناب الالهى عین التحدید و التقیید، و المنزه اما جاهل و اما صاحب سوء ادب.» عبارتی دیگر از همان حدیث شریف است که در شرح «الله‌‌اکبر» گذشت که حضرت فرمودند اگر آن را به معنای بزرگتر از هر چیز تفسیر نمائی خداوند را محدود نموده‌‌ای. (فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام حَدَّدْتَهُ)
 
آقای نصیری که از اصطلاحات غافل است تشبیه را در همه این عبارات به معنای عرفی آن حمل نموده و به «مانند دار بودن» و امثال آن ترجمه نموده است و در ترجمه‌ تنزیه نیز بر اساس توهم خود مطالبی افزوده و مثلاً به جای «المنزه اما جاهل و اما صاحب سوء ادب» نگاشته: «خداوند را منزه (از وجود و شباهت با چیزی) بداند، یا نادان است و یا بی ادب!»
 
اما تشبیه در عبارت ششم به معنای کلامی (تشبیه کلامی) آن است نه معنای عرفانی. زیرا سابقاً گذشت که تنزیه صرفی که متکلمین و فلاسفه مشائی بدان قائل بودند مستلزم تشبیه کلامی و همانندی خداوند با مخلوقات در محدودیت است و باطل می‌‌باشد و لذا حضرت علامه حسن‌زاده در نقد بوعلی سینا فرموده‌‌اند: «انیت محضه‌ای را که شیخ (ابن سینا) اثبات کرده است تنزیهی است که عین تشبیه است.»
 
نگارنده جهت رعایت اختصار به بررسی تفصیلی این عبارات نمی‌‌پردازد و  خوانندگان را دعوت می‌نماید برای فهم بهتر این عبارات به منابع اصلی آن (خصوصاً کتاب شریف أنّه‌‌الحق) و توضیحاتی که در کنار این عبارات آمده مراجعه نموده و قرائن فراوانی را که آقای نصیری حذف نموده و با حذف آن عبارات تحریف کرده ملاحظه نمایند.
 
نکته ارزشمندی را که خواننده گرامی از این بحث می‌‌تواند به دست ‌آورد آنست که عبارات کتب عرفانی شرح حقیقی و خالص آیات قرآن و روایات معصومین علیهم‌‌الصلوة و السلام است و کسانی که از فیض استفاده از کتب عرفانی محرومند از فهم صحیح قرآن و سنّت نیز معمولاً محروم می‌‌مانند و به همین علّت است که بزرگان عالی‌مقام شیعه اصرار بر خواندن این علوم دارند و مهد علم عرفان مملکت شیعه بوده و هست و در میان اهل سنّت نه از درس فصوص و فتوحات خبری هست و نه از نصوص و مصباح و تمهید.
 
باری مسائلی که توضیح داده شد در میان محصلین معارف الهی از مسلّمات و گاه از بدیهیات است و اساتید عرفان در دروس معارف به بهترین شکل آن را تبیین می‌‌نمایند و ای کاش جناب آقای نصیری، دست از افترابستن به اولیای خدا و دروغ‌‌پراکنی برداشته و جوانان مظلوم این مرز و بوم را به بهانه‌ معارف اهل‌‌بیت به بزرگان دین بدبین ننموده و از این علوم گرانقدر محروم ننمایند.
 
 


 
حرف مردم
نام شما:
ایمیل شما (نمایش داده نخواهد شد):
حرف شما: